عبدالکریم ارزگانی
همهساله با رسیدن ماه رمضان بحثها و حرفوحدیثها پیرامون روزه و رمضان نیز تازه میشوند و همانطور که مردم عام فریضهی دینی خود را بهجا میآورند و روزه میگیرند، عالمان دین و روشنفکران جامعه بر سر چیستی، چرایی و چگونگی آن به بحث و جدل میپردازند. یکی از مباحث همیشگی و هر سالهی ما پیرامون روزهداری، رفتار جامعه و مردم روزهدار نسبت به کسانی اند که روزه نمیگیرند چون یا توانایی انجام آن را ندارند یا پیرو کیش دیگری هستند. این بحث مشخصا بدین پرسش میپردازد که با کسی که روزهی خود را میشکند چگونه رفتاری بایست داشت و فردی که پیرو دین دیگری است چگونه رفتاری از خود نسبت به همسایهی مسلمان خویش نشان دهد؟ یعنی آیا دیگران مجاز اند که در مکانهای عمومی بخورند و بیاشامند یا آنان نیز به تبعیت از مسلمانها و به نیت احترام به عقاید آنان و روزهی اکثریت مردم از خوردن و آشامیدن در اماکن عمومی پرهیز کنند؟ به بیان ساده، کدام یک بیشتر اخلاقی است؟
پیدا است که علیرغم ابعاد مختلف این بحث، ما با «چیستی» و «چه باید» رویهی عمومی مواجه هستیم. بدین معنا، نخستین پرسش ما این است که رفتار مردم نسبت به این مسأله چگونه است و سپس آن را در آیینهی بایدها میسنجیم و به این پرسش میپردازیم که رفتار مردم نسبت به کسانی که روزه نمیگیرند باید چگونه باشد و نیز آیا رفتار اکنون آنان با نفس آموزههای دینی مغایرت دارد یا خیر؟ در این مبحث، ما قصد نداریم سراغ متون دینی برویم و قرائتی از متن داشته باشیم؛ بلکه تلاش میکنیم تا این مسأله را در ساحت اخلاق و رفتار جمعی مورد بازخوانی قرار دهیم.
در آغاز، روشن است که آموزههای دینی (مشخصا شریعت) صرفا بهوسیلهی اخلاق توجیه نمیشود و چه بسا که در ردای قانون درآمده و بدین طریق ضمانت اجرایی پیدا کند. دولتهای جوامع اسلامی، که خود نیز پسوند اسلامی دارند، آموزههای دینی را جرمانگاری میکنند و در این جوامع تخطی از امر و فریضهی دینی مساوی است با تخطی و سرپیچی از قانون. با اینحال، هرچند که جرمانگاری برای نظم بخشیدن به جامعه و تحقق آرمانهایی نظیر عدالت و آرامش انجام میشود، دولتهای اسلامی عبادت را نیز جرمانگاری میکنند. ناگفته پیدا است که عبادت لزوما موجب نظم عمومی نمیشود. از طرف دیگر، معنویتی که در عبادت نهفته است باعث میشود تا عبادت ما به امری کاملا اختیاری مبدل شود. چون زور از معنویت بیبهره است. لذا پرسش به میان میآید که ضرورت اجباریسازی و جرمانگاری عبادت چیست؟ چرا افراد میباید مجبور باشند که برای قصورشان در انجام عبادت مورد پیگرد قانونی قرار بگیرند و بدان صورت تنبیه شوند؟ این پرسش مهم است. اولا، عبادت امری است کاملا فردی و حتا زمانی که بهصورت گروهی انجام میشود، اختیار آزاد و خواهش قلبی یکایک اشتراککنندگان آن مراسم عبادی لحاظ میشود (یا میباید لحاظ شود) چون نمیتوان با تازیانه به معنویت رسید. در سادهترین بیان، عبادت بر ستونهای ایمان قوام مییابد و ایمان همیشه و بهطور ابدی یک امر روحی و معنوی بوده و خواهد بود؛ لذا عبادت نیز نمیتواند در جایی بیرون از دل و بدون معنویت انجام شود.
