مانند عدهای از هموطنان، با علاقهی فراوان گفتوگوی نشریهی وزین اطلاعات روز را با محترم داکتر محییالدین مهدی مطالعه نمودم. محتویات این گفتوگو نه تنها دلچسپ بلکه در بسا موارد خیلی آموزنده میباشد که ما در مطبوعات افغانستان متأسفانه کمتر نظیر آن را مییابیم.
از جملهی مسائلی که آقای داکتر مهدی با آن تماس گرفتهاند یکی هم موضوع دولت فدرال و فدرالی شدن افغانستان است که توجه مرا به خصوص به خود جلب نمود و خواستم که در همین راستا نظر خود را خدمت خوانندگان محترم اطلاعات روز تقدیم نمایم.
اما قبل از اینکه به این موضوع بپردازم، میخواهم بهصورت مختصر به سؤالات و اعتراضات آقای داکتر مهدی دربارهی عنوان کتاب «افغانستان در پنج قرن اخیر»، اثر پدر مرحومم میرمحمدصدیق فرهنگ جوابی را که تقاضا دارند ارائه نمایم. آقای داکتر مهدی مرحوم فرهنگ را «با بیمبالاتی!» به بیمبالاتی متهم میکند و میگوید با انتخاب چنین عنوانی فرهنگ در ذهن خوانندگان این مفکوره را جا میدهد که گویا نام افغانستان منحیث نام کشور ما سابقهی چندین قرنه دارد. شاید آقای داکتر مهدی کتاب مورد بحث را سالها قبل مطالعه نموده باشد و همه مواردی را که در کتاب آمده است به خاطر ندارد، که در غیر آن باید میگفت که حین درج معلومات راجع به معاهدهی مورخ ۲۵ دسمبر ۱۸۰۰ میلادی که در عصر شاه زمان سدوزایی بین سر جان مالکلم انگلیس و حاجی ابراهیمخان معروف به کلانتر، وزیر اعظم فتحعلیشاه قاجار امضا گردید، فرهنگ تبصرهکنان علاوه میکند: «در معاهدهی بالا این نکته هم در خور توجه است که در آن برای بار اول کلمهی افغانستان بهعنوان نام رسمی آن کشور، که در گذشته بهنامهای دیگر یاد میشد، به کار رفته است» (چاپ بیستوپنجم، ص ۱۹۹). به عبارهی دیگر، مؤلف تاریخ اولین کاربرد واژهی افغانستان را بهعنوان نام کشور ما بهصورت دقیق ارائه میکند. و اما در مورد اینکه آیا فرهنگ در انتخاب نام اثر خود «بیمبالاتی» نموده است یا نه، نظری انداختم به کتبی که راجع به تاریخ دو کشور همسایهی ما، ایران و پاکستان نوشته شدهاند، زیرا کشور ایران از سال ۱۹۳۵ میلادی، یعنی از ۸۹ سال به اینطرف به این نام شناخته میشود و قبل از آن فارس نام داشت. همچنان کشور پاکستان در سال ۱۹۴۷ تأسیس گردید و ۷۷ سال عمر دارد. ولی ما برای هر دو مملکت، به زبانهای مختلف، کتب متعددی داریم که عنوان شان تاریخ ایران و تاریخ پاکستان است. بهگونهی مثال، میتوان از کتاب «ایران: امپراتوری ذهن: تاریخی از زرتشت تا روزهای حاضر»، نوشتهی مورخ معروف انگلیس، پروفیسور مایکل آکسوورتی و یا از کتاب «تاریخ پاکستان»، نوشتهی مورخ معروف امریکایی، پروفیسور راجر دی لونگ، که تاریخ پاکستان را از اعصار قدیم الی امروز، بهشمول عصر شاهان مغول احتوا میکند، نام برد. چنانچه در این دو مثال که در همین قرن بیستویک نوشته شدهاند میبینیم، حین تألیف تاریخ کشورهایی که در درازنای تاریخ بهنامهای مختلف یاد شدهاند، مورخان اکثرا از نام فعلی آن کشورها استفاده مینمایند و تا حال دیده نشده بود که کسی بالایشان انتقادی وارد کند.
