حدود پانزده سال پیش بود که اختلالات روانی چکاوک شدت پیدا کرد و پس از آن مشکلات ناشی از آن هم برای چکاوک و هم برای اعضای خانوادهاش با گذشت زمان بیشتر میشد. حدود هشت ماه پیش بود که برادرش پای او را به زنجیر بست و در یک اتاق تاریک حبس کرد. برادر چکاوک که نمیخواهد در این گزارش از او نام گرفته شود، گفت از داکتر و تعویذنویس همه را در زده است.
بیان این کلمات ناشی از درماندگی برادری است که تا آن زمان به هر دری زده بود و هرآنچه در توان داشت را برای درمان خواهرش انجام داده بود. اما در زادگاهش، ولایت غزنی و همینطور کابل، پایتخت افغانستان خواهرش درمان نشد. منابع گفتند که چکاوک در تاریکخانهای که حبس شده بود، نه تنها بهتر نشد بلکه اختلالات روانیاش بیشتر شد.
یکی از منابع نزدیک به چکاوک گفت: «به کمک مردم چکاوک را برای درمان به کابل منتقل کردیم و برایش دارو گرفتیم. در مسیر برگشت به غزنی، حال چکاوک بدتر شد و مجددا او را به شفاخانه بردیم. در آنجا به ما گفتند که چکاوک با عفونت شدید خون که به مغزش رسیده، مبتلا است و باید به شفاخانه انتانی منتقل شود. او را به شفاخانه انتانی بردیم و در همانجا جانش را از دست داد.»
بر اساس گفتههای منابع اطلاعات روز، چکاوک سه بار ازدواج کرده بود و حاصل ازدواج آخرش دو فرزند است. هر سه بار بیماری و مشکلات ناشی از آن منجر به طلاقش شده بود. در آخرین مورد، وقتی وضعیت او بدتر شد، برادرش او را در خانه حبس کرد. خانوادهی او آنچه را در توان داشتند صرف کردند اما درمان چکاوک کارگر نیافتاد. حالا خانوادهی او از فقر میگویند و از هر امکانی که برای درمان چکاوک دریغ نکرده بودند.
برادر چکاوک میگوید: «من برای درمان خواهرم هرچه در توانم بود در غزنی انجام دادم. به داکتر بردم و حتا تعویذ گرفتم، اما نتیجه نداد. هر روز این و آن از خواهرم شکایت میکرد. من نیز با این وضع نمیتوانستم دنبالش راه بروم به همین خاطر او را در طویلهخانه بردم. او از طویلهخانه هم فرار میکرد و بالاخره پایش را بستم.»
اتاق آهنی
چکاوک تنها کسی نیست که از سوی خانوادهاش بهدلیل بیماری به بند کشیده شده است. روبینا، باشندهی ولایت قندهار هفده سال پیش و پس از بیمارشدن سلامتش را از دست داد. هرچند در آن زمان خانوادهاش از زنده ماندن روبینا شادمان بودند، اما گاهشمار روزگار با آشکارشدن نارسایی روبینا، این شادمانی را گرفته است.
خانوادهی روبینا او را از هشتسالگی از باقی اعضای خانواده جدا کرده و برایش قفس فلزی ساختهاند. از آن زمان تا اکنون روبینا در فصلهای گرم سال در حیاط خانه در قفس است و در فصل سرد سال به زیرزمین خانه و جدا از بقیه نگهداری میشود.
خالقداد، پدر روبینا به روزنامه اطلاعات روز میگوید که برایش سخت است که دخترش را در قفس میبیند، اما چارهی دیگری برای نگهداری او ندارد. او میگوید: «تا اکنون چندین بار او را برای تداوی به پاکستان بردهام، اما نتیجه نداده است.»
آسیه ۱۹ ساله، دیگر باشندهی قندهار نیز در شرایط مشابه بهسر میبرد. او در سهسالگی تب شدید را تجربه کرد و بخشی از مغزش از کار افتاد. او حالا اختیار رفتار و عملکردش را ندارد و رشد جسمی او نیز از این بیماری متأثر شده است. هردو مورد مشکلات نگهداری از او را برای اعضای خانوادهاش بیشتر کرده است.
بهگفتهی پدر آسیه، شدت بیماری عصبی آسیه باعث شده است که او بیشتر عمرش را در قفس سپری کند. پدر او اضافه میکند که بهدلیل فعالیت غیرعادی آسیه نه تنها اعضای خانوادهاش، بلکه مردم محل نیز شاکی اند و به همین دلیل او را در قفس نگهداری میکنند.
جوانِ با ذهن کودکانه
در جریان جستوجو و یافتن افراد بیشتری که بیماری مشابه دارند، به محمد میرسم. او جوان ۱۹ ساله است اما رفتار و عملکرد او هنوز کودکانه است. نزدیکان او میگویند گلبیبی، مادر محمد در هنگام تولد پسرش در کمپ مهاجران در پاکستان متوجه شد که نوزادش پس از تولد گریه نمیکند. در آن زمان پرستار او نیز متوجه این وضعیت نشده بود.
