مفهوم «دهکدهی جهانی» پس از انقلاب صنعتی و بهواسطهی رویکارآمدن وسایط حملونقل سریعالسیرِ مانند هواپیما و قطار بهوجود آمد و باعث تغییر معنای جهان در نزد ما شد. با رویکارآمدن رسانههای تصویری و توسعهی وسایل ارتباطی در قرن بیستم و بالاخره به یاری تلویزیون و فضاهای سایبری این مفهوم پررنگتر شد و بهگونهی بیپیشینهای وسعت و رواج یافت. معنای اصطلاح دهکدهی جهانی بهطور ساده این است که ما درون یک جهان کوچک و فشردهشده زندگی میکنیم و بهوسیلهی سهولتهای ایجادشده توسط دانش و تکنالوژی مدرن با اشخاص و موقعیتهایی وصل شدهایم که قبلا هیچگونه امکان ارتباطی با آنان نداشتهایم. این مسأله بهخصوص در قرن بیستویکم و پس از اختراع شبکههای اجتماعی حاد و پررنگ شد. گسترش شبکههای اجتماعی و اینترنت طی یکدهه به قدری بود که جایگزین بیشتر شبکههای ارتباطی و به حاشیهرفتن انواع دیگر وسایل ارتباطی گردید.
در افسانههای بومی ما شال یا روسریِ وجود دارد که لفظا به آن «شال جهانگیر» میگویند و در توصیف آن تصریح شده که بزرگیاش به اندازهی کل جهان بوده و میتواند چون حجابی دنیا را دربرگیرد، اما در عینحال، پوش یا پوشهی آن پوستهی چهارمغز است: این شال که به بزرگی همهی عالم است، چنانچه جمع شود داخل یک پوستهی چهارمغز جای میشود. چنین اتفاقی برای جهان نیز رخ داد؛ جهان به مرور کوچک شد و بالاخره درون یک جعبهی کوچک، سبک و قابل حمل جای گرفت. همانگونه که اعضای یک قریه از اتفاقاتی که در قریه رخ میدهد باخبر اند و در یک ارتباط دائمی و پایدار با یکدیگر زندگی میکنند؛ افراد نقاط مختلف جهان میتوانند درون یک شبکهی ارتباطی سریع و دائمی با هم تعامل کنند. انسان به کمک خرد و دانش خود به قوانین جهان مسلط شد و حتا بر آن غلبه کرد که باعث شد جهان فشرده شود. همهی اینها باعث پیدایش عقیدهای شد که طبق آن جهان بهمثابه یک دهکده مد نظر گرفته میشد و جهان با ابعاد بهشدت فشردهشده در ضمیر انسانی ما جای و معنا مییافت. پس تعریف ما از جهان مورد بازبینی قرار گرفته و طبق تعریف تازهای که بدست آوردیم جهان به دهکده مانند شد، یعنی ابعاد جهان کوچکنمایی و فشرده گردید. اما این تعریف تازه به اندازهی تازگی خود متناقض و چندپهلو نیز بود.
یک بحث اساسی که از دل فشردهسازی جهان بهوجود آمد، مسألهی جهانیسازی و جهانیشدن است. در دنیای قدیم روابط جوامع در حد روابط سیاسی میان دولتها و حاکمان و روابط تجاری میان مردم و شهرها محدود میشد، اما ارتباط جهانی که با انقلاب صنعتی آغاز شد و مشخصا در طول قرن بیستم به اوج گستردگی خود دست پیدا کرد، باعث شکلگیری روابط پیچیدهتری میان افراد شد.
برای نمونه در دنیای قدیم تعدد زبان یک اصل اساسی بود و جوامع بهدلیل خودبسندگی و نداشتن ارتباط عمیقا پایدار با همدیگر به لحاظ زبان از هم متمایز میشدند و زبان ویژهی خودشان را بهوجود میآوردند. لهجهها و گویشها بهمرور تبدیل به زبان تازه و متفاوتی میشدند و از درون یک زبان مادر (proto language) چندین زبان تازه بهوجود میآمدند که اگرچه دارای ساخت مشترک بودند اما در نحوهی استفاده از آن ساختها بسیار متفاوت و ویژه عمل میکردند. امروزه اما جهان بهسوی ایجاد یک زبان جهانی حرکت میکند و لهجهها و گویشها نه فقط تبدیل به زبان تازه نمیشوند، که بر اثر برخورد با زبانهای قویتر و کارآمدتر از پا در درآمده محو و نابود میشوند. به همین جهت جهان روزبهروز بهسوی شکلدهی و بهوجود آوردن یک جهان-جامعهی تکزبانی حرکت میکند.
