Photo: sent to Etilaatroz

جنبش‌های معترض زنان؛ نیاز تدوین چشم‌انداز و بازسازی هویت تشکیلاتی

تمنا عارف

[یادداشت اطلاعات روز: اطلاعات روز دیدگاه‌های مختلف در مورد مسائل گوناگون جامعه‌ی افغانستان را بازتاب می‌دهد. این دیدگاه‌ها لزوما منعکس‌کننده‌ی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاه‌ها فراهم می‌کند و درباره‌ی دیدگاه‌های وارده نفیا و اثباتا موضع‌گیری نمی‌کند. تمام دیدگاه‌های بیان‌شده در مقالات و یادداشت‌ها و صحت‌وسقم ادعاهای مطرح‌شده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاه‌های منتشرشده در بخش مقالات وارده نیز استقبال می‌کند]

در نخستین قدمه‌های روی‌کارآورده شدن رژیم‌ طالبان، زنان در هیأت جنبش‌های متعدد و با شعارهای مختلف با علم کردن مخالفت‌های شدید شان در مقابل رژیم طالبانی ظهور کردند. این جنبش‌ها به‌رغم نوظهوری در میزان قابل ملاحظه‌ای توانستند خالق چالش سیاسی برای رژیم طالبان باشند. در اوایل شکل‌گیری، حرکت‌ها و جنبش‌های زنان سبب خلق امیدواری‌هایی از پاگیری موج جدیدی از مبارزات سازمان‌یافته‌ی زنان در بطن تحولات جاری افغانستان گردیدند. 

روی‌هم‌رفته، تقابل خشن و بی‌رحمانه‌ی طالبان علیه فعالیت‌ها و اعضای این جنبش‌ها از یک‌سو و زدوبندهای درونی میان اعضا و سازمان‌دهندگان از سوی دیگر منجر به کم‌رنگی کنشگری و بی‌میلی فعالان در چارچوب جنبش‌های متذکره گردیده است. بانو شاه‌گل رضایی، عضو پیشین پارلمان در برنامه‌ای به‌مناسبت هشتم مارچ، پیرامون آسیب‌شناسی وضعیت زنان و اهمیت جنبش‌ سراسری زنان، یکی ‌از اساسی‌ترین عوامل ناکامی زنان در درون‌بنیان‌سازی ارزش‌های زنانه در بیست ‌سال پسین را عدم شکل‌گیری و عدم وجود اندیشه‌ی ایجاد سازمان یا جنبش سراسری از سوی خود زنان می‌داند. به‌باور او، چیرگی زودهنگام جباریت طالبانی در بستر ارزش‌ها و حقوق زنان، به عدم وجود چنان متکای زن‌بنیاد در گذشته‌ی کنشگری‌های سیاسی و اجتماعی زنان نیز ریشه دارد. 

به‌هرانجام، مورد اختصاصی بحث این یادداشت، پیرامون جنبش‌های تازه‌بنیاد زنان معترض است. به‌باور نویسنده، تأمل و نگرش پیرامون فعالیت‌ها و کارکرد‌های دوونیم‌ساله‌ی این جنبش‌ها به‌طور ناامیدکننده‌ای از انحراف و بی‌رغبتی نسبت به ادامه‌ی کنشگری ذیل هویت این جنبش‌ها خبر می‌دهد. همچنان در این یادداشت، به عوامل سیر نزولی و آسیب‌شناسی درون‌تشکیلاتی جنبش‌های زنان معترض پرداخته‌ شده‌ است. از سوی دیگر، متکی بر نظریه‌های اندیشمندان اجتماعی و جامعه‌شناسی جنبش‌ها، چگونگی، ضرورت و اهمیت تدوین چشم‌انداز و بازسازی هویت تشکیلاتی جنبش‌ها مورد بررسی و تأکید قرار گرفته است.

الزام انکارناپذیر اندیشیدن به عمل روش‌مند در چارچوب جنبش‌های معترض زنان از نکات جالب توجه برای مورد بحث قرار دادن این موضوع است، زیرا جامعه و به‌ویژه زنان افغانستان هنوز راه درازی تا غلبه بر وضع نابه‌هنجار جاری در پیش دارند. از همین‌رو، انتظاری که همزمان با شکل‌گیری این جنبش‌ها خلق شده ‌است، می‌رساند که زنان افغانستان مسئولیت سنگینی در برابر خود و هم‌نوعان‌شان دارند، که بایستی به آن در کمال رسالتمندی عمل و اندیشه کنند.