بعدها و پس از انجام آزمایشهای زیاد متوجه شدند که محمد ناتوانی ذهنی دارد. داکتران گفته بودند که آکسیجن به قسمتی از مغز او نرسیده است و کودک دچار خشکی مغز است. این عامل باعث شده است که از نظر فیزیکی محمد یک جوان ۱۹ ساله باشد اما از لحاظ ذهنی، کودک.
خواهرش میگوید محمد هرچه بزرگتر میشود، مشکلات خانوادهی او در نگهداریاش نیز بیشتر میشود. او در حال حاضر نه تنها به خودش آسیب میزند، بلکه بارها به مادر و پدرش که او را کمک میکنند، آسیب زده است. او گفت: «پدر و مادرم سلامت و جوانیاش را برای محمد هزینه کردند. ما هرگز نتوانستیم بهدلیل وضعیت او لحظهای شاد باشیم. از طرفی، هر روز پدر و مادرم ضعیفتر میشوند.»
خانوادهی محمد او را در اتاقی نگهداری میکنند که دروازه و پنجرهاش را همیشه بسته میکنند تا او نتواند از اتاق بیرون برود. به این دلیل محمد بارها وسایل و حتا دروازه و پنجرهی اتاقش را شکستانده است. نزدیکان محمد میگویند که برای حفظ سلامت جمعی و حفاظت محمد این آسیبها را پذیرفتهاند و دسترسی او را به بیرون از این اتاق محدود به رفع حاجتش کردهاند.
خواهر او به روزنامه اطلاعات روز میگوید: «روزانه اگر در خوی بود و بیرون آرامی بود، پدر و مادرم محمد را برای نیمساعت برای گرفتن آفتاب و رفع حاجت از اتاقش بیرون میکنند و باقی روز در اتاقش قید است.»
میرویس، ۳۳ ساله و باشندهی شهر مزار شریف، مرکز بلخ نیز سرنوشت مشابه دارد. او در حال حاضر در خانهی برادرش است و اگر برادرش در خانه نباشد، نگهداری و رسیدگی او برای دیگر اعضای خانواده دشوار است.
یکی از نزدیکان میرویس به اطلاعات روز گفت که میرویس با همین وضع در یک اتاقی که تنها یک ورودی دارد، نگهداری میشود. نزدیکان این مرد جوان میگویند که او بارها وسایل خانه، دروازه و پنجره را شکستانده است و از همین رو اکنون جز یک رختخواب وسیلهی دیگری در اتاقش نیست.
افغانستان کشوری است که میزان قابل توجهی از مردم در آن به خدمات صحی و درمانی دسترسی ندارند. در کنار این، چندین دهه جنگ شمار زیادی معلول و معیوب از خود برجای گذاشته است. بر اساس گزارش کمیسیون حقوق بشر افغانستان در زمان حکومت پیشین، حدود ۱۴ درصد کل جمعیت افغانستان را معلولان تشکیل میدهند. این کمیسیون در ماه حوت ۱۳۹۹ گفته بود که در ۱۴ سال اخیر رقم معلومان در کشور ۱۱.۲ درصد افزایش یافته است.
این کمیسیون در آن زمان دریافته بود که از مجموع پرسششوندههای تحقیق، ۶۹.۳ درصد دارای معلولیت فیزیکی از نوع نقض عضو، ۱۹.۵ درصد معلولیت حسی فیزیکی، ۲.۸ درصد معلولیتهای بیولوژیکی و متابولیسمی مثل بیماریها، ۴.۵ درصد معلولیت ذهنی و روانی و ۳.۹ درصد دارای چندین نوع معلولیت بودهاند.
افرادی که در این گزارش به آن پرداخته شده است، بیشتر معلولیتهای ذهنی و روانی دارند. خدماتی که از سوی حکومت چه در گذشته و چه اکنون و سایر نهادهای مرتبط ارائه میشد/میشود، ناکافی است. خوشحال نبیزاده، رییس پیشین صحت عامه ولایت کابل میگوید که در حال حاضر به جز شفاخانه روانی در کابل و یک مرکز کوچک در هرات، در افغانستان مرکز بهزیستی وجود ندارد تا خانوادهها بتوانند اعضای دارای معلولیتهای ذهنی یا فیزیکیشان را آنجا برای درمان ببرند.
خواهر محمد نیز میگوید برای درمان افراد مبتلا به اختلالات روانی خدمات درمانی و صحی ناچیز است یا وجود ندارد. او افزود: «به شفاخانه علیآباد رفتیم، در آنجا برادرم را دیدند، اما گفتند که توان نگهداری از محمد را ندارند. به وزارت کار مراجعه کردم نیز همین پاسخ را دادند و گفتند که نمیتوانند از محمد نگهداری کنند و نمیتوانند برای او کمکهزینه تأمین نمایند.»