آقای داکتر مهدی میپرسد که چرا مرحوم فرهنگ تاریخ پنج قرن اخیر را نوشته است؟ چرا نه دو قرن، سه قرن و… در این مورد نیز جواب سؤال شان در کتاب فرهنگ درج است. مرحوم فرهنگ مینویسد: «…به تألیف کتابی در تاریخ افغانستان در دورهی اسلامی با تکیه بر پنج سدهی اخیر -یعنی از هنگام باز شدن پای اروپائیان به مشرقزمین که دورهی جدیدی را در منطقه آغاز نمود- اقدام کند…» (همان، ص ۱۲). باید گفت که اولین اروپائیای که از طریق بحر قدم به خاک هندوستان گذاشت و در حقیقت آسانترین راه هجوم اروپائیان را بهسوی هند باز نمود واسکو دو گامای پرتگالی است که در سال ۱۴۹۸ میلادی، یعنی ۴۹۰ سال قبل از نشر کتاب فرهنگ به هندوستان رسید. شاید که این جملهی اخیر به سؤال شان جواب روشنتر ارائه کرده باشد.
این بود توضیحاتی که میخواستم در مورد انتقادات وارده بالای عنوان کتاب «افغانستان در پنج قرن اخیر» ارائه نمایم. حال برمیگردم به اصل موضوع، یعنی رژیم فدرال و امکانات پیاده نمودن آن در افغانستان.
بهعنوان پیشگفتار به عرض میرسانم که با چند دهه زندگی در کشور سوئیس، که یکی از نمونههای بارز و بسیار موفق سیستم فدرال در جهان است، از مزایا و نقاط ضعف این سیستم نسبتا آگاهی خوبی دارم و به اینکه رژیم فدرال یکی از بهترین طرزهای حکومتداری در دنیای امروز میباشد عقیدهی راسخ دارم. چون کشور سوئیس از جانب اکثر هواخواهان رژیم فدرال برای افغانستان منحیث اولگو معرفی میشود اجازه میخواهم که قبل از تشریح سیستم فدرالی این کشور، اولا توجه خوانندگان محترم را به نکات آتی جلب نمایم.
کشور کوچک سوئیس یا سویتزرلند، که نام رسمی فرانسوی آن کانفدراسیون سوئیس است، دارای هشت میلیون و ۷۰۰ هزار نفوس میباشد. مساحت آن اندکی بیش از ۴۲ هزار کیلومتر مربع است که تقریبا مساوی به مجموع مساحت ولایتهای کابل، کاپیسا، میدانوردک، لوگر، غزنی و بامیان میگردد. باشندگان سوئیس به چهار زبان، که زبانهای رسمی کشور شان را تشکیل میدهد، تکلم مینمایند که عبارت اند از زبانهای جرمنی، فرانسوی، ایتالوی و رومانش. این اخیرالذکر که در حدود شصت هزار (عشاریه هفت درصد نفوس) گوینده دارد، در اثر یک همهپرسی عمومی، توسط دولت فدرال بهمثابهی یک ثروت ملی، تقویهی مالی میگردد تا با داشتن مکتب، نشرات چاپی، صوتی و تصویری نه تنها منقرض نگردد بلکه تقویه گردد. از جملهی شاخصههای دیگر این مملکت صلح و صفا و همدیگرپذیری مردم آن است. از آخرین فیر تفنگ در جنگ در این مملکت ۱۷۶ سال میگذرد. در بخش اقتصادی نیز به اصطلاح خود شان صلح اجتماعی برقرار است و مشکلات ذاتالبینی کارگران و کارفرمایان در شروع هر سال بهواسطهی مذاکره و امضای موافقتنامهها حلوفصل میگردد. کشور سوئیس از جملهی بیست مملکت معتبرترین جهان است و از نگاه تولید ناخالص داخلی سرانهی باشندگان خود سومین کشور جهان میباشد. مردم سوئیس از دموکراسی مستقیم برخوردار اند.