مبنای نظری جنبش‌های اجتماعی

اندیشمندان جامعه‌شناسی «جنبش‌های اجتماعی» را پدیده‌ی مدرن عنوان کرده‌اند، که ریشه‌ی پیدایش آن به اواخر نیمه‌ی اول سده‌ی نوزدهم برمی‌گردد. به‌باور این اندیشمندان، جنبش‌های اجتماعی دارای تأثیر اساسی در دگرگونی‌های اجتماعی هستند که به‌وسیله‌ی عمل جمعی هدایت می‌شوند. از شیره‌ی سخن اندیشمندان اجتماعی نظیر ماکس‌وبر، آرمند موس و گی‌روشه می‌توان استنباط کرد که جنبش اجتماعی را «مشارکت هدفمند گروهی از افراد جامعه جهت طرح و پی‌گیری سلسله‌ای از اهداف به‌صورت هماهنگ» می‌دانند. این اندیشمندان در جزئیات و محتوا‌ی توضیحات شان درباره‌ی جنبش‌ها شیوه‌های نظری ویژه‌ی خود را دنبال می‌کنند. 

آرمند موس، جامعه‌شناس امریکایی مراحل جنبش‌های اجتماعی را به پنج دسته تقسیم کرده ‌است. به‌باور او، شکل‌گیری مقدماتی، به‌هم‌آمیختگی، گذار به نهادمندی، انشعاب و فروپاشی از سیر حرکی جنبش‌های اجتماعی است. همچنین، از لحاظ نوعیت نیز جنبش‌های اجتماعی به انقلابی/براندازی؛ گذشته‌گرا یا معطوف به گذشته و اصلاح‌طلب دسته‌بندی شده‌اند. 

با آن‌که اعضای جنبش‌های زنان معترض در نوع عملکردشان گهگاهی عدم تأیید حاکمیت و سلطه‌ی طالبان را مراد کرده‌اند، اما در کلیات چنین پدیدار شده‌ است که جهت گرایش اساسی‌شان و محتوای شعارهای علنی‌شان‌ آمیخته‌ به نوعی از اصلاح‌طلبی بوده ‌است. به‌عنوان نمونه، اساسی‌ترین شعار جنبش‌ها «نان، کار، آزادی» است که در کانون شعارهای معترضان جا خوش کرده‌، اما در این شعار هیچ هدف نفی‌کننده‌ای علیه تسلط قطعی رژیم طالبان وجود ندارد. شعار نان، کار و آزادی چونان مطالبه‌ی نهایی مطرح شده‌ است که رژیم طالبانی بایستی به تأمین و فراهم‌‌سازی‌ زمینه‌های آن تمکین کند. 

چرا جنبش‌های زنان از جاافتادگی قابل توجه برخوردار نیستند؟

به اعتقاد این قلم، در مسأله‌ی جانیافتاد‌گی جنبش‌های زنان سلسه‌ای از عوامل و دلایل را باید مورد نظر قرار داد. چنان‌که دیده می‌شود، این جنبش‌ها اکنون نه از جانب دست‌اندرکاران و نه از جانب مخاطبان، قابل اعتراف و ابراز هویت نیستند. آنچه جنبش‌ها بدان گیر کرده‌اند را می‌توان نوعی «انکار هویت» نام‌ کرد، که در اشکال و گزاره‌های‌ زیرین قابل تبیین‌ اند.

یکم، اصطلاحِ رایج و جاافتاده‌ی «زنان معترض» که از آغاز تا اکنون مورد بهره‌گیری رسانه‌ها و عموم کنشگران قرار می‌گیرد، خواه‌ناخواه حامل این انحراف است که فرد یا مجموعه‌ای از افراد را به مفهوم دورکیمی واژه در بستر میکانیکی همبستگی به معرفی می‌گیرد. این شکل از هویت‌بخشی که زنان را فارغ از ساختار تشکیلاتی و جدا از لازمه‌ی نهادمند برجسته می‌کند، مسبب کنار گذاشته شدن مفهوم جنبش به‌مثابه‌ی نهاد معرف هویت جمعی کنشگران، در روان جمعی می‌گردد، این مورد توانسته است یکی از عناصر پرکاربرد انکار هویت جنبش‌ها را شکل دهد. در بستر شکل‌گیری چنین فضایی، جاذبه‌ی روانی کنشگر نیز به‌طور سرسام‌آور از انگیزه‌ی پابندی در چارچوب جنبش خالی می‌شود و بی‌خیال اعتباربخشی و تقویت هویت نهاد، و تعریف خود در چارچوب یک نهاد، خویشتن خود را در جایگاه فرد کنشگر، زن کنشگر و انسان کنشگر به معرفی می‌گیرد و اعتبار نهاد را نیز برای تقویت جنبه‌های هویت کنشگر و اجتماعی خویش به مصرف می‌رساند. 

