عبدالکریم ارزگانی
ویتگنشتاین باری گفت: «مرزهای زبان من، مرزهای جهان من است.» او بدین طریق انسان را هستی درون زبان معرفی کرد و هستی انسان بیرون زبان را به چالش کشید. بهزعم ویتگنشتاین، محدودیتی که در زبان منِ نوعی وجود دارد تعیینکنندهی محدودیت جهان او است و انسانِ نوعی قادر نیست که به چیزی ورای زبان خود دسترسی پیدا کند. به یک معنا، هستی خارج از دسترسی انسان همان هستی خارج از زبان انسان است. لذا «انسان بیرون زبان» مورد تردید قرار میگیرد چون قادر نیست خودش در زبان فرافکنی کند و از مزیت بیان بهره گیرد. همین نکته برای نشان دادن اهمیت زبان در جهان ما کافی است، همین که ما قادر نیستیم از زبان کوچ کنیم و ساکن هستی محض بیزبان باشیم نشاندهندهی تنیدگی ریشهای هستی و حیات ما با پدیدهی زبان است.
نقش زبان در تکوین تفکر و شناخت روشن و آشکار است. همانگونه که ما قادر به شناخت و دسترسی یافتن به هستی ورای زبان نیستیم، قادر نیستیم از تفکر آزاد از زبان بهره ببریم و برخوردار شویم. زبان باعث میشود که انسان قادر به خلق، شکلدهی، گسترش و تمایز شناخت و اندیشه شود و جهان را مورد فهم قرار دهد. برای مثال، سوءبرداشت که ظاهرا کژفهمیای در ساحت اندیشه است در بنیاد خود نوعی نگرش کژ و ناراست به پدیدهی زبانی است. هرچند که نتیجهی عملی سوءبرداشت باعث انحراف اندیشه و فهم ما از سوژه میشود و ما را از شناخت حقیقی مطلب و تفکر خاصی بازمیدارد، اساسا در زبان رخ میدهد و یک رخداد زبانی به حساب میآید. سوءبرداشت انحرافی در فرآیند شناخت مدلول است.
تراژدی به دار کشیده شدن منصور حلاج صرفا بهخاطر ناتوانی و نارسایی مردم آن زمان در امر شناخت مدلول «انالحق» رخ داد و پس از قرنی، با اصلاح و بازنگری مدلول همان اصطلاح، منصور حلاج تبدیل به یک چهرهی بزرگ در حیطهی معنویت و عرفان اسلامی شد. لذا زمانی که ما در شناخت مدلول یک واژه (دال) دچار بدفهمی میشویم و نمیتوانیم تمیز بدهیم که مراد از واژهی «سرخ»، اسم رنگ قرمز، صفت «داغ» است؛ اساسا با نوعی بحران زبانی مواجه هستیم و نحوهی حل بحران مذکور تعیینکنندهی نوعیت و کیفیت شناختی است که ما از واژهی «سرخ» بدست میآوریم.
