روایت دیروز و امروز؛ ترس از فردای بدتر

ایستاد می‌شوم. ایستاد شده‌ام درست روبه‌روی درب بزرگ مکتب ما. دو گام به جلو می‌گذارم و به کم‌ترین فاصله با دروازه قرار می‌گیرم. پیش از آن‌که دستانم را به دو طرف باز کنم، به دو طرفم نیم‌نگاهی می‌اندازم تا مگر کسی نباشد. بعد با خود می‌گویم: کسی هم اگر ببیند به من چه! نگاهانم خیابان خالی را می‌بیند. کسی نیست، جز چند درخت خیس‌شده در باران دیشب، باران خزان. دستانم را به دو طرف باز می‌کنم. در پی‌ آن، پلک‌هایم را پایین می‌کنم. سرم را آرام به عقب خم می‌کنم و مکتب‌ام را به آغوش می‌کشم. و زیر لب زمزمه می‌کنم: مکتب. مکتب. مکتب.

دیروز

«تو در انتخابات به‌ دنیا آمدی.» پدرش گفته بود، وقتی که سارا (اسم مستعار) پرسیده بود: «من چه‌وقت به دنیا آمدم؟» سه‌ سال از سقوط حکومت طالبان می‌گذشت، و دوران جدید با شور و هیجان بال‌وپر می‌گشود. لفظ دموکراسی در همه‌جا -در خانه‌ها و در خیابان‌ها- طنین‌انداز بود و توده‌های مردم با لبخندهای دموکراتیک بر صورت می‌رفتند پای صندوق‌های رأی. سارا درست ۱۷روز قبل از آن تجربه‌ی مسرت‌بخش، نخستین انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۸۳، در یک «خانواده‌ی ساده» در پل سرخ شهر کابل چشم به‌ جهان گشود. آن روزها -برخلاف امروز- درب مکاتب هر روز به‌روی همه، پسرها و دخترها، باز می‌شد.

سارا وقتی هفت‌ساله شد، سال ۱۳۹۰ پدرش او را در یکی از لیسه‌های به‌نام دولتی در پل سرخ ثبت‌نام نمود. از همان روزهای نخست، اشتیاق او به درس و انجام کارخانگی توجه‌ی آموزگاران را به خود جلب می‌کرد. هر روز مکتب می‌رفت و هر روز درس می‌خواند. سال اول به خوبی گذشت، همان‌گونه که سال‌های دوم و سوم و چهارم و پنجم با موفقیت سپری شد. سال ششم اما، از مکتب رفتن باز ماند. سال ۱۳۹۵ بود، دو هفته از حمله‌ی مرگ‌بار بر «جنبش روشنایی» می‌گذشت. سارا هم مثل صدها خانواده‌ای که عزیزان‌شان را از دست داده بود، عزادار بود. سارا مادرش را به مرگ طبیعی از دست داده بود. برای این‌که از دو خواهر و یک برادرش پرستاری کند، از مکتب رفتن بازماند. دو سال همان‌گونه گذشت، درست مثل امروز، دو سال‌واندی است که دروازه‌ی مکتب‌شان را بسته‌اند.

سال ۹۷ دوباره شروع کرد. سالی که حمله‌ی انتحاری داعش خراسان، نوروز مردم را در جاده‌ی دانشگاه کابل، در نزدیکی‌ای زیارت سخی، خونین ساخت. سارا می‌گوید آن روزها جنگ بود. انفجار بود. سران حکومت وحدت ملی به‌جای ارائه‌ی خدمت به مردم درگیر کش‌وقوس‌های سیاسی شده بودند. «اما هیچ‌کسی دروازه‌ی مکتب را به‌روی ما بسته نکرد. تمام زندگی‌ ما همین مکتب رفتن بود.» سارا می‌گوید او دانش‌آموز صنف نهم بود که تمام سازوبرگ‌ نظام پیشین فروپاشید. طالبان به قدرت سیاسی دست یافتند و از ایدئولوژی‌‌شان قفل سنگینی ساختند و بر درب مکتب‌شان آویختند. او الی امروز، از ساده‌ترین حق طبیعی‌ای خود محروم شده است. محرومیتی که ریشه‌ی تمامی آرزوهای او را خشکانده است.

