مزد در بدل پشم‌ریسی؛ «با ۵۰ افغانی حتا نمی‌شود نیم بوجی آرد خرید»

نیلوفر

در گوشه‌ای از شهر قلعه‌ی نو، مرکز ولایت بادغیس زنی با سه کودکش در درون کُلبه‌ای گِلی کوچک و کم‌نور نشسته‌اند و کم‌تر در میان انبوهی از پشم گوسفند به چشم می‌آیند. در نگاه اول «کوت‌های» پشم است که به چشم می‌آیند و سپس سیما (نام مستعار) و کودکانش. آنان همه روزه مصروف پشم‌ریسی اند و درآمد خانواده تنها از همین درک به‌دست می‌آید.

وقتی پشم‌ها را از هم جدا می‌کند، دُرشتی و تَرک‌های دستانش را می‌شود به خوبی دید؛ نشانی از مشقت و رنج در دستان این مادر و کودکانش. رنگ پشم‌ها گاه شبیه موهای جوگندمی خودش است. بیشتر اما روایت‌گر رنج‌ها و ناملایمات روزگاری است که بر سیما و کودکانش رفته است.

او هفته‌ی یک کیلوگرام پشم می‌ریسد. در واقع کودکانش نیز در این کار دخیل اند. درآمد این کار برای چهار نفر اما بسیار ناچیز است. از اول هفته تا آخر هفته کار می‌کنند و سپس در بدل آن پنجاه افغانی دستمزد دریافت می‌کنند. سیما می‌گوید: «با این پول حتا نمی‌شود نیم بوجی آرد بگیرم.»

سیما که به دلیل نگرانی‌های امنیتی نمی‌خواهد با نام واقعی‌اش شناخته شود، همسر عضو نیروهای امنیتی و دفاعی دولت پیشین افغانستان بود. پس از آنکه شوهرش در جنگ با طالبان کشته شد، مسئولیت بزرگ کردن فرزندانش و تهیه معیشت خانواده برعهده‌ی او است. می‌گوید تا پیش از فروپاشی حکومت پیشین و به قدرت رسیدن طالبان، سالانه چهل هزار افغانی از سوی حکومت اکرامیه دریافت می‌کرد و بخش زیادی از نیازمندی‌هایش برطرف می‌شد اما پس از به قدرت رسیدن طالبان این مبلغ را دریافت نمی‌کند.

سیما از صبح زود تا ناوقت شب پشم می‌ریسد. گاه در هنگام نخ‌ریسی و پشم‌ریسی، روزگار خوشی که با شوهرش داشت به یادش می‌آید. اشک‌هایش جاری می‌شود و به‌یاد می‌آورد که آن روزها مجبور نبود برای یافتن پنجاه افغانی در هفته، چنین کار طاقت‌فرسایی را متحمل شود. «از وقتی که طالبان آمده، فقط به سر نفوس خانواده به من چهل هزار دادند که آن‌را به قرضدار‌ها دادم.»

حسرت نداشتن سواد بر دلش سنگینی می‌کند و فکر می‌کند اگر سواد می‌داشت، روزگارش شاید بهتر می‌بود. اما این فکر زودگذر است. نگاهی به کودک سیزده ساله‌اش می‌اندازد و سپس می‌گوید دخترش اجازه رفتن به مکتب ندارد.

در دو سالی که طالبان به قدرت رسیده‌اند، فقر و بیکاری در کشور گسترش یافته است. این گروه پس از به قدرت رسیدن، زنان را از کار و تحصیل منع کرد. رهبری این گروه علاوه بر این محدودیت‌های زیادی را برای زنان وضع کرده‌ است از جمله چگونگی بیرون رفتن زنان از خانه و منع سفر بدون محرم شرعی. این محدودیت‌ها زندگی را برای زنانی که خود کارگر بودند و یا نان‌آور خانواده، سخت و دشوار ساخته است.

در این شرایط برای زنانی مانند سیما پیشبرد امور زندگی و تهیه معیشت خانواده دشوار است. پشم‌ریسی هم حالا مانند گذشته درآمد چندان ندارد. تا پیش از آمدن طالبان هر کیلوگرام پشم را در بدل هفتاد افغانی می‌ریسید اما حالا همان هم دستمزدش پایین آمده است. او در این مورد می‌گوید: «هر کیلو پشم که بریسم، پنجاه افغانی می‌گیرم. دست‌هایم همه زخم شده‌اند ولی چه کنم مجبورم.»

او می‌گوید دیگر هنر‌های دستی مانند خامک‌دوزی و گلدوزی را نیز بلد است اما برای این کارها زمینه‌ی کاری وجود ندارد و خود برای شروع کار و بار شخصی در این زمینه نه شرایطش را دارد و نه اقتصادش را. برای سیما این شرایط از یک طرف ناشی از شرایط سیاسی حاکم در کشور است و از طرف دیگر وقتی شوهرش در جنگ کشته شد.

سیما لحظه‌ای را به یاد می‌آورد که خبر زخمی شدن شوهرش را شنیده بود. او به سمت اتاقی اشاره می‌کند که در آن با شوهرش زندگی می‌کرد. شوهر سیما وقتی در بادغیس زخمی شد، به شفاخانه ولایتی برای درمان منتقل شده بود. سیما می‌گوید گلوله‌ها در شکم شوهرش جای گرفته بودند. «دنیا سرم چپه شد. دو مشتکی به سرم زدم که خانه‌ام خراب شد. دست بچه‌ی خود را گرفتم به طرف شفاخانه دویدم. … ساکت و آرام به بستر افتاده بود. هرچه فریاد می‌زدم هیچ‌کس جواب نمی‌داد.»