جرمانگاری ترک عبادت به کلی با دیگر قوانین متفاوت است. دستورات شرعی که ارزش حقوقی دارند مستقیما در میزان نظم و پایداری یک جامعهی اسلامی نقش دارند ولی عبادت به ندرت صورت اجتماعی پیدا میکند. از طرفی، جرمانگاری ترک عبادت منجر به افزایش معنویت و ایمان جامعه نمیشود و لذا -با توجه به جهانبینی دینی- چنین عبادتی چیزی بر نعمات و برکات الهی نیز نمیافزاید. روشنترین و بدیهیترین قرائتها از دین نیز مؤکد این نکته اند که عبادت بدون خلوص باعث وفور نعمت و رحمت الهی نمیشود. با اینحال، جرم پنداشتهشدن ترک عبادت به عبادت حالت اجباری میدهد و این اجبار چیزی کاملا متفاوت از «فریضه» و «وجوب» است. بر مبنای جهانبینی اسلامی و دستورات مندرجه در آموزههای آن، ترک عبادت گناه است، یعنی هر فرد مسلمانی از درون مجبور به گزاردن عبادت است (عبادت فرض است). یعنی نوعی اجبار درونی در مسلمان صرفا بدان جهت که ایمان آورده است وجود دارد که او را ملزم به عبادت میکند. ولی همانطور که میان گناه و جرم تفاوتی است، میان آنچه اجباری است و آنچه فرض گردیده نیز تفاوت عمیق و چشمگیری وجود دارد. دروغگویی گناه است ولی لزوما جرم شمرده نمیشود، از طرفی هم رعایت قوانین ترافیکی اجباری است ولی فرض نیست.
پس چگونه است که رفتن به حج اجباری نیست ولی روزه اجباری است و از سوی دولتهای اسلامی جرمانگاری میشود؟ این پرسش ما را یاد یکی از شروط عبادت، یعنی توانایی میاندازد. عبادت برکسی که توانایی انجام آن را دارد فرض میشود، یعنی آنکه قادر به سفر حج است انجام مراسم و مناسک حج بر او واجب میشود، در غیر آن نمیتوان فردی را که به لحاظ جسمی و مالی قادر به اجرای مراسم حج نیست به عربستان فرستاد. ولی همین شرط، میتواند بر همهی عبادتهای ما تعمیم یابد هرچند که عملا چنین اتفاقی نمیافتد و بیماران، پیران، دیوانگان، مسافران شیعهمذهب و دیگرانی که دارای محدودیتهایی در امر روزهداری اند اجازهی صرف طعام در مکانهای عمومی را ندارند. لذا به نظر میرسد که جرمانگاری ترک عبادت بخشی از فرآیند سلطه در حاکمیت دینی بوده و محدودیتی برای کنترل مردم است تا یک ضرورت معنوی، اخلاقی یا حتا قانونی.
از سوی دیگر، وقتی وارد فضای جمعی میشویم و به مردم نگاه میکنیم، نوعی انزجار و کینهی نهادینهشده در نگاه آنان نسبت به کسانی که روزه نمیگیرند وجود دارد. اتهام وارده بسیار ساده قرائت میشود: «آنانی که روزه نمیگیرند به روزهداران احترام نمیگذارند و صرف طعام در اماکن عمومی نوعی بیحرمتی و بیاحترامی نابخشودنی نسبت به روزهداران است.» ما به ناچار در کشورهایی که با قوانین غیراسلامی اداره میشوند زندگی میکنیم و از اینکه آنها در ماه رمضان بر صرف طعام در مکانهای عمومی محدودیت وضع نمیکنند آزردهخاطر هستیم و این را نوعی بیحرمتی عنوان میکنیم. یکی از دلایل جرمانگاری عبادت نزد دولتها نیز همین مسأله است و گفته میشود آنها تلاش میکنند که مؤمنان را چنان که شایسته است تکریم و احترام نمایند. با اینحال، باید بهخاطر داشته باشیم که این دعوا به نوعی سفسطه و بیراهه تبدیل شود. اولا احترام اساسا یک امر اخلاقی است. یعنی لزومی برای حقوقی کردن مبحث احترام وجود ندارد، چون احترام داری حُسن ذاتی بوده ولی خودداری از انجام آن الزاما باعث بیحرمتی نمیشود. ثانیا احترام یک فرآیند دوطرفه و متقابل است. همانطور که روزهداران خواهان مورد احترام قرار گرفتن اند، بیروزگان نیز میتوانند خواهان چنین احترامی باشند. فرد بیماری که راه درازی سفر میکند و برای درمان به شهر میآید، میتواند خواهان رستورانتی برای صرف طعام باشد. چنین حقی را نمیتوان از او که قادر نیست روزه بگیرد سلب کرد و هیچ ایدهای نمیتواند سلب این حق را توجیه کند، مگر گزارهی «حق با اکثریت است».