تا اینجا همهچیز روشن و آشکار است؛ در حداقلترین حالت ما یقین داریم که زبان صرفا وسیلهی شناخت جهان نیست و فراتر از آن سازنده و خالق آن نیز است. باری، بدیهی است که همهی بازیهای هستی ما درون زبان رخ میدهد و ما توسط آن جهان خود را -که شامل همهی فعالیت و مناسبات ما میشود- میسازیم و قوام میبخشیم. در عرصهی سیاست و حیات جمعی نیز ما از زبان بهره میبریم و مسلما هر سیاست و قانونی که اعمال میشود در نخست همچون صورتی از زبان آشکار میشود. یعنی همهچیز برای هستی یافتن و وجود داشتن به ناچار میباید که از درگاه و معبر زبان عبور کند. لذا یک دیکتاتور به همان اندازه نیازمند زبان است که یک آموزگار یا کشاورز. ولی زمانی که دربارهی رابطهی فاشیسم و زبان میاندیشیم به این پرسش بر میخوریم که علیرغم درستی این دعوا که فاشیسم به ناچار از زبان و کلمات مدد میجوید تا خودش را بیان کند، آیا باعث دگرگونی زبان نیز میشود؟ آیا او نحوهی کاربرد زبان را دگرگون میکند؟ اثرگذاری فاشیسم بر زبان چگونه و دارای چه کیفیتی است؟
فاشیسم زبان
مایلم پیش از همه تفاوتی میان فاشیسم زبان (Language fascism) و فاشیسم زبانی (Linguistic fascism) گذارده شود؛ چون در موارد زیادی با هم شبیه اند. نخست باید نوعی از فاشیسم را مورد تأمل قرار دهیم که بر زبان متمرکز است: فاشیسم زبان. این نوع فاشیسم که حساسیت شدیدی روی نوع خاصی از زبان دارد با صورتهای دیگر فاشیسم متفاوت است و لذا تأثیری که روی زبان جامعه میماند نیز متفاوت خواهد بود. مراد از فاشیسم زبان این است که نوع خاصی از زبان گفتمان قدرت را در اختیار میگیرد و علیه زبانهای دیگر اعمال سلطه مینماید. به بیان ساده، زمانی که زبانی بر زبانهای دیگر تفوق و برتری میباید -خواه به علت داشتن گویندگان فراوان و خواه به علت نزدیکی با دستگاه قدرت- فاشیسم زبان اتفاق میافتد و زبان مذکور سلطه و ارادهی بیچونوچرای خودش را بر همهی زبانهای دیگری که در آن جامعه و در کنار زبان مسلط مورد استفاده قرار میگیرند اعمال میکند.
برای نمونه، اگر به ادارهای مراجعه کنید و مسئول بخش علیرغم اینکه زبان شما را میفهمد از سخن گفتن به زبان شما خودداری کند، عمل او میتواند ریشه در فاشیسم زبان داشته باشد. گزارشات و شکایات مردم نشان میدهد که امروزه برخی از کارمندان پشتوزبان ادارات دولتی، با وجود اینکه به زبان فارسی اشراف دارند، با مراجعان فارسیزبان (که معمولا زبان پشتو را به درستی نمیفهمند) به اکراه فارسی حرف میزنند و در مواردی حتا از آن خودداری میکنند. چنین عملی نمایانکنندهی برتریطلبی زبان پشتو نسبت به فارسی بوده و میتواند بهعنوان یکی از نمونههای فاشیسم زبان در فرهنگ و جامعهی ما مورد بررسی و تأمل قرار گیرد.
ولی فاشیسم زبانی بدین معنا است که عقاید فاشیستی بدون درنظرداشت نوعیت آن در ضربالمثلها، واژهها، عبارتها، مقولهها، شعرها، تکیهکلامها و دیگر عناصر زبانی ریشه میدواند و جای میگیرد؛ بهگونهای که گاه شناخت آن نیز دشوار میشود. برای مثال، واژهی «Nigger/Negro» که در فارسی به «کاکا سیاه» ترجمه میشود، دارای بار معنایی تحقیرآمیز و آزاردهنده بوده و از دل فاشیسم و نژادپرستی سفیدپوستان زاده شده و رواج یافته است. یا مثلا، واژهی «بیبینی» که در فارسی افغانستان گاهناگاه برای توصیف قوم هزاره به کار گرفته میشود، نمونهی صریح فاشیسم زبانی است. در فاشیسم زبانی، گوینده/کاربر زبان ممکن است بدون آنکه جنبهی فاشیستی یک ساخت زبانی را مورد نظر داشته باشد آن را استفاده کند، هرچند که جنبهی فاشیستی ساخت زبانی مذکور جدای عقاید کاربر زبان وجود داشته و در زوایای پنهان آن ساخت تنیده شده است. نمونهی قدیم آن واژهی «عجم» است که مردم عرب از آن برای خطاب به مردم غیرعرب و اغلب فارسیزبانان استفاده میکردهاند و همانطور که میدانیم یکی از معانی آن «گُنگ» بوده و در معنای خاص خود به فردی اطلاق میشده که قادر نبوده به زبان عربی سخن بگوید.
