کتاب «خاطرهها، گپهایی از گذشته» با عنوان فرعی «سرگذشت زندگی سیاسی عبدالکریم میثاق» در سال ۱۴۰۱ خورشیدی توسط انتشارات امیری در کابل به چاپ رسیده است. این کتاب نسبتا حجیم در بیشتر از ۶۰۰ صفحه روایت دستاولی از شکلگیری، رشد، به قدرت رسیدن و کشمکشهای درونی «حزب دموکراتیک خلق افغانستان» بهدست میدهد. نویسندهی کتاب بهتاریخ «یازده جدی سال ۱۳۴۳ خورشیدی/اول جنوری ۱۹۶۵ میلادی در کنگرهی تأسیس حزب دموکراتیک خلق افغانستان اشتراک داشته و بهعنوان «عضو علیالبدل کمیتهی مرکزی حزب» انتخاب شده است. او در آغاز به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق بهعنوان وزیر مالیه و در انجام آن بهعنوان شهردار کابل کار کرده است. این کتاب بهعنوان یک مرجع مکتوب در دل فرهنگ شفاهی حاکم در افغانستان که باعث گسستهای نسلی شده مهم و حایز اهمیت است.
متن کتاب
کتاب به لحاظ شکلی از متن نسبتا شسته-رفتهای برخوردار است. ویرایش و صفحهآرایی کتاب خوب انجام شده و خواننده را کمک میکند آن را راحتتر و روانتر بخواند. به لحاظ کیفی متن از کیفیت متوسط و در جایی پایین برخوردار است. نویسنده که تجربهی تولید متن ادبی، شعر و داستان را نیز در کارنامه دارد توانسته متن نسبتا روانی بیرون دهد. با این وجود، مواردی در متن بهصورت غیرضروری تکرار شده و کیفیت متن را پایین میآورد. مهمترین تکرار کتاب از این جهت «اصول حزب» و «اصولی بودن» است. نویسنده به تکرار از اصول حزب و اصولی بودن خود سخن میگوید و به حجم متن میافزاید. این تأکید و تکرارها که میخواهد نویسنده را در میدان داوری در موقعیت بهتری قرار دهد، در سطحی تکرار و تحمیل میشود که همزمان با پایین آوردن کیفیت متن نتیجهی معکوس میدهد. از طرف دیگر، ادبیات سیاسی نسبتا سادهی نسلی که نویسنده مربوط به آن است کیفیت متن را پایین میآورد. واژهها و اصطلاحات ساده و پایهای سیاسی و غیرسیاسی در متن به زبانهای خارجی میآید و بعد در پاورقی توضیح فارسی آن آورده میشود. در مواردی هم واژههای فارسی از این نوع در پاورقی توضیح داده میشود. بهعنوان نمونه، میتوان به این موارد اشاره کرد: پرنسیپ، دیسیپلین، پروپاگند، بورژوازی، خردهبورژوازی (در متن به اشتباه خورده بورژوازی آمده)، فئودال، پرولیتاریا، دموکراتیک، فراکسیون، سبوتاژ، فرنیچر و…
تناقض اعتراف و فرافکنی
به نظر میرسد مهمترین بخش کتاب بهعنوان خاطره اقرار و اعتراف نویسنده نسبت به کارکرد سیاسی خود و همحزبیهای خود است. نویسنده در صفحهی ۲۷۳ کتاب میگوید: «در میان اعضای کمیتهی مرکزی، بیروی سیاسی و اعضای کابینه در تملق و چاپلوسی به ترهکی و امین مسابقه شروع شد. همهی ما به بیروکراتهای چوکیپرست و متملق مبدل شدیم، هیچکسی بهحیث یک شخصیت سیاسی جرأت موضعگیری را نداشت.» همین مورد را در صفحهی ۳۰۷ با شدت بیشتر تکرار میکند: «ما، یعنی اعضای دفتر سیاسی و اعضای کمیتهی مرکزی، آنطوریکه قبل از انقلاب ثور بهحیث شخصیتهای سیاسی نقش بازی میکردیم، اکنون آنطور نبودیم. اکنون به بیروکراتهای ذلیل و چوکیپرست مبدل شده بودیم.» اعترافی از این نوع در بستر فرهنگ عقیم سیاسی ما چندان رایج نبوده است. از این جهت اعترافی با این صراحت قابل قدر است. خواننده با خواندن این بخشها از خود میپرسد آیا روزی مقامهای حاکم در دودههی گذشته نیز این شهامت اخلاقی را در خود خواهند یافت تا این اعتراف را به اضافهی فساد و فاسد بودن در مورد خود تکرار کنند؟ هرچند احتمال آن بعید به نظر میرسد، باید انتظار کشید و دید.
