Photo: Freepik

بیکاری در افغانستان، بی‌پولی در ایران

روایتی از کارگران افغانستانی در ایران

احسان امید

در چند دهه‌ی اخیر ایران یکی از مقاصد اصلی مهاجران افغانستانی است که گاه به‌صورت قانونی و گاه به‌صورت غیرقانونی از مرز عبور کرده و به ایران پناه می‌برند. در حال حاضر گزارش می‌شود که روزانه صدها نفر از شهروندان افغانستان برای یافتن کار و یا برای فرار از حاکمیت طالبان به ایران می‌آیند. در مقابل روزانه صدها نفر دیگر از ایران اخراج می‌شوند.

به‌رغم اخراج مهاجران افغانستانی از ایران و یا نفرت‌پراکنی علیه شهروندان افغانستان در بخش‌هایی از آن کشور، اما رد پای کار مهاجران افغانستان در توسعه و اقتصاد ایران برجسته است. چرخ بسیاری از کارخانه‌ها و ساخت‌وسازها در شهرهای مختلف ایران به دست کارگران افغانستان می‌چرخد.

بسیاری از شهروندان افغانستان برای یافتن لقمه‌نانی در ایران تن به کارهای شاقه‌ای می‌دهند که نه تنها خطرات بسیار به همراه دارد بلکه در بسیاری موارد گزارش می‌شود که کارفرمایان با کارگران مهاجر خود بدرفتاری نیز می‌کنند. در کنار این، مهاجران افغانستانی از دسترسی به بسیاری خدمات، از جمله دسترسی به خدمات بانکی و اقامتی محروم اند.

سری به یکی از کارخانه‌های ایران می‌زنم تا وضعیت کارگران افغانستان در آن‌جا را ببینم. هنگامی که چرخ‌های ماشین‌های غول‌پیکر از فعالیت باز می‌مانند، یکی از کارگران آهنگ «سرزمین من» داوود سرخوش را پخش می‌کند. به نظر می‌رسد آنان دردها و غم‌های خود را با شنیدن آهنگ‌های میهنی تسکین می‌دهند.

در این کارگاه‌ و سایر کارگاه‌های ساختمانی کسانی کار می‌کنند که عده‌ای بیشتر از یک سال و تعدادی هم به‌تازگی با پاسپورت و ویزا وارد ایران شده و با تمدید سه‌مرحله‌ای ویزای‌شان، فرصت ماندن را پیدا کرده‌اند. از این‌که پول یک لقمه‌نان اضافه‌تر برای خانواده‌‌ی‌شان را بدست آورده‌اند خوشحال اند اما از این‌که دیگر نمی‌توانند پس از ختم مدت ویزای‌شان در ایران بمانند و کار کنند نگران اند. نگران از اخراج توسط نیروهای امنیتی ايران که هر روز به کارگاه‌ها و محل کار شان هجوم می‌آورند و حتا بدون این‌که فرصت دهند لباس خود را تبدیل کنند، بازداشت کرده و به‌سوی مرز می‌برند. کارگرانی که در کارخانه‌های سنگ‌بری کار می‌کنند، کار شان سنگین ولی دست‌مزد شان پایین است. برخی هم دست‌مزد به موقع دریافت نمی‌کنند. شده که برخی‌ها هیچ دست‌مزدی دریافت نکنند.

فرهاد

وقتی با او هم‌کلام می‌شوم، خیلی گرم نمی‌گیرد. چهره‌اش بین جوانی و میان‌سالی تاب می‌خورد. صورت استخوانی دارد با موهای کم‌وبیش سفید و دندان‌های ردیف و مرتب. با صدای آرام حرف می‌زند. او تا پیش از به قدرت رسیدن مجدد طالبان در وزارت داخله‌ی افغانستان کار می‌کرد و سرباز بود. وقتی نظام جمهوری سقوط کرد، نه تنها این‌که امنیت نداشت بلکه تنها منبع درآمد خانواده‌ی او نیز قطع شد.

او هزینه‌ی زندگی شش عضو خانواده‌اش را با معاش سربازی فراهم می‌کرد. بخشی از حقوق دریافتی را به کرایه‌ی خانه می‌داد و با باقی‌مانده‌اش مصارف روزمره‌ی خانواده را تأمین می‌کرد. وقتی طالبان به قدرت رسیدند، او از دوستانش ۲۰ هزار افغانی قرض کرد و با دریافت ویزای دوساله به ایران آمد.