برخی از رسانه‌های فارسی‌زبان و رسانه‌های ایجادشده در تبعید که در طی سال‌های اخیر ایجاد شده‌اند، مطابق پالیسی‌های نشراتی خویش، برای جا باز کردن و وارد شدن در حوزه‌ی مخاطبان بی‌شمار، نقش پررنگی در شکل‌دهی انحراف موجود دارند. این رسانه‌ها متکی بر ذوق و ذایقه‌ی برنامه‌ریزی خود، که از توسل‌ورزی به‌ سوءاستفاده از همه‌ چیز ابا نمی‌ورزند، در برخورد با جنبش‌های زنان نیز چنین رویکردی را اعمال نمودند. این رسانه‌ها با آن‌که از قبل مطلع ‌اند که حرکت زنان در قالب جنبش‌ها و ساختار تشکیلاتی برون‌دهی شده ‌است، بلکه تا آن‌جا که برای‌شان مقدور بوده فردبه‌فرد این زنان را به مصاحبه‌ی برنامه‌های‌ خبری‌ خویش کشانیده‌اند و هر یک را جدا از نسبت تشکلیاتی‌شان، تنها یک فرد معترض به معرفی گرفته‌اند. چنین پیش‌آمدی نقش بسزایی در ایجاد اختلاف درون‌تشکیلاتی جنبش‌های معترض زنان داشته و پی‌آمد آن مشخصا به عدم برخورداری اعتبار و جاافتادگی لازم و شاید و باید این جنبش‌ها انجامیده است.

آسیب‌شناسی

دست‌کم در دو ساحت می‌توان به آسیب‌شناسی جنبش‌های معترض زنان پرداخت. ساحت نخست دربرگیرنده‌ی چشم‌انداز و راهبرد و ساحت دوم شامل اعضا و تشکیلات می‌گردد. امیل دورکیم، جامعه‌شناس در تبیین اندیشه‌پردازی‌های اجتماعی خویش از دو نوع همبستگی سخن می‌گوید. به‌باور دورکیم، اساسا دو فرم یا ساخت همبستگی وجود دارد که انسان‌ها در چارچوب آن به تعامل باهمدیگر می‌پردازند. همبستگی مکانیکی و همبستگی ارگانیکی از انواع همبستگی مورد بحث دورکیم ‌اند. مبتنی بر توضیح او از انواع همبستگی، در نوع همبستگی مکانیکی گونه‌ی عمل جمعی یکسان است و همه بر رویت شباهت‌ها به‌هم همبسته هستند. به این معنا که در چنین شکلی از همبستگی تقسیم‌کار وجود ندارد و انواع وظایف مشخص نیست. همه‌ همزمان یک کار را انجام می‌دهند. درحالی‌که در شکل همبستگی ارگانیک انسان‌ها بر رویت تفاوت‌های‌شان به همدیگر همبسته‌اند. تقسیم کار وجود دارد، همه‌ به همدیگر به رویت تخصص‌ و توانایی‌های‌شان همبسته و نیازمند هستند؛ مانند اجزای یک دستگاه که کارهای مختلفی را انجام می‌دهند ولی همزمان همه در یک دستگاه به‌هم مرتبط و مکمل هم ‌اند. با مراجعه‌ به رأی دورکیم پیرامون انواع همبستگی، خواسته‌ایم این فرمول را در ساحت جنبش‌های اجتماعی نیز مورد تطبیق قرار دهیم. 