با اینحال، فاشیسم زبان از چنین مدارای برخوردار نیست و ربطی به ساختار زبان ندارد. زمانی که واژهی «دانشگاه» عمدا از جایی حذف میشود، هیچ معنایی جز ستیزه با واژگان فارسی ندارد. بیایید حالتی را تصور کنیم که فردی سیاهپوست انگلیسیزبان وارد یک مکان آلمانی میشود و مسئول آن مکان با گشادهرویی به وی نیگرو/کاکا سیاه میگوید و برای انجام کارهای او همکاری میکند. برداشت اولیه این است که فرد آلمانی بهخاطر شوخی، ایجاد صمیمیت، سهلانگاری، ناآگاهی و… اصطلاح کاکا سیاه را به کار گرفته، ولی نیت او تا حدودی پوشیده میماند و ما برای فهمیدن فاشیستی بودن یا نبودن نیت او نیازمند تحلیل نحوهی رفتار، حالات چهره و حتا عقاید او هستیم. ولی اگر آن فرد آلمانی -علیرغم اینکه میتواند انگلیسی حرف بزند و به محض ورود آن سیاهپوست پی میبرد که او احتمالا آلمانی بلد نیست- از صحبت به زبان انگلیسی خودداری کند و به عواقب نارسایی مکالمه و مشکلات حاصله از آن تن بدهد، برداشت اول و آخر ما صرفا این خواهد بود که آن فرد آلمانی دچار نوعی تعصب علیه زبان انگلیسی (فاشیسم زبان) است.
زبان فاشیسم
جورج اورول، نویسندهی انگلیسی در رمان «۱۹۸۴» جامعهی ویرانشهری را به تصویر درمیآورد که کنترل شدیدی روی شهروندان خود اعمال میکند. در آن جامعه همهچیز در اختیار دولت است و افراد توسط ماشینهایی بهنام تلهاسکرین (Telescreen) پاییده میشوند و همهجای تابلوهایی با شعار «برادر بزرگ شما را میبیند» به چشم میخورد. اهمیت اورول، بیرون جهان ادبیات، برای شناساندن جوامع فاشیستی و قدرتهای خودکامه برای ما ارزشمند بوده است؛ با اینحال رمان «۱۹۸۴» نه تنها به شناخت و توصیف قدرتهای فاشیستی میپردازد که در ابعاد کوچکتر خود به بررسی رابطهی زبان و فاشیسم نیز میپردازد. هرچند که به نظر میرسد که کل کتاب در واقع نقدی بر جریانهای چپی نظیر لینینیسم و استالینیسم است، با اینحال زبان استعاری و نمادین ما را به تأویلهای بهتر و عمیقتری از آن یاری میکند.
وینستون اسمیت، شخصیت اصلی رمان در وزارت حقیقت کار میکند. وزارت حقیقت مسئول تحریف تاریخ و حقایق و مبارزه با هر نوع اندیشهای است که به نحوی قدرت حزب حاکم را به خطر میاندازد یا در مخالفت با آن در میآید. وزارت حقیقت سه شعار اصلی دارد: «جنگ صلح است. آزادی بردگی است. نادانی توانایی است.» وزارتهای دیگری نیز وجود دارد، مانند وزارت عشق که مسئول اعدامها و مجازات گنهکارانی است که مرتکب «جرم اندیشه» میشوند. جرم اندیشه بدترین نوع جرم به حساب میآید، در حدی که یکی از آشنایان وینستون، در پاسخ به این پرسش که به چه جرمی زندانی شده است، به او میگوید: «در حقیقت تنها یک جرم وجود دارد، مگر نه؟» بههرحال، حزب حاکم که توسط برادر بزرگ رهبری میشود زبانی ایجاد کرده که از آن با نام «زبان جدید» یاد میشود. زبان جدید مورد پسند دستگاه قدرت بوده و در مقابل «زبان عتیق» یا زبان کهن قرار میگیرد که بهزعم آنان، یکی از علل اساسی ارتکاب جرم اندیشه است.
