زمانی که دربارهی خیابانآزاری حرف میزنیم و آن را در ساحت اخلاق فردی مراد میکنیم، مسأله به سادگی به این نتیجه منتج میشود که از انجام آن خودداری کنیم. اخلاق فردی با توصیه به خویشتنداری و تأکید بر ارادهی آزاد ما را متقاعد میکند که درون اصول اخلاقی وارد عمل شویم. اما زمانی که مسألهی خیابانآزاری، مانند هر مسألهی اخلاقی دیگری، در ساحت منش جمعی مطرح میشود نتیجهی آن معمولا به این سادگی و صراحت بدست نمیآید. به بیان روشنتر، اخلاق فردی که برمبنای ارادهی آزاد و خویشتنداری قوام یافته تأکید میکند که میباید همواره درون «امر نیک» وارد عمل شویم و چون آزار خیابانی یک عمل شرورانه است پس باید از آن دوری کنیم، یعنی خویشتندار بمانیم. ولی منش جمعی چنین دستور مستقیمی صادر نمیکند چرا که صدور هرگونه راهحل صریح، که روی ارادهی آزاد افراد تأکید میکند، وارد ساحت اخلاق فردی شده و صورت فردی پیدا میکند. منش جمعی ولی جمع اضداد این ارادهها و کلیت ظاهرا متناقضی است که همهی ارادههای موجود در آن فرصت عمل پیدا میکنند.
آزار خیابانی در بنیاد خود یک مسألهی اخلاقی و یک زوال فکری بوده و دارای قبح فطری است. بدین معنا که صرف نظر از شرایط، نیت و موقعیت خود بهعنوان یک عمل ناپسند بازشناخته میشود. هیچ فردی قادر نیست که حتا با توجه به یک موقعیت ویژه به درستی آزارهای خیابانی اعتراف کند، چنین اعترافی عملا منتفی است. با اینحال، مردها اغلب به این کار دست مییازند و آن را انجام میدهند. در جامعهی افغانی، خیابانآزاری که قربانی همیشگی آن زنان هستند، محدود به مردان جوان نبوده و به تکرار دیده میشود که مردان همهی سنین به این عمل مبادرت میورزند. پس همانطور که دیده میشود اخلاق فردی قادر نیست که ارادههای آزاد را در گروههای وسیع بهسوی نیکی سوق دهد. خیابانآزاری یک پدیدهی زشت است و در قباحت آن جای تردید نیست، با اینحال هزاران نفر به این عمل مبادرت میورزند و در کلمات و تماسهای بدنی آزاردهندهیشان دنبال ارضاء عصبیت فروخوردهیشان هستند. محو کردن خیابانآزاری، مانند همهی پستیهای انسانی دیگر، امر نشدنی و ناممکن است اما زمانی که خیابانآزاری یک جامعه از آمار عادی خود عدول میکند و تبدیل به نوعی منش عمومی میشود، میباید دربارهی آن اندیشید و به آن جامعه هشدار داد.
از طرف دیگر، خیابانآزاری یک عمل مردانه است. هرچند که مردان جوان بهطور شایعی به خیابانآزاری میپردازند، اطفال و مردان میانسال و حتا پیران نیز به شیوههای مختلف خیابانآزاری میکنند. تاکسیرانها متلک میاندازند، دکانداران کنایه میزنند، جوانان در کوچه و خیابانها جگر پرتاب میکنند و به تماسهای بدنی حقیرانه و پست متوسل میشوند و حتا شیوخ و ملاها با ابراز توبیخها و کلمات توهینآمیز فضای ناامن و زنندهای برای زنان بهوجود میآورند. بهخصوص اکنون، اگر شبکههای اجتماعی را نوعی میدانهای جمعی و پُل ارتباطی میان افراد و جوامع قلمداد کنیم، آزار و اذیتهای مجازی نیز نوعی خیابانآزاری قلمداد میشوند. خیابانآزاری همواره نوعی آزار جنسی بوده و بهشدت وابستهی عصبیتهای جنسیتی است و همین که صرفا از سوی مردان انجام میشود و همیشه زنان قربانی آن هستند، برای تأیید جنسیتی بودن آن کافی است.
