زیستن در زمانه‌ی دشوار (بخش نخست)

برگه‌هایی از آن سوی تاریخ

مارکوس اورلیوس نامدارترین فیلسوف رواقی است. رواقیان در زمانه‌ی زوال شکوه و عظمت فرهنگی یونان می‌زیستند. بنابراین، به یک معنا اندیشه‌ی رواقی مجموعه‌ی تأملات فکری برای مواجهه‌ای خردمندانه با این زوال و فروپاشی است. زمانه‌ای که ما در آن به‌سر می‌بریم از جهاتی شبیه عصر رواقیان است. از همین‌رو است که اقبال جهانی به اندیشه‌ی رواقی روزبه‌روز بیشتر می‌شود. جان‌مایه‌ی اندیشه‌ی رواقی دست‌یابی به آرامش فردی از راه خودکاوی و جهان‌کاوی فیلسوفانه است. اما این آرامش غایت اندیشه‌ی رواقی نیست بلکه بیشتر مانند پوشیدن زره جهت تاب‌آوردن و مواجهه‌ی عقلانی با زمانه‌ی دشوار فروپاشی است. مارکوس اورلیوس که قرار است با وی در این گفت‌وگوی فراتاریخی (Meta-Historical) بنشینیم، یک واعظ برج عاج‌نشین نیست بلکه یکی از پنج امپراتور خوب رُم است. اندیشه‌های این امپراتور موفق در کتابی با عنوان «تأملات» گرد آمده که به همت عرفان ثابتی به فارسی نیز ترجمه شده است. مارکوس اورلیوس در این کتاب می‌کوشد از منظر خودکاوانه، خواننده را در بصیرت‌هایی که از تأمل در مضامینی چون محدودیت‌های حیات آدمی، ناپایداری امور، قانون عقلانی حاکم بر چیزها، کردار درست در راه زندگی و معرفت به نفس حاصل کرده است، شریک سازد و او را در خودیاری از راه خودشناسی ترغیب کند.

– گفت‌وگو را از جایگاه انسان در جهان و محدودیت‌های حیات او آغاز کنیم.

اورلیوس: سهم کوچکی از زمان بی‌نهایت به هریک از ما اختصاص دارد، زمانی آن‌قدر ناچیز که در یک لحظه در ابدیت محو می‌شود. چه مقدار اندکی از کل ماده‌ی جهان به تو تعلق دارد، چه سهم ناچیزی از کل روح جهان داری، بر روی چه نقطه‌ی کوچکی از سطح زمین می‌خزی. وقتی به این امور می‌اندیشی، دریاب که چیزی جز عمل بر وفق طبیعت و آنچه طبیعت برایت مقدر می‌سازد مهم نیست. جهان یا طبیعت یک پیکر واحد عقلانی است و تو یک جزء بسیار کوچک آن هستی و امتیازت این است که از نیروی عقل برخورداری.

– منظور تان از عمل بر وفق طبیعت چیست و چرا باید بر وفق آن عمل کرد؟

اورلیوس: برای موجود عاقل، هر کاری که با طبیعت موافق باشد با عقل نیز موافق است. نیرویی که تو را صاحب رأی و نظر می‌کند گرامی بدار. تنها به مدد این نیرو است که فرمانروای درونت از آرای خلاف طبیعتِ موجود عاقل دوری می‌گزیند. تو خود بخشی از عالم آفرینش هستی و برای هر بخشی از طبیعت همان چیزی خوب است که طبیعت جهان برایش مقدر ساخته و در خدمت حفظ آن است. همواره به یاد داشته باش که طبیعت جهان و طبیعت خودت چگونه است و این دو با یک‌دیگر چه رابطه‌ای دارند؛ طبیعت تو جزء بسیار کوچکی از آن کل بسیار بزرگ است. هرگز کسی نمی‌تواند تو را از قول و فعل موافق با طبیعت بازدارد.

– درباره‌ی عقل یا این نیروی فرمان‌روا و احکام آن توضیح دهید.

اورلیوس: انسان متشکل از جسم و نفس و عقل است. کار جسم احساس است، کار نفس برانگیختن به عمل است، کار عقل استدلال و درک اصول است. ولی گاوهای پروار هم احساس دارند، حیوانات درنده هم از سائقه‌های خود پیروی می‌کند، و حتا کسانی که منکر عقل خلاق جهان یا خدایان اند، یا کسانی که به کشور خود خیانت می‌کنند یا پشت درهای بسته به هر شرارتی دست می‌زنند نیز عقلی دارند که آن‌ها را به وظیفه‌ی آشکار خود هدایت می‌کند. پس اگر دیگر امور میراث مشترک تمام این انواع است، تنها ویژگی انسان خوب آن است که نیروی الهی ساکن در قلب خود را با افکار پریشان نمی‌آلاید و آشفته نمی‌کند. بنابراین، در جهان والاترین چیز را محترم بدار، یعنی همان چیزی که بر تمام دیگر چیزها حاکم است و بر آن‌ها فرمان می‌راند. بر همین قیاس، والاترین چیزی را که در خود سراغ داری محترم بدار: همان بخشی که طبیعت شبیه آن نیروی برتر دارد زیرا بر تمام دیگر بخش‌ها فرمان می‌راند و زندگی‌ات را هدایت می‌کند.