چنانچه در بالا گفته شد، کشور سوئیس یکی از اولگوهای سیستم فدرال در جهان شناخته میشود. داستان فدرالی شدن این کشور را میتوان چنین خلاصه کرد:
در سال ۱۳۱۵ میلادی، یعنی هفت قرن قبل از امروز، باشندگان سه ایالت این کشور برای بار اول تصمیم گرفتند که با هم متحد گردند و این اتحادیه بهنام کانفدراسیون سه ایالت معروف گردید. قابل ذکر است که واژهی کانفدراسیون واژهای است مشتق از واژهی کانفدری به معنای قسمخوردگان یا همپیمانان. واژگان فدرال و فدرالیسم نیز از مشتقات همین واژه میباشند. سیر تکامل این ابتکار، با افتوخیز فراوان، که این مختصر گنجایش شرح آن را ندارد، ۵۳۳ سال را در بر گرفت تا اینکه در سال ۱۸۴۸ میلادی، یعنی ۱۷۶ سال قبل از امروز، کشور فدرال سوئیس به شکل امروزی آن ظهور کرد که مرکب میباشد از بیستوشش کانتون یا ایالت.
دولت فدرال توسط یک هیأت هفت نفری که هیأت فدرال نامیده میشود اداره میگردد و مقر آن شهر برن است. گفته میشود که کشور سوئیس موفقیت سیستم فدرال خود را تا اندازهی زیاد مرهون ترکیب اعضای همین هیأت است، به حدی که فورمولی را که برای انتخاب اعضای آن وضع کردهاند فورمول سحرآمیز مینامند. فورمول سحرآمیز حکم میکند که در ترکیب هیأت فدرال تناسب سیاسی، زبانی و منطقوی کشور باید حفظ گردد. به اساس این فورمول و بهمنظور حفظ تناسب سیاسی، از جملهی هفت کرسی موجود، برای هر یک از سه حزبی که زیادترین آرا را در انتخاباتها بدست میآورند دو کرسی و برای حزب چهارم یک کرسی مد نظر گرفته شده است. به عبارهی دیگر، از نگاه سیاسی اعضای هیأت فدرال دید سیاسی حدودا نود درصد مردم را بازتاب میدهند. از نگاه لسانی عادتا چهار عضو هیأت آلمانیزبان، دو عضو فرانسویزبان و یک عضو ایتالویزبان میباشد. از لحاظ منطقوی اعضای هیأت از مناطق مختلف انتخاب میگردند. ناگفته نماند که اعضای هیأت فدرال برای چهار سال توسط اعضای پارلمان سوئیس، که متشکل از دو اتاق است، انتخاب میگردند و اجازه دارند که خود را تا زمان دلخواه شان دوباره کاندید نمایند. این شرط اخیر یکی از رموز ثبات سیاسی این کشور میباشد. سالانه و به نوبت یکی از اعضای هیأت فدرال بهحیث رییس دولت سوئیس انتخاب میگردد ولی این مقام محض اعزازی میباشد و هیچ امتیازی به صاحب آن نمیدهد. بهصورت سنتی تصامیم اعضای هیأت فدرال به اتفاق آرا اتخاذ میگردد.
از نگاه دولتداری، صلاحیتها به سه گروه تقسیم شده است. صلاحیتهای دولت فدرال، صلاحیتهای حکومتهای محلی و صلاحیتهای مشترک.
صلاحیتهای دولت فدرال عمدتا عبارت اند از سیاست خارجی، دفاع و امنیت ملی، سیاست اقتصادی و پولی، حفظ محیط زیست، سرحدات و ترانسپورت.
صلاحیتهای حکومتهای محلی عمدتا عبارت اند از تعلیم و تربیه، پولیس ایالتی، صحت عامه، سیستم قضایی، سیستم مالیاتی و فواید عامه.
صلاحیتهای مشترک ایالتها و دولت فدرال عبارت اند از تحصیلات عالی، تحقیقات علمی و سیاست اجتماعی.