اخلاق در سنت فارسی همیشه بهعنوان یک امر فردی تعریف شده و بهندرت دربارهی منش جمعی فکرورزی صورت گرفته است. منش جمعی، برخلاف اخلاق که چارچوب و یا ساختاری برای عمل فردی است، چارچوبی است که یک جامعه در آن عمل میکند. چنانچه افرادی که از خویشتنداری کمتر برخوردار اند راحتتر به خیابانآزاری میپردازند و علیرغم دانستن قباحت آن به خودداری از آن بها نمیدهند، به همین شکل، جامعهای که حساسیت کمتری علیه خیابانآزاری نشان میدهد عمل خیابانآزاری در آن فراگیر میشود. در اینجا اخلاق فردی قادر نیست با خیابانآزاری -که اکنون فراگیر شده- مبارزه کند چرا که میزان خویشتنداری بهگونهی عمومی در آن جامعه افول کرده و به پستی گراییده است. با توجه به آراء ژان ژاک روسو میتوان چنین استنباط کرد که همهی انسانها ذاتا به عدم آزار دیگری متمایل اند؛ با اینحال ساختاری که جامعه فرد را در آن قرار میدهد ممکن است او را آزارگر بار بیاورد. «انسان آزاد آفریده شده اما جامعه او را به بند میکشد». ساختارهایی که جامعه بر آن قوام یافتهاند تعیینکنندهی نوعیت و محدودهی عمل افراد به شمار میروند؛ و چنانچه ساختار یک جامعه مدافع نوعی از انواع ستم باشد آن ستم بهطور خودکار بهوسیلهی افرادی که در آن جامعه زندگی میکنند بازتولید میشود.
خیابانآزاری بهمثابه عمل فردی تا زمانی که ساختارهای جامعه در بنیاد خود علیه آن میایستند، نمیتواند به یک بحران عمومی بدل شود. هرچند خیابانآزاری بهعنوان یک عمل فردی همواره وجود خواهد شد (نابود نخواهد شد) چون همهی انسانها شریف نخواهند بود؛ اما تا زمانی که شالودههای نظری جامعه علیه آن قوام یابند به یک بحران عمومی بدل نمیشود. خیابانآزاری بهعنوان یک مشکل جمعی تولیدشدهی ساختارهای حاکم بر جامعه بوده و یک بیماری جمعی قابل درمان و فروکاست میباشد. این مسأله تا حدودی در همهی مصایب یک جامعه صادق است. زمانی که شالودههای فکری جامعه در برابر خشونت منهدم میشوند و در واقع موانع نظری خشونت در خرد جمعی از بین میرود، خشونت علیرغم قباحت ذاتی خود فراگیر میشود. در جامعهی افغانی، خیابانآزاری بهشدت شایع بوده و دیگر نمیتوان آن را عملی شمرد که صرفا فرد و اختیار آزاد او را مورد توبیخ قرار میدهد. علیرغم قصور فرد برای ارتکاب این عمل، بنیادهای معنوی و فکری جامعه نیز بهخاطر بازتولید مداوم خیابانآزاری در سطح کلان آن مقصر است. چرا که ساختارهای جامعه تعیینکنندهی میزان خویشتنداری و فضایل اخلاقی در سطح عمومی است؛ و چنانچه ساختارهای مسلط یک جامعه ناکارآمد، ظالمانه و یا در تضاد با سرشت انسانی باشد باعث بروز شرارتها، پستیها و رذایل بیشمار خواهد شد.