امروز

سارا می‌گوید او هر روز برادر کوچک‌اش را به مکتب می‌رساند، اما خودش وارد شده نمی‌تواند. ولی هر روز مکتب‌اش را با اشتیاق بسیار یک دور می‌زند. دستی به صورت دیوارهای مکتب‌اش می‌کشد. به پنجره‌های صنف‌های درسی از دور خیره می‌شود. سارا در مورد این ماجرایش می‌گوید: «مکتب ما هر چهار طرفش سرک است. برادرم که مکتب رفت، من شروع می‌کنم به زیارت کردن مکتب‌ام، به طواف کعبه‌ی آینده‌ام. چون‌ که مکتب برای من جای بسیار مقدس است. گاهی یک‌بار و گاهی دو بار مکتب‌ام را یک دور می‌زنم و خاطرات آن روزها را در ذهنم مرور می‌کنم. در ذهنم مکتب‌ام را مثل یک مادر مهربان در آغوش می‌کشم.»

سارا وقتی در بیرون از خانه می‌باشد، و فضای باز او را دربر می‌گیرد، احساس می‌کند می‌تواند نفس بکشد. و دستان کابوس گلویش را نمی‌فشارد و کاسه‌های پرخون چشم‌های او را پشت‌ سرش حس نمی‌کند. هیولای کابوس هم‌سلول او در آن اتاقک خانه است. آرزو می‌کند کاش همواره می‌توانست در فضای باز نفس بکشد. حتا این فضای دلگیر پاییزی او را بهتر از هوای حبس اتاقش درک می‌کند. اما افسوس که نمی‌تواند هر روز مکتب برود. او دوست داشت پس از فراغت از مکتب، وارد رقابت کانکور شود و در رشته‌ی دلخواهش، حقوق و علوم سیاسی، ادامه‌ی تحصیل بدهد.

طالبان پس از آن‌که در ۲۴ اسد ۱۴۰۰ کابل را تصرف کردند، به روز یک‌شنبه ۲۶ سنبله (پس از ۳۳ روز)، طی فرمانی از سوی ملا هبت‌الله آخوندزاده، رهبر این گروه مکاتب دخترانه را از صنف هفتم الی دوازدهم بستند. از آن روز الی اکنون (چهارشنبه، ۱ قوس ۱۴۰۲)، هفت‌صدو نودوهفت
روز می‌‌شود که درب مکاتب همچنان به‌روی دختران بسته است. با وجود درخواست‌های مکرر از سوی جامعه‌ی جهانی و کشورهای اسلامی مبنی‌ بر بازگشایی درب مکاتب، طالبان اما می‌گویند که در حال تهیه‌ی نصاب آموزشی‌ای اسلامی هستند.

این فرمان رهبر طالبان، خواب و خوراک را بر دختران دانش‌آموز حرام کرده است. دختران در پی این محرومیت، دچار انواع اختلالات روانی شده‌اند. سارا از اختلال حواس رنج می‌برد. اختلال تشویش و نگرانی‌ای مفرط او را به‌شدت رنج می‌دهد. سارا از وضعیت روانی‌اش می‌گوید: «به‌ آسانی به خواب رفته نمی‌توانم. ذهنم همیشه پریشان است. وقتی به خواب می‌روم، کابوس می‌بینم. مثلی که کابوس شب‌وروز با سروصورت جنگلی، مثل یک هیولا، تعقیب‌ام می‌کند. من دیگر مثل سابق دختر شوخ‌طبع و اجتماعی نیستم. دو سال و چند ماه از عمر گران‌بهای ما ضایع شد. می‌ترسم از روزی که بدتر از این را بر سر ما بیاورند.»

در تازه‌ترین نظرسنجی که از سوی نشریه‌ی تحقیقی «گالوپ» منتشر شده، نشان می‌دهد که ۹۶ درصد زنان و دختران افغانستان از زندگی‌شان در حاکمیت طالبان رضایت ندارند و از این وضعیت «رنج» می‌برند. در گزارش همچنین آمده است که وضعیت زنان و دختران بیشتر از هر زمانی دیگری نگران‌کننده است.