در بالا اشاره شد که مردم سوئیس از دموکراسی مستقیم برخورداراند. یعنی که شهروندان این کشور حق پیشنهاد، تغییر و یا ملغا ساختن قوانین وضعشده را دارند، بهشمول احکام قانون اساسی مملکت. برای این کار یک شهروند و یا یک تعداد شهروندان اجازه دارند که در مقابل قانونی که توسط پارلمان وضع گردیده است یک پیشنهاد متقابل ترتیب و در جریان یک مدت معین شروع به جمعآوری امضای همشهریانی که با پیشنهاد شان موافق اند بکنند. بهطور مثال، برای تغییر آوردن در قانون اساسی باید تقاضاکنندگان در ظرف هژده ماه صد هزار امضا بدست بیاورند که اگر چنین کردند دولت فدرال مکلف میگردد تا در مورد پیشنهاد مذکور یک همهپرسی عمومی را به راه بیاندازد.
این بود معلومات کوتاه راجع به کشور سوئیس و سیستم فدرال آن. هدف از این مختصر این است که خوانندهی عزیز متوجه گردد که برای رسیدن به چنین یک سیستم ۵۳۳ سال تلاش و جانفشانی لازم بود تا تضادها رفع گردند، رقابتها و دشمنیهای آبایی پشت سر گذاشته شوند، همدیگرپذیری تباری، مذهبی و فرهنگی بهمیان بیاید و قوام پیدا کند؛ مفکورهی رجحان منفعت عامه بر منفعت شخصی، قومی و سمتی در اذهان میخکوب گردد؛ حس تعلق داشتن به یک ملت واحد نزد همهی شهروندان رشد کند؛ حس مساوات بین افراد و تبارها ایجاد شود؛ حس برتریخواهی زدوده شود و حل دهها مشکل دیگر که بازگویی همهیشان سخن را به درازا خواهد کشید. مگر این را نیز باید گفت که هنوز هم، با وجود تجربهی ۱۷۶ ساله، همهی مشکلات ناشی از این زیست باهمی رفع نگردیدهاند و در عرصههای مختلف مانند هماهنگ ساختن نصاب درسی، هماهنگ ساختن سیستم بهداشتی، هماهنگ ساختن سیستم مالیاتی، برقراری روابط مالی، برقراری روابط بین دستگاههای پولیسی و قضایی و امثالهم در بین حکومتهای محلی با یکدیگر و بین حکومتهای محلی و دولت فدرال مشکلات وجود دارد.
با درنظرداشت آنچه در بالا گفته شد و با درنظرداشت شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، امنیتی، عدم پختگی سیاسی شهروندان، عدم پختگی حس شهروندی، دشمنیهای تباری، مذهبی و حتا فرهنگی در افغانستان، آیا میتوانیم سیستم فدرالی سوئیس را که بعضیها برای ما تجویز و توصیه مینمایند در کشور خود پیاده نماییم؟ جواب این سؤال از نگاه من منفی میباشد و شخصا در این راستا با جاویدانیاد احمدشاه مسعود که میگفت سیستم فدرال سبب ازهمپاشی افغانستان خواهد گردید، همنظر میباشم.
میماند سیستمهای فدرالی دیگر، یعنی جمهوریتهای فدرالی که یکی از آنها بهطور مثال، در امریکا برقرار است. پیاده کردن چنین رژیمی که در رأس آن یک شخص قرار دارد شاید از نگاه شکل ممکن باشد ولی در عمل، چون شرایط فعلی افغانستان اساسا اجازهی برقراری یک رژیم فدرال را نمیدهد، بیم آن میرود که صاحب یک دولت فدرال مانند دولت جمهوری فدرال پاکستان گردیم؛ یعنی به ظاهر فدرال و در عمل دیکتاتوری که البته هیچ درد ما را دوا نخواهد کرد.
از نگاه من، برای مملکتی چون افغانستان معاصر بهتر است که روشنفکران، اندیشمندان و اهل خبره بالای یک سیستم بکری بیاندیشند که در آن ساختار دولت و توازن قوا بین دولت مرکزی و یونتهای محلی طوری تنظیم گردد که اولی با داشتن صلاحیت کافی قادر به حفظ ثبات ملی باشد ولی توان غصب قدرت را نداشته باشد و دومی با داشتن یک مقدار خودمختاری، توان بغاوت را نداشته باشد. به عبارهی دیگر، ما در افغانستان به یک رژیمی ضرورت داریم که در نیمهراه فدرالی شدن باشد.