در جامعهی افغانی یک فرضیهی اخلاقی مضحک وجود دارد که توصیه میکند که زنان میباید در خانه بمانند و به امورات بیرونی مبادرت نورزند تا پاکدامنی و نجابتشان حفظ شود. مسلما این فرضیه غلط و ناممکن است. چرا که گمان میبرد که زنان با بیرون رفتن از خانه اسباب خیابانآزاری را فراهم میکنند و آن را در اختیار مردان میگذارند، حال آن که اسباب خیابانآزاری بهگونهی بالقوه در ضمیر و باور مردان جامعه وجود دارد. از طرفی هم این عمل ناممکن است چرا که نه تنها باعث هدر رفتن نیروی کار و عقبگرد جامعه میشود که خلاف سرشت انسانی (آزادی و اختیار) نیز هست. گام دوم جامعهی ما در مبارزه با آزارهای خیابانی مسألهی حجاب است. علیرغم گنگ بودن شکل و فرم حجاب نزد علمای دینی و دستگاههای قدرت، حجاب قادر نیست که باعث فروکاست میزان خیابانآزاری در جامعه شود. چرا که تجویزی اساسا اشتباه است. زنان قربانیان آزار و اذیتهای خیابانی هستند و بهگونهی گسترده و وحشتناک مورد انواع تعرضات فیزیکی و کلامی قرار میگیرند، به همین دلیل آنها هرگز عامل آزارهای خیابانی نیستند تا بتوان با تغییر پوشش و منش زنان باعث کاهش رذایل اخلاقی نظیر خیابانآزاری شد. همانطور که دیده میشود، دستورات عملی جامعهی ما در مبارزه با خیابانآزاری تماما متوجه زنان هستند و مردان طبق قاعدهی «دست شیر را که در جنگل شسته!» از هر نوع اقدام پیشگیرانهی جدی برحذر شدهاند. نهایت مسئولیت اخلاقی مرد در زمینهی تکریم زنان به مفهوم ناموس ختم میشود که خود یک امر جنسیتی است و مسألهی خیابانآزاری را حل نمیکند و صرفا آن را وارونه نشان میدهد. از طرف دیگر، جستوجوی یک منبع قوی برای منش جمعی همواره در جامعهی ما با مشکلات و موانع روبهرو بوده و هرگز به جدیت و شدت لازم نرسیده است. اخلاق فردی و تکهوپارهی آموزههای ما قادر نیست که ما را در گروههای گسترده به منش جمعی بهتری برساند. چون هم آموزش این آموزهها همواره با مصائب و مشکلات عدیده همراه بوده و هرگز بهگونهی تأثیرگذار آموزش داده نشده و هم بخش اعظم آموزههای اخلاقی ما -علیرغم فردیت جزم و عرفانزدگی آن- با نفس عقلانیت مدرن در تضاد هستند. یعنی عملا ممکن نیست آنها را با مفاهیم مدرن جمع کنیم. در خصوص مسألهی زنان نیز همین مشکل وجود دارد، بخش اعظم آموزههای اخلاقی ما با مفهوم برابری جنسیتی در عقلانیت مدرن منافات دارند و در یک کلام قابل جمع نیستند. جامعهی ما تا زمانی که گمان میبرد فحشای اخلاقی وابستهی نوع پوشش زنان است قادر نخواهد بود که به برابری جنسیتی دست بیابد و یا حداقل بخشی از دشواریهای زنان، مثلا میزان خیابانآزاری را کاهش دهد.
