بازخوانی آثار کلاسیک (۷)؛ فلسفه‌ی گادامر و هرمنوتیک فلسفی

(به‌مناسبت ۱۳ مارچ، سالروز درگذشت هانس گادامر)

احمد برهان

در شماره‌ی قبلی به پنج تأویل ممکن از سریال «مردگان متحرک» پرداختم. و نیز، گروه نجواگران به اختصار به تحلیل گرفته شد. در شماره‌ی فعلی، به زندگی گادامر و فلسفه‌ی او نگاهی اجمالی دارم. اما بیشتر به نظریه‌ی «هرمنوتیک فلسفی» او سعی می‌شود. شماره‌ی حاضر مشتمل بر پنج عنوان‌ است: زندگی گادامر، هرمنوتیک مدرن، هرمنوتیک فلسفی، مؤلفه‌های وقوع رویداد فهم و جمع‌بندی.

زندگی گادامر

هانس گئورگ گادامر در ۱۱ فبروری ۱۹۰۰ در ماربورگ در جنوب آلمان چشم به جهان گشود (دانشنامه‌ی فلسفی استنفورد و بریتانیکا). تنها فرزند بازمانده‌ی خانواده بود و در برسلاو (Breslau)، لهستان امروزی بزرگ شد. پدرش استاد داروسازی در دانشگاه برسلاو بود و بعدا کرسی شیمی دارویی را در دانشگاه ماربورگ بدست آورد. وقتی چهار سال داشت، مادرش را براثر بیماری دیابت از دست داد. در حوزه‌ی مطالعات انسانی علاقه‌مند بود و در سال ۱۹۱۸ تحصیلات دانشگاهی را در برسلاو آغاز کرد. سال بعد، در ۱۹۱۹ همراه با پدر به دانشگاه ماربورگ رفت. پایان‌نامه‌‌ی دکترایش را درباره‌ی «فلسفه‌ی افلاتون» زیر نظر فیلسوفان نوکانتی، پل ناتورپ و نیکلای هارتمن، وقتی «خیلی جوان» بود، دریافت کرد. در همان سال به فلج اطفال مبتلا شد، اما به آرامی از آن بهبود یافت. عواقب بعدی آن همچنان تا پایان عمر با او باقی ماند.

نخستین‌بار با «مارتین هایدگر» در اوایل سال ۱۹۲۳ در فرایبورگ ملاقات کرد، پیش از آن باهم در مکاتبه بودند. گادامر یکی از چهره‌های کلیدی در حلقه‌ی ماربورگ هایدگر بود و به‌عنوان «دستیار بدون مزد» برای او کار می‌کرد. هایدگر اما از ظرفیت و مشارکت فلسفی گادامر تا سال ۱۹۲۵ راضی نبود و از او انتقاد می‌کرد؛ چیزی که باعث شد گادامر فلسفه را ترک کند و به فیلولوژی (واژه‌شناسی/متن‌شناسی) کلاسیک روی بیاورد. هایدگر به شاگردان و اطرافیانش سخت می‌گرفت. به‌ نظر می‌رسد گادامر بیشتر از همه تحت تأثیر این انتقادها قرار گرفته بود. گادامر با موفقانه سپری نمودن آزمون ملی فیلولوژی کلاسیک مثل فریدلندر و هایدگر، توانست احترام هایدگر را دوباره بدست آورد. «اخلاق دیالکتیکی افلاتون»، عنوان دومین پایان‌نامه‌ی دکترایش را زیر نظر هایدگر و فریدلندر در سال ۱۹۲۸ نوشت و در سال ۱۹۳۳ منتشر کرد. هایدگر میان سال‌های ۱۹۲۳ تا ۱۹۲۸ در ماربورگ مهم‌ترین و ماندگارترین تأثیر را بر رشد فلسفی گادامر گذاشت. اولین انتصاب اکادمیک گادامر به یک مقام نازل در سال ۱۹۲۸ در ماربورگ صورت گرفت. در سال ۱۹۳۹ به ریاست انستیتوت فلسفی دانشگاه لایپزیگ دست یافت. در سال‌های ۱۹۴۹ جانشین کارل یاسپرس در هایدلبرگ و در ۱۹۶۸ رسما بازنشسته شد.