– در ادامه‌ی گفت‌وگو به بررسی عقل و عقل خلاق جهان یا خدایان باز می‌گردیم اما درباره‌ی این نکته که زندگی خوب را به عقل پیوند زدید، بیشتر توضیح دهید.

اورلیوس: اگر همیشه کار خود را با پابندی به عقل و با شور و حرارت و مهربانی انجام دهی، به اهداف جزئی‌تر توجه نکنی و نیروی الهی درونت را پاک و منزه نگه داری، به‌گونه‌ای که انگار قرار است هر لحظه آن را بازپس دهی، بی‌آن‌که در انتظار چیزی یا هراسان از چیزی باشی، و در هر کلام و گفتاری بی‌باکانه و صادق باشی، در این‌صورت زندگی خوبی خواهی داشت. و هیچ‌کس نمی‌تواند تو را از این مسیر باز دارد. حتا اگر به دوردست‌ترین نقاط تبعید شوی، همواره خوش‌بخت خواهی بود، زیرا خوش‌بختی واقعی در اختیار خود انسان است. خوش‌بخت کسی است که شخصیت، نیت و اعمال خوبی دارد.

– غیر از عقل، پیروی از دیگر نیروهای نهفته در انسان چه منافاتی با زندگی خوب یا شادکامی دارد؟

اورلیوس: تعریق در خور پاداش نیست، گیاهان هم تعریق می‌کند. تنفس ستودنی نیست؛ حیوانات هم تنفس می‌کنند. نه ادراکات حواس باارزش است، نه تحریکات سوائق، نه شهوت و نه فرآیند تغذیه که در واقع از فرآیند دفع جالب‌تر نیست. پس چه چیزی را باید ارزشمند بدانیم؟ این‌که با کف‌زدن ما را ستایش کنند؟ نه، این نوع ستایش تفاوتی با ستایش لفظی ندارد که کار عوامانه و نوعی وراجی است. اگر شهرت را سرابی بیش ندانیم، دیگر چه چیز ارزشمندی باقی می‌ماند؟ به نظر من، این: عمل کردن و نکردن به شیوه‌ی موافق با خرد یا غایت آفرینش‌مان. این است هدف تمام هنرها و مهارت‌ها؛ زیرا هر هنر و مهارتی در پی آن است که چیزی را بیافریند که به شیوه‌ای موافق با غایت آفرینش آن عمل کند. کشاورزی که تاکش را پرورش می‌دهد و مهتری که اسبش را تیمار می‌کند، همگی در پی این هدف هستند. زحمات مربیان و آموزگاران هم معطوف به این هدف است. پس همین امر را باید ارزشمند دانست. اگر به این هدف اقتدا کنی، دیگر هیچ هدفی تو را نخواهد فریفت. اگر دیگر آمالی را که عزیز می‌داری ترک نکنی، هرگز ارباب خود، مستقل از دیگران و مصون از شهوت نخواهی بود. زیرا همیشه مجبور خواهی بود با رشک، حسد و سوءظن به دیگران بنگری، دیگرانی که ممکن است این چیزها را از تو بربایند. علاوه بر این، همیشه علیه دیگران بدبین خواهی بود، دیگرانی که ممکن است این چیزها را داشته باشند. هرکس تملک این چیزها را ضروری بداند قطعا اسیر تشویش خواهد بود. درحالی‌که اگر عقل و درک و فهم خود را ارزشمند و گرامی بداری، همواره با خویشتن در صلح، با دیگران متحد و با عقل خلاق جهان و خدایان هماهنگ خواهی بود.

– گفتید چسپیدن به نیروهای غیر از عقل سبب تشویش انسان می‌شود. ممکن است پیروی از عقل هم مایه‌ی تشویش و اضطراب انسان شود؟

اورلیوس: عقل حاکم بر من هرگز خودبه‌خود دچار تشویش نمی‌شود. برای مثال، هرگز خودش را در دام شهوت نمی‌اندازد. اگر دیگری می‌تواند او را بترساند یا برنجاند، بگذار چنین کند، ولی خودش به‌نفسه هرگز اجازه نمی‌دهد ادراکاتش او را گمراه و اسیر چنین حالاتی کند. بگذار جسم هم، اگر می‌تواند، فکری به حال خود کند، هیچ زیانی نمی‌بیند، زیرا هرگز چنین قضاوتی نمی‌کند. عقل حاکم خودبسنده است، به چیزی نیازمند نیست مگر آن‌که خود برای خویشتن نیازی بیافریند، و بر همین اساس، هیچ تشویشی یا ممانعتی را تجربه نمی‌کند مگر این‌که خودش آن‌ها را بیافریند.