در جامعهی روستایی میزان خیابانآزاری کمتر بوده و مردها بهدلیل قرابت و آشنایی با زنان و دختران محل زندگیشان کمتر آنها را در مکانهای عمومی مورد اذیت و آزار قرار میدهند. این خود برخاسته از پررنگ بودن مفهوم ناموس و غیرت در جامعهی روستایی است؛ زنان یا بهدلیل قرابت خانوادگی ناموس مرد پنداشته شده و یا هم بر اثر آشنایی و همچشمیهای همیشگی خطر تنشهای ناموسی را برای مرد به همراه دارد. البته زنان هم بهخاطر فشار بیش از حد باورهای مردسالارانه نسبت به زنان شهری بسیار کمتر در مکانهای عمومی ظاهر میشوند. شاید ظاهرا به این نتیجه برسیم که مفاهیم نظیر غیرت و ناموس به تکریم زنان کمک کرده است؛ اما در عمل همین مفاهیم هرچند که باعث کاهش آزارهای مردان بیگانه میشود میزان خشونتهای خانوادگی را در حد هولناکی افزایش میدهد. در جامعهی روستایی به همان میزان که آزار و اذیت زنان از سوی مردان بیگانه کمتر است، خشونتهای خانوادگی و تنشهای ناشی از غیرت (مثلا قتلهای ناموسی) بیشتر بوده و هم زنان فرصت به مراتب ناچیزتر برای آزادی و فعالیت دارند.
از آنجایی که خیابانآزاری فینفسه آزار جنسی بوده و بر مبنای عصبیتهای جنسیتی موجود در جامعه پیاده میشود، مشخصا نمیتوان آن را درون مفاهیمی مانند «فقر جنسی» و «امیال سرکوبشده» تشریح کرد. بررسی رابطهی خیابانآزاری با مفاهیمی مانند حجاب، ناموس، غیرت و… به این نتیجه میرسد که خیابانآزاری صرفا از نیاز و جذبهی جنسی ناشی نمیشود و در ورای آن نوعی اخلاقِ آزارگرِ مردانه وجود دارد که مدام بهوسیلهی عصبیت جنسیتی (مردسالاری) تولید و تقویت میشود. از طرف دیگر، خیابانآزاری همیشه فاعل مذکر دارد و هرگز به قشر سنی خاصی محدود نمیشود؛ لذا به نظر میرسد که خلاصهسازی خیابانآزاری در مفاهیم و علل روانشناختی محض یک نوع سادهانگاری مسأله است. چرا که خیابانآزاری صرفا نوعی انحراف جنسی نیست و همانگونه در طول متن حاضر با آن پرداخته شد، نوعی انحراف اخلاقی و زوال فکری بوده که در پی تحقیر بدن زنانه است. به بیان واضحتر، خیابانآزاری تحقیر بدن زنانه بهوسیلهی منش و خوی مردانه است. ذهن مردسالار جامعهی ما هربار که زنی را در خیابان میبیند، عصبانی میشود و دندان بههم میساید که چرا و به چه حقی بدن زنانه وارد خیابان شده است.
وضعیت اخلاقی و فکری در جامعهی جنسیتزدهی ما بهگونهای هست که همهی موانع نظری و فکری رذایل اخلاقی در آن زوال کرده است. هرچند کسی منکر زشتی و ناپسندی خیابانآزاری نیست ولی دیگر نه فقط اکثریت مردان به این عمل دست میزنند که حتا از سوی شاهدان نیز با واکنش جدی روبهرو نمیشود. چرا که هیچ مبنای فکری قدرتمندی در ظن مردان افغانی وجود ندارد که در دفاع از زنان قوام یافته باشد. در شهرها این مسأله بیشتر جدی است چون مردان قرابت و آشنایی با زنانی که در خیابان هستند ندارند و نگران اعتبار و غیرت نیستند، همین مسأله باعث میشود که خودشان را ایمن از هرگونه بازخواست و عواقب ببینند. با اینحال، پدیدههای نظیر خیابانآزاری متأسفانه چیزهای نیستند که بتوان آنها را با حرکتهای مدنی و اعتراضهای نمادین کاهش داد، هرچند که به وضع قوانین سختگیرانهتر و برانگیختن واکنشهای جدیتر کمک میکنند، لذا اساسیترین راه مبارزه با آن اندیشهورزی جدی است. پرسش اساسی ما اکنون این است که چگونه میتوان به فرهنگ مدرن رسید و از سنت عصبی مردسالار عبور کرد؟ چگونه میتوان فرهنگی را خلق و اعمال کرد که باعث کاهش خیابانآزاری و دیگر ستمهای جنسیتی شود؟