ما بهسوی جهانیشدن حرکت میکنیم و اگرچه این امر دارای علل مختلف و گاه پیچیده است؛ اما یکی از دلایل نسبتا مهم آن وابستگی روزافزون جوامع به چیزی است که ما آن را ارتباط جهانی میخوانیم. جوامع در جهان قدیم خودبسنده و خودکفا بودند و به راحتی میتوانستند بدون کمک جوامع دیگر به حیات خود ادامه بدهند. یعنی جامعه اساسا نیاز حیاتی به داشتن ارتباط دائمی با دیگران احساس نمیکرد. اما امروزه هر جامعهای بدون ارتباط دائمی با دیگران نابود میشود، چون دیگر خودبسنده نیست. این مسأله لزوما به نیاز اقتصادی و سیاسی محدود نمیشود، بلکه امور فرهنگی، فکری، اجتماعی وغیره را هم شامل میشود. جامعهی امروز قادر نیست که به لحاظ فرهنگی یا فکری خودبسنده باشد، چون ارتباط جهانی همهچیز را به مبادله میگذارد و جوامع به ناچار دست به نوعی دادوستد فرهنگی و فکری میزنند که طی آن فرهنگها و باورها با هم مخلوط گردیده یا در تخاصم باهم واقع شده و یکی بر دیگری غلبه میکند.
از طرفی دیگر، در بحث ارتباط جهانی، حدود و واقعیتهای جهان و به تعبیری «مرزهای جهان» هنوز به قوت قدیم باقی اند. یعنی دگرگونی در نفس قوانین جهان رخ نداده، صرفا نسبت انسان با این قوانین دستخوش دگرگونی شده است. فضاهای سایبری نسبت باژگونه و وارونهی ما با جهان واقعیت است که عقاید ما دربارهی جهانیشدن را تضمین میکنند. معنای واضحتری چنین دعوایی این است که جهان فشردهشده همان جهان مجازیشده است. واقعیت بهوسیلهی منشور اسکرینها مسخ میشود و کیفیت مجازی پیدا میکند. بهواسطهی همین کیفیت افزوده، ما نسبت تازهای با واقعیت برقرار میکنیم که باعث میشود بتوانیم واقعیت جهان را در حالت فشردهشده دریافت کنیم. «الف» از امریکا بهطور پیگیر و دوامدار با «ب» که در اروپا بهسر میبرد، تماس میگیرد. در این تماس همیشگی که ممکن شامل تماسهای تصویری و صوتی، ایمیلها، عکسها، ویدیوها، پیامکها، نامهها، فعالیت در شبکههای اجتماعیِ مانند توییتها و استوریها و غیره انواع ارتباطی باشد؛ آنچه ردوبدل میشود واقعیت مجازیشده یا فشردهی دو طرف تماس است. بدین معنا که «الف» از آنجایی که در امریکا بهسر میبرد قادر نیست واقعیت خود را در معرض دید «ب» بگذارد، و برعکس، چون فاصلهی مکانی بهگونهای چشمگیری زیاد است. پس زمانی که «الف» برای «ب»، یا برعکس، تصویری ارسال میکند، این تصویر که نشاندهندهی یک واقعیت است از منشور اسکرین میگذرد و به امر مجازی تبدیل میشود، به یک بیان، تماس در واقع درون «ماتریکس» اتفاق میافتد.
جهانی که به دهکده تبدیل شده در واقع جهانی است که بهوسیلهی فرآیند مجازیسازی واقعیت دوباره و دوباره بازتولید میشود. مجازیسازی جهان که معمولا بهوسیلهی رسانهها و بهطور مشخصتر بهوسیلهی اینترنت و شبکههای اجتماعی انجام میشود؛ به انسان توانایی بودن در جایی را میدهد که حقیقتا قادر نیست در آنجا وجود داشته باشد. این بودن یک خیال است و لذا یک امر مجازی است. الف و ب نمیتوانند نزدیک هم باشند اما فضاهای سایبری این امکان را به آنها میدهد که احساس نزدیکی کنند. از آنجایی که این نزدیکی همواره در سطح یک باور یا یک احساس باقی میماند، هرگز به واقعیت نمیپیوندد و همیشه درون نوعی مجازیتِ باورپذیر باقی میماند. بدین معنا که به واقعیت پیوستن آن مدام به تعویق میافتد و به علاوه، اگرچه هرگز به حقیقت بدل نمیشود اما امکان چنین رخدادی هرگز نفی نمیشود.
در کودکی داستان مردی را شنیده بودم که بعد از سالها زندگی بدون سفر و خالی از هرگونه ماجراجویی در درهای تنگ و باریک، دچار یک بیماری حاد و شدید میشود. آشنایان و اقوام او را به مرکز ولسوالی میبرند تا در کلینیک آنجا تحت معالجه قرار بگیرد. مرد زمانی که بیرون از دره و در شهرستان که فضای بازتری داشته به هوش میآید، حیرتزده به آسمان نگاه میکند و زمزمهکنان میگوید که «یا خدا، آسمانی به این کلانی هم وجود داشته!» دقیقا معلوم نیست که این روایت بر پایهی یک رویداد واقعی بوده یا صرفا زادهی قصهپردازی و شوخطبعی است. آنچه اما باعث شد که من بارها این طنز کوچک را به خاطر بیاورم، تضادی است که میان جهان قدیم و جدید میگذارد. بارها از خود پرسیدهام که آیا واقعا آنگونه که ادعا میشود ارتباطات تسهیل شده؟ و آیا واقعا جهان تبدیل به یک دهکدهی کوچک گردیده؟ پاسخ این سؤال میتواند منوط به منظور ما متفاوت باشد. پاسخ میتواند بله باشد، چون ارتباط در دنیای پیشاتکنالوژی واقعا دشوار بود و به ندرت و صرفا در مواقع ضروری و با پرداخت هزینهی زیاد میسر میشد. ولی امروزه این کار به آسانی و راحتی و در بدل هزینهی بسیار ناچیز امکانپذیر است. در همین حال، پاسخ میتواند منفی باشد چرا که همزمان با شکلگیری دگرگونیها در سطح کیفیت و کمیت ارتباط، ماهیت آن نیز دستخوش دگرگونی و تحول شده است. ارتباط در جهان امروز بسیار پیچیدهتر و چندبعدیتر شده.