– در این میان حق جسم چه ‌می‌شود؟

اورلیوس: به مقتضای طبیعت خاص خود عمل کن. سپس کاری را بپذیر و انجام بده، مشروط به این‌که به طبیعت جسمانی‌ات زیان نرساند. در عین حال، به مقتضیات طبیعت جسمانی خود نیز توجه کن و آن را بپذیر، مگر این‌که به طبیعت عقلانی‌ات زیان برساند. این قوانین را رعایت کن و برای هیچ چیز دیگری وقت تلف مکن. همواره با اراده‌ی محکم، با متانتی درست و طبیعی و با رأفت، استقلال رأی و عدالت به کاری که در پیش داری بیندیش. دیگر ملاحظات را از سر بیرون کن. تو بر این کار قادری، اگر هر کاری را به‌گونه‌ای انجام دهی که انگار آخرین کار زندگی‌ات است، عاری از پریشان‌فکری، فارغ از سلطه‌ی عواطف بر عقل، عاری از خودنمایی، رها از خودپرستی و بی گله و شکایت از دست تقدیر.

– دو بار درباره‌ی رابطه‌ی مرگ‌آگاهی و زیستن آگاهانه اشاره کردید. من که به مرگ فکر می‌کنم می‌ترسم. آیا مرگ‌اندیشی شور و شوق زندگی را کاهش نمی‌دهد؟

اورلیوس: همواره به آن سرعتی بیندیش که تمام موجوداتِ حال و آینده از میان می‌روند و نابود می‌شوند. رودخانه‌ی عظیم وجود بی‌وقفه در حرکت است؛ عناصرش همیشه دستخوش تغییر، و عللش همواره در حال تبدیل و تحول ‌اند. تقریبا هیچ چیز ثابت و پایدار نیست. پیش و پس ما را بی‌نهایت فراگرفته است؛ مغاکی که قادر به مشاهده‌ی ژرفایش نیستیم. در چنین شرایطی، آن‌کس که آزرده و پریشان‌خاطر باشد، قطعا دیوانه است زیرا گمان می‌کند که این ناراحتی تاابد ادامه می‌یابد. هر جزئی از ماده به سرعت در ماده‌ی جهان محو می‌شود. هر علتی به سرعت حذب عقل کلی می‌شود. یاد و خاطره‌ی همه چیز به سرعت در ورطه‌ی ابدیت دفن می‌شود. از سوی دیگر، این‌که وزنت فلان مقدار باشد، و نه سه صد پاوند، ناراحتت نمی‌کند. پس چرا باید ناراحت باشی که فلان مقدار عمر خواهی کرد و نه بیشتر؟ تو محدودیت‌های مقررشده بر جسمت را می‌پذیری. محدودیت‌های عمرت را هم بپذیر.

قوای فکری باید ما را قادر سازد تا دریابیم همه چیز به سرعت نابود می‌شود: اجسام موجود در جهان ‌مکان، و خاطره‌ی آن‌ها در جهان زمان از میان می‌رود. همچنین باید به طبیعت تمام چیزهای محسوس پی ببریم، به‌ويژه چیزهایی که به‌واسطه‌ی لذت ما را می‌فریبند، یا از بیم درد ما را می‌ترسانند یا به‌شدت خودپرستی ما را تحریک می‌کنند. باید بفهمیم این چیزها تا چه حد پست، حقیر، میرا و بی‌روح اند. اگر به‌طور منظم در باب مرگ تأمل کنیم و به کمک عقل اوهام و خیالات را از آن بزداییم، آنگاه بلافاصله درخواهیم یافت که مرگ چیزی جز فرآیند طبیعی نیست. خلاصه، مرگ مثل تولد یکی از رازهای جهان است.

– من تا هنوز پاسخ خود را نگرفته‌ام. مرگ‌آگاهی چه تأثیری بر کیفیت زندگی دارد؟ این نکته را بیشتر باز کنید.

اورلیوس: اگر قرار باشد که سه هزار سال یا حتا سی هزار سال زندگی کنی، به یاد داشته باش که تنها زندگی‌ای که انسان می‌تواند از دست بدهد همان زندگی‌ای است که در حال حاضر دارد و افزون بر آن، این‌که انسان نمی‌تواند غیر از زندگی‌ای که از دست می‌دهد زندگی دیگری داشته باشد. این امر بدین معنا است که طولانی‌ترین و کوتاه‌ترین زندگی فرقی ندارند زیرا زمان حال به یک اندازه به همه تعلق دارد، ولی زمان گذشته دیگر در اختیار ما نیست. بنابراین، چیزی جز همان لحظه‌ی گذرا را از دست نمی‌دهیم، چون هیچ‌کس نمی‌تواند گذشته یا آینده را از دست بدهد، زیرا چگونه می‌توان کسی را از چیزی که به او تعلق ندارد محروم کرد؟ پس در این لحظه چنان زندگی کن که عقل حکم می‌کند، یعنی نیکوکار و درست‌اندیش باش و با خویشتن خویش در صلح و صفا نفس بکش و چیزی را که همین لحظه نداری معدوم بشمار.