اعتراف بالا ولی همراه با فرافکنی در کتاب اتفاق میافتد. فرافکنی از اینرو که تلاش میشود در عوض پذیرش پیآمدهای این نوع سیاستورزی، عامل بیرونی برجسته شده و پیآمدها به آن نسبت داده شود. از اینجا تناقضی پیش میآید که قابل تأمل است. قابل تأمل از اینرو که پیشینهی تاریخی دارد و بعد از حزب دموکراتیک خلق افغانستان نیز تا اکنون ادامه داشته است. در واقع این مورد از مؤلفههای برساخت خام و ضعیف ناسیونالیسم افغانی است. در روایت رسمی تاریخ و سیاست افغانستان همیشه کوشش شده مشکل عدم شکلگیری دولت کارآمد در افغانستان به عوامل بیرونی تقلیل داده شود و عوامل داخلی بهعنوان زمینهساز اصلی بحران انکار شود. در این کتاب نیز این مورد تکرار میشود.
مرتبط به مورد بالا، صفحهی ۲۸۲ کتاب سندی قابل توجهی بدست میدهد. در این قسمت که به اتفاقات بعد از کودتای هفتم ثور ۱۳۵۷ و به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک خلق افغانستان میپردازد، میتوان ارجحیت عوامل داخلی را بر عوامل بیرونی دید. این قسمت به کشمکش میان نورمحمد ترهکی و ببرک کارمل یا به عبارت دیگر، تضاد جناح «خلق» و «پرچم» میپردازد و موقفگیری سفیر شوروی، آقای الکساندر پوزانوف آورده میشود. اینجا نورمحمد ترهکی در حضور نویسندهی کتاب میگوید که میخواهد با همدستی و همکاری حفیظالله امین جناح پرچم، یعنی ببرک کارمل و همکاران او چون نوراحمد نور، آناهیتا راتبزاده و دیگران را از بین ببرد ولی سفیر شوروی مانع او میشود و میگوید اکنون زمان آن نیست. ترهکی میگوید: «اکنون امین صاحب بسیار اسناد خیانتهایشان را جمعآوری کرده است و به اساس این اسناد ما میتوانیم همهیشان را بدست بچهها بدهیم که نیست و نابودشان کنند… اما چه کنم که دوستهای شوروی مشورت نمیدهند.» این را نویسنده که خود در جناح خلق بوده در کتاب میآورد. مشورت سفیر شوروی این بوده که «در این وقت که آغاز انقلاب است، نابودی آنان خوب نیست، نامبدی دارد؛ آنان را به خارج سفیر بسازید.» ملاحظه میشود که «افغانان» بر اساس تضادهای داخلی، خود در کشتن هم عجله دارند. بیان «بدست بچهها بدهیم که نیست و نابودشان کنند» در سطح تصورناپذیری عادی شدن شر و خشونت را در مناسبات داخلی نشان میدهد. مورد خارجی بهعنوان عامل ثانی در تداوم بحران مفید میافتد. درحالیکه کوشش شده این مورد در طول تاریخ با انکار و فرافکنی، در محور عوامل خارجی، معکوس جلوه داده شود.
باری، با وجود تناقض بالا اعتراف به اشتباهات قابل قدر است. اما از آنجایی که جنایت اتفاق افتاده، سؤال این است که آیا تنها اعتراف به اشتباهات کافی است؟ امیدوارم روزی خانوادههای قربانیان «کشتار اگسا[۱]» و بعد «کام»، «خاد» و دیگر بخشها و گروهها که دههها از سرنوشت عزیزان خود خبر نداشتند[۲]، و بخشی تا اکنون هم ندارند، بتوانند در این مورد ابراز نظر و داوری کنند و صدایشان در محضر عدالت شنیده شود.
[۱] کشتار اگسا – ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد (wikipedia.org)
[۲] روزنامه هشت صبح | کشتارهای سازمان «اگسا»، افشای نام پنج هزار قربانی | (archive.org)