در زمان حاکمیت رایش سوم و سلطه‌ی سنگین هیتلر بر همه چیز، او همچنان در آلمان به‌سر برد. اما هیچ‌گونه سازشی با رژیم ناسیونال سوسیالیست آلمان نکرد. کتاب‌های بسیاری در زمینه‌ی هرمنوتیک فلسفی نگاشته است. در سال ۱۹۶۰ کتاب «حقیقت و روش»، اثر کلاسیک خود را بدست نشر سپرد. بعد به درس‌گفتارهای بسیار در دانشگاه‌های مختلف، به‌ویژه در امریکا مصروف شد. در دهه‌ی ۶۰ با یورگین هابرماس و حلقه‌ی فرانکفورت، به بحث‌های علمی پرداخت که سبب ترویج فلسفه‌ی هرمنوتیکی او شد و توجه‌ فیلسوفان امریکایی چون ریچارد رُرتی و برنشتاین را جلب کرد. سرانجام، با یک‌صدودو سال عمر پربار و تأثیرگذار در ساحت‌های فلسفه‌ی قرن بیستم، زیبایی‌شناسی، الهیات و نقد، در ۱۳ مارچ ۲۰۰۲ در هایدلبرگ آلمان چشم از جهان فروبست.

هرمنوتیک مدرن

هرمنوتیک را فیلسوفان معاصر علم تفسیر یا تأویل به مفهوم پسارنسانسی آن در سده‌‌ی بیستم می‌دانند. از دهه‌ی ۶۰ میلادی به‌ بعد با نوشتن کتاب «حقیقت و روش»، اثر گادامر، هرمنوتیک به کانون توجه‌ مباحث فلسفی تبدیل شد. هرمنوتیک مدرن، در قیاس با مباحث فهم متون که به یونان باستان (حتا پیش از آن) برمی‌گردد، با اندیشه‌های متفکر-متکلم آلمانی فریدریش شلایرماخر در قرن نزدهم آغاز شد. قبل از وی، دان هاور (J.C. Dawn Hauer) بود که در سال ۱۶۵۴ اثری با نام «هرمنوتیک قدسی یا روش تفسیر متون مقدس» منتشر کرد.

واژه‌ی «هرمنوتیک» (Hermeneutics) ماخوذ از فعل یونانی (Hermeneuin) به معنای «تفسیر یا تأویل کردن» است. شکل اسمی آن (Hermeneia) یعنی «تفسیر یا تأویل» است. در ریشه‌یابی لغوی، واژه‌ی «هرمنوتیک» را با واژه‌ی «هرمس»، ایزد پیام‌رسان یونانیان، دارای ریشه‌ی مشترک می‌دانند. کار هرمس، فرآیند «به فهم درآوردن» بود و در این امر «زبان» نقش کلیدی داشته است. هرمس، میان خدایان و مردم واسطه‌ای بود که پیام‌ها را از خدایان دریافته و محتوای آن‌ را به‌گونه‌ی قابل درک به مردم می‌رساند. یعنی نقش تفسیرکننده یا تأویل‌کننده یا شرح‌دهنده را داشت.

هرمنوتیک فلسفی

گادامر به پرسش هستی‌شناختی «چگونه فهم ممکن می‌شود؟» پاسخ می‌دهد. هایدگر، استاد گادامر قبل از او به طرح آن پرسش پرداخته بود و در نسبت با دازاین (انسان-آن‌جا) به تحلیل آن تلاش ورزید. یکی از مؤلفه‌های هستی‌شناختی «فهم» در نگاه گادامر «رویدادی»بودن آن است. فهم به‌مثابه‌ی‌ یک رویداد که رخ می‌دهد، یک تجربه‌ی هرمنوتیکی است و این اتفاق محصول فعالیت خود اشیاء است که با ما به گفت‌وگو می‌نشیند، نه روش و اصولی که تأویل‌کننده به‌عنوان یک سوژه (فاعل شناسا) انجام می‌دهد. متن از چشم‌انداز هرمنوتیک گادامر، یک «ابژه‌ی» شی‌ءواره نیست که در برابر کنش‌های تأویل‌کننده، هیچ‌گونه واکنشی از خود نداشته باشد، بلکه در یک رابطه‌ی «دیالکتیکی» است که «تجربه‌ی هرمنوتیکی» حاصل می‌شود. گادامر معتقد است که واقعه‌بودگی فهم، نسبت آشکاری با دیالکتیک یونانیان باستان دارد. آنان فهم را به‌ هیچ‌وجه یک عمل روش‌مند نمی‌دانستند. و نیز، در بعد بازسازی یا ترکیب معنا، گادامر فهم را بازسازی معنای اصلی متن و مقصود مؤلف نمی‌داند (رولان بارت، فیلسوف و نظریه‌پرداز ادبی فرانسوی هم از مرگ مؤلف سخن گفته است). فهم در قالب رویدادهای گوناگون، امتزاج گذشته با حال است. اگر جنبه‌ی تاریخی بودن پدیدار فهم نادیده انگاشته شود، هیچ تفسیر و تأویلی رخ نمی‌دهد و بنابراین، نمی‌تواند «وجود» داشته باشد.