فرهاد اکنون در ایران کار را در یک کارگاه ساختمانی به‌عنوان کارگر روزمزد در بدل حقوق روزانه ۲۳۰ هزار تومان شروع کرده است. در هر هفته یکی دو روز بیکاری دارد و وقتی ماه به پایان می‌رسد، مجموع روزهایی که کار کرده به ۱۹ روز می‌رسد. مصارف شخصی و شبانه‌روزی را که از آن کسر می‌کند، سه میلیون تومان برایش باقی می‌ماند؛ چیزی در حدود پنج هزار افغانی.

او می‌گوید وقتی تازه به ایران آمد، معاش ماه اول خود را به خانوده‌اش ارسال کرد و در ماه بعد نه تنها باید خرج خانواده‌اش را ارسال می‌کرد بلکه باید پول قرضش را نیز پس می‌داد. در کنار این دو مسأله، تمدید ویزا موضوع جدی‌تر بود. پس از دو روز رفت‌وآمد، پاسپورتش را برای تمدید تحویل دفتر کفالت می‌دهد و پس از ۴۰ روز، ویزایش برای سه ماه دیگر تمدید می‌شود.

فرهاد می‌گوید که بعضی ماه‌ها درآمدش خرج خودش می‌شود و مجبور می‌شود برای خانواده از همکارانش قرض بگیرد. وضعیت زندگی فرهاد به همین شکل ادامه دارد. کار سنگین و طاقت‌فرسا، درآمد اما ناچیز. فرهاد خاطرنشان می‌کند که پس از گذشت چند ماه، نه تنها وضعیت بهبود پیدا نمی‌کند بلکه مقدار بدهکاری‌اش نیز بیشتر می‌شود. در پایان هر ماه از قرضدارانش مهلت می‌خواهد و همزمان در پایان هر ماه پیام خانواده می‌رسد که به خرج نیاز دارند.

به‌گفته‌ی فرهاد، دوره‌ی سه‌ماهه‌ی ویزایش نیز به پایان رسیده و پاسپورتش را برای بار دیگر برای تمدید کردن ویزا به دفتر کفالت داده بود؛ اما با گذشت پنج ماه هنوز نتوانسته بود پول قرضی را که برای گرفتن ویزای اول مصرف کرده، پوره کند. دست‌مزد او تنها پنجاه هزار تومان افزایش یافته بود و تعداد روزهای بیکاری‌اش کم‌تر شده بود؛ اما هنوز درآمد ماهوارش از هشت هزار افغانی بیشتر نمی‌شد.

او گفت وقتی اعتبار ویزایش پس از تمدید مرحله‌ی سوم تمام شد، در وضعیت درآمد و بدهکاری او هیچ‌گونه تغییر به‌وجود نیامد. او نتوانست به افغانستان برگردد و از سرناچاری از خیر پاسپورت و ویزه گذشت. وقتی پرسیدم به چه دلیلی حاضر نشد به کشورش برگردد، گفت: «پول نداشتم. یازده ماه کار کردم و نتوانستم ۲۰ هزار افغانی که برای آمدن به ایران قرض کرده‌ بودم را پرداخت کنم. اگر وقت ویزا هم تمام نمی‌شد، پول رفتن و هزینه‌ی سفر را نداشتم. آن‌جا برای چه می‌رفتم؟ همین درآمد کم و ناچیز را که این‌جا می‌شود کار کرد، در افغانستان وجود ندارد. جدایی از این‌که زندگی ما در افغانستان با تهدید و خطر روبه‌رو است.»

میرویس

در بهار ۱۴۰۰ خورشیدی میروس حاصل کارش را جمع کرد و تصمیم گرفت از ایران به افغانستان برگردد و در آن‌جا کاروبار شخصی‌اش را راه‌اندازی کند. سرجمع پنج لک افغانی داشت. می‌خواست در افغانستان به‌گفته‌ی خودش «کاروبار کوچک» راه بیندازد چون دیگر توان کار ساختمانی را در خود نمی‌دید. وقتی به افغانستان برگشت، ناامنی هر روز بیشتر می‌شد و او برخلاف انتظارش می‌دید که سرمایه‌داران از افغانستان خارج می‌شوند و عده‌ای هم که توانایی بیرون شدن دارند، در حال ترک کشور هستند.

او می‌گوید: «در پنج‌ ماه که آن‌جا بودم نه کار راه‌اندازی شد و نه اوضاع اجازه‌ی چنین برنامه‌ریزی و کار را می‌داد. اتفاقات لحظه‌به‌لحظه‌ای را که شاهدش بودیم ما را نگران می‌ساخت و چشم‌انداز زندگی را چتر ناامیدی و ابهام می‌پوشاند. تازه قریب به نصف پول را که داشتم مصرف شد؛ بی‌هدف و برای هیچ.»