همانطور که آن مرد از دیدن آسمانی به آن بزرگی حیرتزده بود، ما نیز از تماشای بزرگی جهان حیرتزدهایم. شبکههای اجتماعی ما را بهسوی جهانیشدن هُل میدهد و ما بهطرز روزافزون با پیچیدگیها و ابعاد مختلف جهانی میشویم. برخلاف دنیای قدیم یا جهان پیشاتکنالوژی که امکان نداشت یک نفر افغانستانی بداند در دهکدهی کوچکی در روسیه چه میگذرد، امروز ما قادریم که همهی جهان را زیر ذرهبین بگیریم و با نقطهنقطهی این کرهی خاکی در ارتباط باشیم. مسألهی مهم ما در اینجا این است که جهان به کمک تکنالوژیای که این همه تسهیلات فراهم آورده، بینهایت وسیع و بزرگ شده است.
یکی از مزیتهای آگاهی نسبت به بزرگی جهان این است که اگر بتوانیم عادلانه به آن نگاه کنیم، کمتر دچار توهم و خودبزرگبینی میشویم. انسان اگر منصف باشد نمیتواند در عین شناخت و آگاهی از هزاران فرهنگ و عقیدهی مختلف، صرفا فرهنگ و عقیدهی خود را والا و درست بپندارد و حتا در سطح وسیعتر خود را موجود برتر تصور کند. اما خطر جدیای نیز وجود دارد: انسان متکبر ممکن است بهجای آشتی با جهان بزرگ با آن به ستیز بپردازد، یعنی گرفتار نوعی بومیگرایی افراطی و خودمحوری نابخردانه شود. این خطر همواره برای جامعه وجود دارد که بهجای آشتی با فرهنگها و جوامع بیگانه، علیه آنها گارد بگیرد و دروازههای تعامل را کیپ ببندد. این مسأله بهخصوص در جوامعی مثل افغانستان که نقشی در شکلگیری و بهوجودآوردن وسایل ارتباطی نداشتهاند و صرفا آن را بهعنوان یک کالای قابل مصرف خریدهاند، بیشتر و جدیتر است. سنگری که فرهنگ افغانی علیه فرهنگهای دیگر گرفته و ناسیونالیسم افراطی که زیر پوست کشورهای مختلف جهان در حال رشد است و حتا عقاید جهانوطنیِ گروههای افراطی مثل داعش، ذیل همین آشتیناپذیری با فرهنگ بیگانه قابل بررسی اند که خود حاصل جهان رسانهمحور است.
نکتهی دیگر این است که در پی شکلگیری ارتباط جهانی و حرکت بیوقفهی ما بهسوی جهانیشدن، ضرورت ارتباط نیز عوض شده است. در گذشته ارتباط جهت رفع و برآورده ساختن نیازی یک جامعه میشد؛ یعنی انسان نیازمند ارتباط با دیگران بود چرا که قادر نبود خود مشکلاتش را مرفوع ساخته یا نیازمندیهایش را برآورده کند. امروزه اما بهنظر میرسد که ارتباط خود به یک نیاز بدل شده و انسان ارتباط برقرار میکند چرا که نیازمند برقراری ارتباط است. ارتباط خود یک نیاز دائمی و ابدی است که میباید اشباع شود اما آن معنایی که قبلا در ارتباط وجود داشت غیب و ساقط شده است. نگاهی بسیار گذرا به زندگی روزمره نشان میدهد که انسان امروزی بسیار بسیار کم بهخاطر ضرورت و هدف مشخصی از رسانهها و شبکههای اجتماعی استفاده میکند. ما معمولا از این شبکهها و رسانهها استفاده میکنیم تا تشنگی و عطش داشتن ارتباط را فروبنشانیم. حجم بزرگی از دادهها و اطلاعات بیفایده، بیمحتوا، دروغ و تقلبی در شبکههای اجتماعی که از قضا مخاطب فراوان هم دارند نشاندهندهی همین مسأله است که ما روزبهروز کمتر به هدف و ضرورت و معنای ارتباط و استفاده از این وسایل ارتباطی میاندیشیم و بیشتر صرفا وقت میگذرانیم و خود را در ارتباط نگه میداریم. گاه حتا به نظر میرسد که ما درون دهکدهی کوچکی که اختراع کردهایم، گم شدهایم.