از طرفی، رذایل اخلاقی بیشماری در جوامعی نظیر افغانستان انجام میشوند ولی آن اعمال هرگز جرمانگاری نمیشوند. مثلا فردی که کنار دیوار یا سرک عمومی رفع حاجت میکند آشکارا به نوعی بیحرمتی اقدام میکند و باعث آزار و انزجار عابران میشود. شاشیدن در فضای عمومی که به بخشی از فرهنگ ما تبدیل شده هرچند ذاتا داری قباحت بوده و یک عمل نکوهیده است ولی هرگز جرمانگاری نمیشود. پس چرا تثبیت چنین احترام یکطرفهای در باب عبادت برای ما حیاتی و مهم است؟ حال آنکه خوردن و آشامیدن از هیچ گونه قبح ذاتیِ برخوردار نیستند و چه بسا حیاتی اند.
از سوی دیگر، نوعی تناقض باطنی نیز در وضعیت وجود دارد که هرگز به چشم نمیآید: فرد روزهدار نباید به ستم علیه دیگری و آزار کسی اقدام کند. ولی آیا آرزدنِ مثلا بیماران و مسافران شیعهمذهب و پیروان کیشهای دیگر با تذکیهی نفس مؤمن دارای نوعی تضاد بنیادی نیست؟ فردی که قادر نیست روزه بگیرد، اگر در ماه رمضان به جایی به بیرون از خانه سفر کند مجبور است که خلاف عقیده و باور خود یا هم خلاف وضعیت جسمانی خویش از تناول طعام خودداری نماید که چنین کاری ممکن است زندگی او را به خطر بیندازد. ولی همین مجبوریت و ناچاری از سوی افرادی که روزه میگیرند، اکثریت مردم، بر او اعمال میشود. مسلما این صرفا یک تناقض صوری یا ظاهری نیست و چنین زحمتی برای اشخاص فراهم میآید تا صرفا احترام دیگران حاصل آید.
آنچه بنیادیتر و مهمتر به نظر میرسد جزمیتی است که این جرمانگاری در جامعه ایجاد میکند. جرمانگاری ترک عبادت نه تنها همزمان باعث ازدیاد عابد و کاهش ایمان میشود که فراتر از آن و بیرون از جهانبینی دینی باعث تکصدایی شدن جامعه میگردد. یکی از دلایلی که جوامع اسلامی به سختی میتوانند «باز» باشند و در آن آزادی همهی مردم نهادینه شود همین جزمیتی است که در باطن جامعه علیه دیگران وجود دارد. برای نمونه، ما مسلمانها در کشورهای اروپایی مسجد و حسینیه داریم و به راحتی به نیازهای معنوی-دینی خود رسیدگی میکنیم ولی جامعهی اسلامی خودمان قادر به پذیرش و هضم چند خانوادهی سیک و هنود نیست و قهرا باعث کوچیدن آنان میشود. از این گذشته، تکصدایی بودن جامعه همواره به نفع گفتمان قدرت بوده و راه سلطهی آنان را هموار کرده است. لذا جرمانگاری ترک عبادت و پیوست کردن آن در حقوق کیفری چیزی جز هیزم انداختن به آتش این جزمیت و تکصدایی نیست. هویدا است که یکی از مهیبترین ترسهای جامعهی ما صدای دیگری است، صدایی که متعلق به ما نیست و در نوزایی فرهنگی (اگر چنین کاری صرفا یک خیال نباشد) ما نیاز شدیدی به آشنایی با صدای دیگری داریم. لذا نیازمند قوانین انعطافپذیرتری هستیم. قوانینی که بتوانیم به مدد آن به صدای دیگری گوش بدهیم. هرچند آنچه شواهد نشان میدهد بسیار نگرانکننده است و وضعیت بهگونهی برعکس حرکت میکند و قوانین به مرور بیشتر و بیشتر دگم و فروبسته میشوند.