در تابستان ۱۴۰۰ وقتی طالبان از هر سو به سمت کابل پیش‌روی می‌کردند، میرویس تصمیم گرفت با فامیل پنج‌نفره‌اش از افغانستان دوباره به ایران برود. او گفت وقتی به ایران برگشت، آن مقدار پولی را که داشت مصرف کرده بود و دیگر برایش پولی باقی نمانده بود. در ایران نیز وضعیت مثل گذشته نبود. او گفت وقتی برای گرفتن خانه به بنگاه‌ها سر می‌زد، متوجه شد که کسی تمایل ندارد به شهروندان افغانستان و به‌خصوص فامیلی که بیشتر از سه نفر هستند، خانه به رهن یا اجاره بدهد. دو موردی هم که پیدا شد با رهن کامل ۶۰۰ میلیون تومان یا در حدود ۳۰۰ الی ۴۰۰ میلیون تومان پیش‌پرداخت همراه با هفت میلیون کرایه در ماه بود.

او گفت: «با اصرار و تقاضا از دو سه نفر از دوستان و آشنایان، ۳۰۰ میلیون تومان قرض کردم. همراه با هفت میلیون کرایه در ماه یک خانه در کهریزک، منطقه‌ای در جنوب تهران گرفتم. فامیل جابه‌جا شدند و وسایل ضروری را هم فراهم کردیم. وقتی از افغانستان به سمت ایران حرکت کردیم، پرشور بودیم و امیدوار به شروع زندگی نو با خاطر آرام و بدور از ترور و وحشت، خشونت و جنگ. در این‌جا اما وقتی زندگی را شروع کردیم، درست بود که دیگر از ترس کشتار و جنگ، ترور و وحشت خبری نبود اما هزینه‌ی بلند زندگی و چالش‌های جدید فراروی ما، چهره‌ی جدیدی از درد و رنج‌ را نمایان ساخت.»

مشکلات برای میرویس پس از آن بیشتر شد که خواست برایش حساب عابربانک باز کند. به چندین بانک که مراجعه کرد، برایش گفتند که مدت ویزایش کم است و به رویت آن حساب بانکی باز نمی‌شود. وقتی ویزایش را برای سه ماه دیگر تمدید کرد، جواب بانک‌ها هنوز همان بود که در اولین مراجعه برایش گفته بودند: «حساب برای اتباع باز نمی‌شود.»

میرویس خودش بناء است و برادرش کارگر ساده. هر دو کار می‌کنند و کم اتفاق می‌افتد چند روزی در ماه بیکار باشند. درآمد هر دو اما خیلی وقت‌ها نمی‌تواند هزینه‌ی زندگی روزمره‌ی آنان را فراهم کند. وقتی می‌پرسم درآمدش در ماه چند است؟ نمی‌تواند آمار دقیق ارائه بدهد. او می‌گوید: «درآمد ما به کاری که انجام می‎‌دهیم بستگی دارد. ممکن در یک ماه بتوانیم کرایه و مصرف خانه را بدست بیاوریم. در ماه دیگر ممکن همان مقدار درست نشود. بعضی وقت‌ها اتفاق می‌افتد در کاری که می‌گیریم ممکن ضرر هم داشته باشیم.» از او می‌پرسم دیگر مشکلاتی هم وجود دارد که شما نتوانید مطابق درآمدی که دارید برای زندگی برنامه‌ریزی داشته باشید؟ میرویس می‌گوید: «ما در بعضی ماه‌ها با بیکاری مواجه می‌شویم. دلیلش هم این است که کار بیشتر از ۸۰ درصد انجام شده و صاحب کار هنوز ۵۰ درصد پول ما را نداده. ما مجبوریم کار را توقف دهیم تا پول ما را پرداخت کند. ما در یکی دو مورد به حرف کارفرما اعتماد کردیم. کار را تمام کردیم اما ۴۰ درصد پول ما پرداخت نشده بود. وقتی کار تمام شد کارفرما به وعده‌اش وفا نکرد. با جنجال و چندین ماه بعد تنها نصف ۴۰ درصد را پرداخت کرد. از این اتفاقات زیاد می‌افتد.»