عنصر دیگر در نگاه هستی‌شناختی گادامر نسبت به فهم، جنبه‌ی «کاربردی» آن است. مراد او از کاربرد با آنچه که در علوم کاربردی مورد استفاده قرار می‌گیرد، متفاوت است. فهم یک اثر با توجه به موقعیت تأویل‌کننده، و با درنظرداشت اوضاع و احوال، در زمینه و زمانه‌ی او صورت می‌پذیرد. و هیچ تأویل و برداشتی از هر نوع بدون آن شاخص ممکن نیست؛ زیرا امر فهم در یک تجربه‌ی فردی، با درونیات تأویل‌کننده عجین است. تأویل‌کننده نباید بستر پیدایش اثر را مورد نظر داشته باشد، آنچه که در تصویر زمان حال او رخ می‌نماید، مهم است، و فهم دقیقا همان است. در نتیجه، گزاره‌های چون «فهم، رویدادی است که برای تأویل‌کننده در افق معنایی او رخ می‌دهد» و «ما همواره هر اثری را متفاوت از دیگران می‌فهمیم، نه لزوما بهتر از آنان»، براساس نقش کاربرد در فهم توجیه‌پذیر می‌شود.

منطق حاکم بر پدیدار فهم، روش «دیالکتیکی» است که ساختار پرسش و پاسخ نیز شامل است. متنی که در برابر تأویل‌کننده قرار دارد، نه ‌تنها با پرسش‌های ما مواجه است بلکه متن هم از او «پرسش‌» می‌کند و داوری‌ها و انتظارات او گشوده می‌شود. پرسش تاریخی‌ای که یک اثر، پاسخ او بوده به‌صورت بی‌واسطه پدیدار نمی‌شود، بلکه این تأویل‌کننده است که پرسش را طرح می‌کند. نکته این است که نباید از منظور ما مفهوم نادرست بدست آید. گادامر به ‌هیچ‌وجه از تأویل و برداشت دل‌بخواهی و خیالی حرف نمی‌زند. برای آن‌که زیست‌جهان تأویل‌کننده نقش اساسی را ایفا می‌کند. پیش‌داوری در هیچ حالتی مقبول نیست، اما بی‌تأثیر هم بوده نمی‌تواند. زیرا نظریه‌ی هرمنوتیک گادامر، مثل هرمنوتیک شلایرماخر، روش و اصول خاصی را برای تأویل کردن متون دنبال نمی‌کند. او معتقد نیست که یک روش را می‌توان به تمام شاخه‌های علوم انسانی و طبیعی تعمیم داد. به ‌همین خاطر به هستی‌شناسی و پدیدارشناسی «فهم» تلاش کرد.

گادامر در اثر کلاسیک خود، «حقیقت و روش»، معتقد است که «تجربه‌ی» ما از جهان به‌واسطه‌ی «زبان» ممکن می‌شود. به‌ویژه تجربه‌ی هرمنوتیکی ما. به همان شکل، این تجربه در گرو یک نوع «بازی» صورت می‌پذیرد. یعنی «بازی زبانی». نه البته به مفهومی که ویتگنشتاین مراد می‌کند، بل به روش هرمنوتیک فلسفی گادامر. در پدیدارشناسی «بازی» با وجودی که ذهنیت بازیگر دخیل است، اما کاملا رها و آزاد نیست و بنابراین، می‌بایستی در چارچوب «قواعد» و «محتوای» بازی به فعالیت بپردازد. بازیگر یا تأویل‌کننده در پیوند به تأویل متن، فراتر از بازی و متن رفته نمی‌تواند.

مؤلفه‌های وقوع رویداد فهم

گادامر در کاوش‌های فلسفی خود به آنچه که دست می‌یازد، یک نوع الگویی است دیالکتیکی برای تجربه‌ی هرمنوتیکی. وی با درنظرداشت آرای فیلسوفان ماقبل خود، رویداد فهم را مستلزم پنج مؤلفه‌ی اساسی برمی‌شمارد. در این عنوان اشاره‌ی مختصری به آن‌ شاخص‌ها می‌شود.