در جایی از رمان، سایم به وینستون میگوید: «مگر متوجه نیستی که تمام هدف زبان جدید، تنگ کردن حیطهی اندیشه است؟ در پایان، جرم اندیشه را امری محال خواهیم ساخت چون واژهای برای آن در میان نخواهد بود. هرگونه مفهوم مورد نیاز، دقیقا با یک واژه بیان خواهد شد.» سایم کارمند ادارهی تحقیقات است و از آنجایی که واژهشناس است، با گروهی مسئولیت اندیشهزدایی و حذف واژگان و دستکاری آنها را به عهده دارد. بهباور سایم، «خراب کردن واژهها کار قشنگی است» و هرچه واژگان کمتری در زبان وجود داشته باشد، احتمال اندیشیدن کمتر است. به همین خاطر حزب تلاش دارد تا تعداد واژگان زبان جدید را به حداقل برساند و روزبهروز واژههای بیشتری را ممنوع کرده و از فرهنگنامه حذف کند.
آنچه اورول به ما نشان میدهد جامعهای است که بعدها بهنام خود او، اورولی توصیف شدند. بنا به آنچه اورول در این کتاب و همینطور «مزرعهی حیوانات» نشان میدهد، تخریب زبان و معانی نهفته در آن بهوسیلهی فاشیسم و قدرتهای توتالیتار است؛ امری که میتوان آن را تخریب زبان یا تحریف زبان نامید. زمانی که دربارهی شعارهای وزارت حقیقت فکر میکنیم، به سادگی متوجه این نکته میشوم که چگونه آزادی به همان میزان که به معنای «ضدبردگی» است، به معنای بردگی نیز میتواند باشد. «آزادی [در] بردگی است.» به بیان صریحتر، فاشیسم علیرغم اینکه از زبان برای بیان خود بهره میجوید ساختار زبان را دگرگون میکند و معانی آن را باژگون میسازد: عشق معادل شکنجه و اعدام است و حقیقت معنایی جز دروغ ندارد. بدین طریق، در زیر سایهی مخوف فاشیسم زبان جدیدی خلق میشود که در آن همهچیز باژگونه آشکار میشود و هدف غایی آن مطیعسازی مردم و تثبیت حاکمیت فاشیسم است.
لذا، در یک جامعهی فاشیستی که سلطهی سیاه استبداد بر همهی ابعاد آن سایه افکنده، معنای همهچیز یکسره متفاوت و وارونه است. تحریفی که فاشیسم در زبان بهوجود میآورد، جدایی اینکه باعث ایجاد و شکلگیری فاشیسم زبانی و فاشیسم زبان میگردد، مرزهای جهان انسان را نیز تحریف میکند و آن را به دلخواه و منفعت خویش باژگون میسازد. در چنین جامعهای معنای آزادی، برابری، سعادت، خوشبختی، حق و… کاملا دگرگون میشود و به خدمت فاشیسم درمیآید تا ثبات و امنیت خویش را در شکنجه و تخدیر انسان تأمین کند؛ مگر برای ما آزادی چیزی جز زیستن در سایهی یک قدرت ظاهرا دینی است؟ و مگر حق نزد نازیها چیزی جز نازیسم بود؟ آنچه اورول به ما میآموزد، ایدهی هولناک باژگونی و تحریف جهان انسانی توسط قدرت بیچونوچرا و ارادهی مهارناپذیر فاشیسم از طریق ویرانسازی و تحریف بیامان زبان انسانی و ایجاد موانع و محدودیتهای صعبالعبور سر راه اندیشهورزی است. به بیان دیگر، فاشیسم تخریبی است که در زبان رخ میدهد تا بدان وسیله منجر به تخریب جهان شود.