این تنها میرویس و برادرش نیست که کار می‌کنند. خواهر و خانم میرویس هم به کارگاه خیاطی می‌روند و با ده ساعت کار در روز، چهار میلیون در ماه حقوق دریافت می‌کنند. برای این خانواده جدا از هزینه‌ی زندگی شبانه‌روزی و عادی، مهم‌ترین چالش، افزایش سرسام‌آور رهن و کرایه‌ی خانه و در صورت ضرورت، مراجعه به شفاخانه است.

محمدامین

محمدامین، مرد شصت‌ساله با موهای سفید برفی، اندام‌ لاغر و ضعیف که به‌خاطر درد کمرش با قد خمیده کار می‌کند، از جمله‌ی این کارگران است که روزگار و نبود کار در افغانستان مجبورش کرده تا با مصرف بیش از سی هزار افغانی به‌گونه‌ی قرض، به ايران بیاید و با انجام کارهای شاقه و حتا بالاتر از حد توان، هزینه‌ی زندگی‌ نُه نفر اعضای فامیل و بچه‌های کوچک‌اش را پیدا کند. او تنها نان‌آور خانواده است. از جوانی تا پیری عمرش را در کارگری در ایران گذرانده است. 

محمدامین می‌گوید: «فقر و بیکاری مجبورم کرد که در این سن پیری به ایران بیایم، کار کنم و به تنهایی پول نان برای زن و هفت فرزند کوچک‌ام که اکثر شان دختر هستند را پیدا کنم. حالا نمی‌دانم در این وقت کمی که دارم با این دست‌مزد کم و ارزش پایین پول ایران چطور بتوانم پول قرض هزينه‌ی سفر و مصرف خانه را آماده‌ کنم. مجبورم بیشتر از وقت ویزای خود و چندین سال در ایران بمانم و کار کنم.»

برای محمدامین پول دست‌مزداش کم‌تر از دخل و خرج ماهانه‌ی فامیل‌اش است. حداقل هزینه‌ی یک ماه خانواده‌ی محمدامین اضافه‌تر از ۱۳ هزار افغانی می‌شود. درصورتی‌که او روزانه از بام تا شام در برابر ۳۰۰ هزار تومان ایرانی، معادل ۴۰۰ افغانی کار می‌کند. این در حالی‌ است که اکثر روزها را به‌دلیل آماده نبودن مواد ساختمانی یا بروز کدام مشکل دیگر بیکار می‌ماند. افزون بر این، مصارف شخص خودش، ماهانه حداقل یک‌ونیم میلیون تومان، معادل دو هزار افغانی نیز روی هزینه‌ی فامیل‌اش اضافه می‌شود.

امین در ادامه می‌افزايد: «وضعیت زندگی در افغانستان هر روز بدتر و خراب‌تر از قبل می‌شود و بیکاری و فقر هر روز بیشتر می‌شود. مردم امیدی به زندگی و ماندن در آن‌جا ندارند. همه‌ی مردم مثل من مجبور می‌شوند که برای کار در ایران بیایند. از وقتی که حکومت طالبان روی‌کار شده، بکلی کار و زندگی مردم دگرگون شده است. از فقر و تنگدستی مردم پول نان خشک را به سختی پیدا می‌کنند. حکومت طالبان اصلا به فکر مردم نیست، بلکه همیشه از مردم به بهانه‌های مختلف پول جمع‌آوری می‌کند. همه‌ی مردم به تنگ آمده‌اند. ادامه‌ی زندگی در افغانستان اگر به همین شکل پیش برود، بسیار مشکل خواهد بود.»

محمدامین شرایط زندگی و کار در ایران را در مقایسه به سال‌های قبل که کار می‌کرد، دشوار توصیف می‌کند. چون تمام سیستم‌ها مثل پول، خریدوفروش، تکت اتوبوس و مترو و… همه الکترونیک شده که برای خودش از این‌که سواد ندارد و از تلفن هوشمند و اینترنت استفاده کرده نمی‌تواند، نهایت سخت است. ضمنا هیچ بانکی حاضر نیست به شهروندان افغانستان حتا آنانی که ویزای سه‌ماهه دارند، حساب باز کند و کارت عابربانک بدهد. او تأکید دارد که تمام اين سختی‌ها و مهم‌تر از همه، دوری از خانواده و فرزندان قدونیم‌قدش را از نهایت مجبوریت اقتصادی تحمل می‌کند. به‌گفته‌ی او، اگر این کار را نکند، در افغانستان قادر به تأمین مخارج و نیازهای خانواده‌اش نیست.

با این‌حال، او با ابراز خستگی و ناامیدی می‌گوید که اگر وقت ویزایش تمام ‌شود، مثل سایر کارگران به‌صورت غیرقانونی به کارش در ایران ادامه خواهد داد. با وجودی ‌که با این کار، پاسپورت‌اش از اعتبار می‌افتد و در صورت ضرورت مجبور است دوباره‌ با صد دردسر پاسپورت بگیرد. دیگر چندان توانایی و تحمل کار در ایران را به لحاظ کهولت سن در خود نمی‌بیند. از سوی هم، تحمل و حوصله‌ی این را که نیروهای امنیتی ايران بزور او را در زندان ببرند و سپس اخراجش کنند نیز در خود نمی‌بیند. اما ترس و هراس از فقر، حقیرشدن خانواده و فرزندان کوچک‌اش بیشتر از همه‌ی این‌ها آزار و اذیت‌اش می‌کند.

جواد

جواد وقتی ۱۹ ساله بود، برای کار از افغانستان به ایران آمد و بعد از مدتی برگشت. سومین بار که ایران آمد، برای عروسی به افغانستان برگشت. یک سال بعد با خانمش به ایران آمد. به‌دلیل حضور یکی از اقاربش به اصفهان رفت و در آن‌جا خانه کرایه کرد. چون شناخت و تجربه‌ی کار در ایران را قبلا داشته، دو سه سال فرصت انجام کارهای خوبی داشت؛ طوری‌ که می‌توانست علاوه بر تأمین هزینه‌ی شبانه‌روزی زندگی، بخشی از درآمدش را پس‌انداز کند.

جواد از این دوره‌ی زندگی‌اش راضی است و محیط زندگی و شرایط حاکم بر آن را مساعد توصیف می‌کند. «وقتی تازه به اصفهان آمدم، زندگی به اندازه‌ی امروز سخت نبود و هزینه‌ای به سنگینی امروز را نداشت. قیمت خوراک و پوشاک پایین بود و رهن و کرایه‌ی خانه هم به اندازه‌ای بود که می‌شد روی حقوقی که می‌گرفتیم، حساب کرد. دست ما پیش کسی دراز نبود.»

زندگی جواد برای یک‌دهه اقامت در ایران رضایت‌بخش بود اما بعد از آن کم‌کم وضعیت تغییر کرد. او که حالا سه فرزند دارد و فرزند بزرگش کم‌کم به سن مکتب رفتن می‌رسد، با چالش دیگر نیز مواجه شده است. دولت ایران برای کودکان مهاجران افغانستان یا اجازه‌ی تعلیم و تحصیل نمی‌دهد و یا شرایط و محدودیت‌های زیادی برای‌شان گذاشته است. اما حال چرخه‌ی زندگی مثل سابق نمی‌چرخد زیرا نه جواد آن درآمد سابق را دارد و نه شرایط ایران مثل گذشته است.

جواد برای حضور قانونی‌اش در ایران کارت آمایش دارد. کسانی که کارت آمایش دارند، از این امتیاز برخوردار اند که در تعدادی از بانک‌ها حساب داشته باشند. جواد می‌تواند حساب باز کند، اما به‌گفته‌ی خودش، پول که نباشد، داشتن تنها حساب به چه دردی می‌خورد. وقتی درآمد و سرمایه‌ای نباشد، تنها حساب‌ بانکی هیچ دردی را درمان نمی‌کند.

او میزان درآمد و مصرف زندگی‌اش را در شرایط کنونی این‌طور بیان می‌کند: «سیستم سنجش انتفاع و ضرر در ایران طوری طراحی شده که همیشه به نفع کارفرما و کشور میزبان است تا به نفع یک کارگر یا بناء افغانستانی. ما مهاجران افغانستانی نفعی هم اگر بدست آوریم، مقطعی و سطحی بوده است. مقررات محدودکننده‌ای وجود دارند که اجازه نمی‌دهند شهروندان افغانستان ملک بخرند و یا سرمایه‌گذاری نمایند. من شش سال قبل ۴۰۰ میلیون تومان داشتم که به ارزش آن زمان چیزی در حدود هشت لک افغانی می‌شد. می‌شد یک واحد ۵۰-۶۰ متری بخرم. چون به اسم خودم نمی‌توانستم بخرم، فرد قابل اعتماد ایرانی هم پیدا نشد که همکاری کند. سه چهار سال بعد ارزش تومان به حدی پایین آمد که با آن پول نمی‌شد یک خانه به کرایه گرفت.»