۱- نادیده گرفتن قصد نویسنده: این‌که نویسنده در خلق متن چه منظوری دارد، هیچ‌گونه اعتباری مبنی‌ بر کاهش یا افزایش آن وارد نمی‌کند. به‌صورت کلی، معنای یک متن فراتر از قصد نویسنده است که در ابتدا مقصودش بوده است. هدف اصلی‌ای فهم به‌گونه‌ی ویژه، ناظر به معنای خود متن است. متن، پس از آن‌که به‌وجود می‌آید، جدایی از آن‌که چه‌کسی آن را خلق کرده، آفریننده‌ی خودش را در آیینه‌ی آن می‌بیند. خواننده نیز در بافتار فرهنگی و اجتماعی، صرف نظر از تجربه‌ی زیسته‌اش در بازه‌ی زمانی، خودش را در آیینه‌ی متن می‌بیند، نه چهره و اندام خالق اثر را. متن در مواجهه با هر سوژه (فاعل شناسا)، خودش را خلق می‌کند. ممکن است افراد بیشتر از نویسنده به تأویل متن بپردازند.

به‌طور مثال، هنرمندی که اثری خلق می‌کند، در هرمنوتیک فلسفی‌ گادامر، یگانه تأویل‌کننده‌ی معین آن نیست. هنرمند در این چنین وضعیت به‌مثابه‌ی یک مفسر، هیچ‌گونه اقتدار و مرجعیت غیرارادی نسبت به فردی که صرفا اثر هنری به‌دست او رسیده، نمی‌تواند داشته باشد. به پیمانه‌ای که هنرمند در اثر خود جلوه می‌کند، به همان میزان او خواننده‌ی اثر خود است. به‌ هیچ‌وجه معنایی که او از هر سنخی به اثرش می‌دهد، نمی‌تواند معیار بر تفسیر درست یا فهم نهایی تلقی شود. یگانه معنایی که امکان معیار بودن تفسیر را داشته باشد، معنایی است که از آفریده و اثر او استخراج می‌شود؛ یعنی همان معنایی که به خود اثر هنرمند مربوط می‌شود.

در مثال دیگر، فردی را فرض بگیرید که از سوی افراد خشن (معمولا نظامی‌های زورگوی کلاشنکف بدست) به‌شدت مورد ضرب‌و‌شتم قرار گرفته، آثار زخم و کبودی روی صورت مصدوم دیده می‌شود. فرد مجروح در یک‌ در‌صدی فرضی، از یک الی صددر‌صد شدت درد را احساس می‌کند. افرادی که آثار درد و زخم او را می‌بینند و از طریق معرفت حسی از وجود درد مصدوم پی می‌برند، میزان درد او را ممکن است کم‌تر یا بیشتر از خود او احساس کنند. امکان ۵۰ درصد باشد و یا ۵۰۰ درصد. بستگان نزدیک او مثلا مادر، ممکن است ده‌ برابر خود فرد زخمی شدت زخم را با بندبند وجودش و لایه‌لایه‌ی احساسش احساس کند و بفهمد. فهم احساسی افراد در امور این چنینی به‌شدت پلورالیستیک و متکثر است.

به چهار مؤلفه‌ی دیگر به اشاره‌ای اکتفا می‌کنم. گادامر، برخلاف هرمنوتیک‌شناسان مکتب رومانتیک که عمل فهم و تفسیر متن را «بازتولید» مراد مؤلف می‌دانستند، عمل فهم و تأویل را «تولیدی» می‌داند. یعنی هر تأویل معنای جدیدی خلق می‌کند (۲). بنابراین، تکثر معنایی در تأویل هر گونه متنی شکل می‌گیرد (۳) و با زمان تأویل‌کنندگان مطابقت دارد. در نتیجه، عمل تأویل متن، یک امر بی‌پایان است (۴) و مؤلفه‌ی هیچ‌کسی نمی‌تواند ادعای فهم برتر را داشته باشد (۵)، جز این‌که از سوی مخاطبان تشخیص شود. فهم متفاوت، در هرمنوتیک فلسفی گادامر، به‌جای فهم برتر می‌نشیند.

جمع‌بندی

در نتیجه‌گیری، گادامر می‌گوید پدیده‌ی فهم یک رویداد است که در افق معنایی هر تأویل‌کننده رخ می‌دهد. هر تجربه‌ی هرمنوتیکی در زمینه و زمانه‌ی خودش معنادار است. متن با تأویل‌کننده همواره در گفت‌وگو است. یعنی رابطه‌ی سوژه-ابژه میان متن و تأویل‌کننده حاکم نیست. تأویل‌کننده بسان یک بازیگر در یک بازی یا فعالیت اجتماعی، نمی‌تواند فراتر از قواعد بازی برود. بنابراین، دخل‌وتصرف بی‌جا در تأویل متن ممکن نیست.

در شماره‌ی بعدی بازخوانی آثار کلاسیک، به‌مناسبت ۲۱ مارچ و نوروز سال نو خورشیدی «روز جهانی شعر»، به تأویلی از تک‌بیت‌ شعر مثنوی مولانا می‌پردازم.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *