مدتی است که «دانشنامهی هزاره» به مهمترین مسأله و موضوع فکری، فرهنگی و ادبی جامعهی هزاره بدل شده است و تا حالا صدها نقدونظر در مورد آن نوشته شده است. این حجم گستردهای از توجه اصحاب نقد و اندیشه به خودی خود نشانگر اهمیت «دانشنامهی هزاره» است. توجه همگانی و نقدهای غیرحرفهای فراوانی که در این روزها منتشر شده نیز نشانگر حساسیت مسأله است. مردم نیز همانند تماشاگران نگران با دقت و تردید فراوانی منتظر اند تا حقیقت را دریابند و بدانند که چرا چنین شده است. اگر مدیران دانشنامه خطاکاران خودفروختهاند (آنچنان که عدهای از منتقدان گفتهاند) چرا دانایی تاریخی مردم مظلوم هزاره را بازیچهای دست هوسهای سیاسی خود ساختهاند و اگر منتقدان با بیپروایی تمامعیار حاصل تلاش مخلصانه و بیمزد عدهی زیادی از فرهنگیان و فرهیختگان جامعه را بهخاطر لقمهی چربتر برباد میدهند، چرا به عاقبت این کار ویرانگرانهی خود خوبتر و دقیقتر نمیاندیشند. در کنار این نقدهای جدی -که تعدادی از آنها بسیار سازنده و رهگشا اند و بخش عمدهی آن ویرانگر- اعلام برائت چهرههای نامدار فرهنگی-تاریخی هزارهها از مشارکت و مشاورت در کار تدوین دانشنامه، فضای فرهنگی-فکری جامعه را حساستر و تلاش و تمنا برای یافتن حقیقت را دشوارتر نموده است. به راستی اصحاب دانشنامه چه کردهاند که بیرقداران فرهنگ جامعه از همراهی و همرأیی با آنان برائت میجویند؟
برای روشنشدن مسأله، بهتر است نکات کلیدی و مسائل اساسی نقدهای واردشده بر دانشنامه را بهصورت فهرستوار مطرح کنیم تا ببینیم که خلاصهای ادعای منتقدان چیست.
۱- نقد ارزشی: حجم گستردهای از منتقدان -اعم از منتقدان حرفهای و فعالان آماتور فضای مجازی رویکرد ارزشمدارانه به دانشنامه دارند. بهباور آنان، برخورد خنثای اصحاب دانشنامه با ارزشهای تاریخی-سیاسی جامعهی هزاره، نادیدهگرفتن توش و توانمندی جامعهی هزاره برای احیای هویت است. اگر فاجعهی افشار برای اصحاب دانشنامه حادثه است و نه فاجعه، در اینصورت دانشنامه تلاشی است دشمنانه برای نابودکردن خاطرات تلخ و شیرینی که هویت هزارهی امروز را میسازد.
این مسأله زمانی جدیتر میشود که در دانشنامه با برخی از حوادث و اشخاص دیگر برخورد ارزشی شده است. چرا اصحاب دانشنامه از شهید خواندن بابه مزاری بهدلیل اتخاذ یک رویکرد اکادمیک دوری میورزند، اما در مورد به کاربردن القابی چون تورنجنرال و جنرال چنین رویکردی را جدی نمیگیرند. این رویکرد دوگانه در بهترین حالت ضعف جدی متدولوژیک و در عین حال ناکامی در برخورد غیرایدئولوژیک و غیر ارزشمحورانهی اصحاب دانشنامه است.
نگاهی به کلیت دانشنامه بر این گواهی میکند که روش اساسی نگارش دانشنامه بر بیطرفی اکادمیک استوار است و این البته یک امر طبیعی در نگارش دانشنامهها است، اما این روش هرازچندی دستخوش بیدقتیهای ناخوشایند شده است. دانشنامه، بهصورت کلی، متنی است که حوادث پیرامون خود را بدون هیچگونه تعلق خاطری به گرایشهای سیاسی-فکری-فرهنگی و اجتماعی روایت میکند و این روایتگری فارغ از همهی زدوبندهای سیاسی-فکری خواهد بود. روایتگری فارغ از تعلق خاطر در بخشهای زیادی از «دانشنامهی هزاره» مراعات شده است. عدول از رویکرد بیطرفی را باید نه نشانهی خطا و خیانت اصحاب دانشنامه بلکه بیدقتی و بیتوجهی آنان به حساب آورد.
۲- نقد تبارگرایانه: آقای عزیز رویش در چندین گفتار آنلاینی نقیصهی اصلی دانشنامه را در داشتن تیم کاری غیرهزارهی آن میداند. البته این نوع رویکرد منحصر به آقای رویش نیست. بسیاری از منتقدان دیگر نیز اشارهای به این مسأله دارند و آن را بخشی از ضعف دانشنامه میدانند؛ اما آقای رویش حضور سادات در تیم دانشنامه را یک خطای استراتژیک میداند. بهگفتهی ایشان، چون آقای ابوطالب مظفری هزاره نیست، نمیتواند رنج تاریخی هزاره را درک کند و به همین دلیل حضور او در کلیدیترین تیم کاری دانشنامه عامل اصلیای به بیراهه رفتن دانشنامه است. دوستان و همفکران آقای رویش به روشن نبودن تعریف «هزاره» در دانشنامه اشاره میکنند و آن را، در کنار حضور سادات در تیم اجرایی دانشنامه، عامل اصلی بیسروسامانی روایتهای دانشنامه میشمارند.
نقد تبارگرایانه به «دانشنامهی هزاره» در بنیاد خود یک رویکرد ایدئولوژیک است. تبارگرایان با تقلیل قوم به نژاد، رنج تاریخی هزارهها را بهعنوان میراث مشترک هزارههای نژادی میدانند و طبعا هزارههای غیرتباری را فاقد درک این درد تاریخی میشمارند. در رویکرد تبارگرایانه نوع آمیزشی از ایدئولوژی و نژادگرایی را میشود دید. مسألهی اصلی اما در این است که تبارگرایی ایدئولوژیک «دانشنامهی هزاره» را بهعنوان یک طعمه نگاه میکند تا یک اثر متنی تولیدشده برای هزارهها. گردوخاک تبلیغاتی و ایجاد جو تنشآلود برجستهترین نتیجهی حملهی همهجانبهی تبارگرایان به «دانشنامهی هزاره» است. مشکل دانشنامه در این نیست که چه کسانی آن را نگاشتهاند یا اینکه درد این افراد چه بوده و یا حتا درک این افراد از رنج تاریخی هزارهها چگونه بوده است. تعداد افرادی که از نظر نژادی هزاره نیستند در میان هزارههای تباری تیم دانشنامه بسیار کم است، آنقدر کم که شاید حتا به حساب هم نیایند. ادعای تبارگرایان اما این است که همهی هزارههای تباری را دو یا سه هزارهی غیرتباری چشم و گوش بسته به سمت و سوی دیگری بردهاند. این ادعا اما بیش از هرچیز دیگری، توهین آشکار به هزارههای تباری دانشنامه خواهد بود.
تبارگرایی بهصورت کلی و رویکرد تبارگرایانه به «دانشنامهی هزاره» بهصورت خاص یک رویکرد حذفی است و نقش بزرگی در ایجاد حساسیتهای اجتماعی و تولید شکافهای عمیق درونقومی بازی میکند.
۳- توطئهپنداری دانشنامه: آقای دایفولادی «دانشنامهی هزاره» را «دانشنامهی سید علی» میخواند و بر این باور است که سید علی (سید علی خامنهای، رهبر ایران) دستور داده تا پنج اثر از آثار نوشتاری آقای دایفولادی از «دانشنامهی هزاره» حذف شود. در این رویکرد یک طرف ماجرا سید علی خامنهای است و طرف دیگر عبدالعدل دایفولادی؛ مردم عادی و نویسندگان بیادعای دانشنامه، همانند پنج کتاب آقای دایفولادی، کاملا نادیده انگاشته شده و از بحث حذف شدهاند.
آقای رویش نیز همانند آقای دایفولادی دانشنامه را یک پروژهی سیاسی برای ویران کردن هویت فرهنگی-سیاسی هزارهها میداند. آقای رویش با نشان دادن و در عین حال بزرگنمایی اشکالات روشی-نگارشی دانشنامه، سعی میکند که این ادعای خود را ثابت کند اما دقیقا نمیگوید که پشت سر این پروژهی فرضی چه کسانی یا کشوری قرار دارد. طرح ادعای خیانت و توطئه و متهمکردن اصحاب دانشنامه به خودفروشی و قومفروشی و کارکردن برای بیگانگان نیاز جدی به طرح جزئیات دارد. اگر آقای رویش اصحاب دانشنامه را خودفروختگان مزدبگیر میداند باید دلیل محکمی برای این ادعای خود داشته باشد و باید تمویل و تأمینکنندگان مالی و فکری این پروژه را به روشنی، صراحت و با سند نشان بدهد. آقای رویش اما صرفا به طرح این ادعا بسنده میکند و تلاش نمیکند تا جزئیات این اتهام و اسناد لازم را ارائه نماید.
در راستای توطئهپنداری دانشنامه است که عدهای خواستار استعفای دستهجمعی اصحاب دانشنامه و عذرخواهی از مردم شدهاند. شاید در سایهی همین نوع نگرش باشد که چهرههای نامدار فرهنگ و تاریخ هزاره از عضویت در تیم دانشنامه تبری جستهاند و هر نوع همسویی و همراهی با آنان را انکار کردهاند.
۴- رویکرد روششناسانه: در میان انبوهی از نقدهای تند و ویرانگرانه، نقدهایی که در حوزهی روششناختی نگاشته شدهاند عموما نقدهای سازنده، مستند و مستدل به نظر میرسند. دکتر امان فصیحی و اسدالله سعادتی و تن چندی دیگر نکات مهمی را در خصوص اشکالات روششناسانهی دانشنامه یادآوری کردهاند. هرچند آقای فصیحی در کنار نقد آموزندهی روششناختی، با آقای رویش همراه شده و «دانشنامهی هزاره» را یک پروژهی سیاسی برای ویران کردن هویت سیاسی-فرهنگی هزارهها میداند. نقد روششناختی اما از محدود و معدود حوزههایی است که مسیر نقد به معنای اکادمیک آن نقد باقی مانده است. مسألهی اصلی این است که «دانشنامهی هزاره» در اتخاذ یک روش اکادمیک دانشنامهنگاری ناکام مانده است. اشکالات روششناسانه باعث شده است که اولا موضوعات مهمی از حوزهی کاری دانشنامه دور بماند و ثانیا نوع نگاه به حیات فرهنگی-سیاسی و اجتماعی هزاره از پریشانی و سردرگمی رنج ببرد.
۵- رویکرد علمی: آقای علی امیری در نوشتهی «خوش بود گر محک تجربه آید به میان» که در اطلاعات روز به نشر رسید و نیز در صحبتهایش در ایکس اسپیس به ناتوانی علمی «دانشنامهی هزاره» پرداخته است. از نظر آقای امیری، نحوهی نگارش و سطح دانش نویسندگان مدخلهای مرتبط با مسائل فرهنگی و فکری مانع به نمایش گذاشتهشدن «هیمنه»ی فرهنگی هزارهها شده است. از نظر آقای امیری، نگارش فصلهایی چون «ابن سینا، آخوند خراسانی و…» از یکسو استحکام و توان نگارشی لازم را ندارد تا بتواند به قول ایشان «هیمنه»ی فرهنگی و تاریخی هزارهها را به نمایش بگذارد و از دیگر سوی، نویسندگان این مدخلها دانش اکادمیک لازم برای نوشتن این موضوعات را ندارند. به همین دلیل، به نظر ایشان دانشنامه تصویر مخدوشی از گذشتهی هزاره را به خواننده عرضه میکند. آقای امیری با دقت و تأمل به مدخلهای ابن سینا و آخوند خراسانی، اخباریها و اسماعلیه میپردازد و نشان میدهد که مدخلنویسان «دانشنامهی هزاره» سواد کافی و توان نوشتاری لازم برای این مدخلها را نداشتهاند. نشان دادن اشکالات دانشنامه هم برای اصحاب دانشنامه و هم برای مردم امر مفیدی است و صدالبته که برای چاپهای بعدی دانشنامه بسیار سودمند خواهد بود، اما آیا میتوان با وجود این نوع اشکالات، دانشنامه را به نشان دادن تصویر وارونه و کج از فرهنگ و تاریخ هزاره متهم کرد؟ آیا وجود چنین اشکالاتی این حق را به من و ما میدهد که کلیت دانشنامه را ویرانکنندهی هویت تاریخی هزاره بدانیم؟
به نظر میرسد که آقای امیری یک تصویر آرمانی و رویایی از دانشنامه و دانشنامهنگاری در ذهن خود پرورانده است؛ دانشنامهای که یک فیلسوف بیاید مدخلهای مربوط به فلسفه را بنویسد و یک جامعهشناس بیاید و مدخلهای مربوط به جامعه را به رشتهی تحریر در بیاورد و یک متخصص فرهنگ بیاید و مدخلهای فرهنگی را بنگارد. چنین دانشنامهای حقیقتا میتواند هیمنهی فرهنگی یک مردم را به نمایش بگذارد اما آیا چنین چیزی میسر است؟ آیا چنین شرایطی دستیافتنی است؟ بهتر است سؤال را اینگونه بپرسیم: آیا برای جامعهی هزارهی آواره و زخمدیده و از زیر تیغ گریخته چنین چیزی ممکن است؟ به سادگی میتوان گفت که چنین تصوری از دانشنامهنگاری، بهویژه دانشنامهنگاری قومی یک تصور آرمانی و غیرواقعبینانه است.
دانشنامه هرچند باید نگرش و نگارش اکادمیک داشته باشد اما این به معنای اکادمیک بودن دانشنامه نیست. دانشنامه برای کاربرد عموم مخاطبان و در سطح آگاهی عامه نگاشته میشود. دانشنامه هرچند باید به بیطرفی علمی بهصورت کامل پابند باشد، اما این پابندی نمیتواند نشانهی علمی دانشنامه باشد. دانشنامه یک اثر علمی نیست و نمیتواند ادعای علمی بودن داشته باشد.