جمع‌آمد و گونه‌ی عملکرد درون‌ساختاری و سلسله‌مراتبی جنبش‌های معترض زنان شباهت حداکثری با نوع همبستگی مکانیکی دارد. بدین معنا که تقسیم‌کار و نوعی سازمان‌مندی درونی در آن‌ها وجود نداشته است، نخبگان، پیشگامان، سخن‌گویان و کارگروه‌های درون‌سازمانی مشخص نبوده‌اند و شکل فعالیت‌ها اولیه و ناسازمان‌مند بوده‌اند. چنین چیزی توانسته است به‌مثابه‌ی خلای درجه‌نخست جنبش را از درون خالی کند و به ‌سخن آصف بیات، نوعی «ناجنبش»بودگی را در فضای درونی جنبش‌ها حاکم کند. 

عدم راهبرد مشخص

کنشگران زن در طول مبارزات و اعتراضات شان خواسته‌های متعددی را مطرح کرده‌اند. اگر خواسته باشیم به تفاوت طرح خواسته‌های جنبش‌های معترض از فاصله‌ی یک اعتراض خیابانی تا دیگری بپردازیم، بایستی یکایک آن را مورد واکاوی قرار دهیم. لذا آنچه باید بدان معترف بود، عدم وجود راهبرد مشخص مطرح‌شده از سوی زنان است. جنبش‌های معترض زنان از نخست تا فرجام مشخص نکرده‌اند که طالب و رژیم‌اش را قبول دارند یا خیر؟ آیا مطالبه‌ی «نان، کار، آزادی» آحاد مطالبه‌ی زن معترض را تشکیل می‌دهد یا دنبال چیزی بنیادین‌تر برای همه‌ی زنان است؟ اساس‌نامه، اعلامیه‌های منظم و هماهنگ، سازمان‌دهی و اطلاعیه‌ها، چیزی در این مایه‌ها برای‌شان مسأله است یا خیر و مهم‌تر از همه، برای زنان طرح مطالبه‌ی اختصاصی دارند یا خیر؟ هیچ‌کدام از دست‌کم هشت جنبش معترض نه در چارچوب ائتلاف و نه در فعالیت‌ تک‌گروهی به سمت حل مسأله با این پهلوی کار جنبش نرفته‌اند. عدم طرح یک چشم‌انداز مشخص برای جنبش، از عوامل پایه در گم‌نامی و ناپیدایی حضور جنبش‌ها در صحنه‌ی‌ بلندمدت است.

عدم طرح مسأله‌ی اساسی پیرامون زنان

جنبش‌های معترض زنان برخواسته از بستر واقعیت افغانستان ‌اند، اعضای این جنبش‌ها رشدکرده در میانه‌ی زخم‌ها و دردهای همین جامعه‌اند. آنان در چنین زمانه‌ی مهم که هیچ چیز بر وفق مراد نیست، برای حق و نیازهای جمعی صدای جسته‌گریخته‌ی خویش را بلند کرده‌اند، اما اصل مسأله بلکه مسائل بنیادین ما هنوز از سوی این جنبش‌ها مورد طرح قرار نگرفته است؛ آنچه جنبش‌ها چه در شعار، چه در عمل، چه در فراخوان و چه در اعلامیه مطرح کرده‌اند صورت مسائل‌ اند. افغانستان، به‌ویژه در چشم‌انداز طالبانی و شیوه‌ی عملکرد کنونی یک جامعه‌ی میکانیک و سنتی است. در چنین جامعه‌‌ای که مذهب نیز افزوده بر همه پدیده‌های منفی، بر جامعه حکم می‌راند، برای همه‌ چیز از چهارده‌ صد سال پیش قالب‌های سازمان‌دهی‌شده وجود دارد، نان‌آوری، کار و ولی‌الامر بودن حق مسلم قشر مذکر پنداشته شده ‌است. زن معترضی که شب پس از برگشتن از خیابان به خانه از جانب پدر، شوهر، برادر و مرد مذهبی و سنتی خانواده بابت شرکت در اعتراض و دادخواهی مورد سرزنش و نکوهش قرار می‌گیرد و هویت‌اش و خود خودش در زیر سقف خانه به رسمیت شناخته نمی‌شود، بیانگر این است که یکی از اساسی‌ترین اصل‌های تضادمند علیه مسأله‌ی زن از بنیاد خانواده آغاز می‌شود. یک گونه‌ی فرهنگ ناسالم در عقب این نوع برخورد و گرایش قرار دارد که به سرکوب و محدودیت زنان ساخته و پرداخته شده‌ است. جامعه‌ی سنتی، نوع گرایشات مردسالار، مذهب‌سالاری زن‌ستیز و فرهنگی که حق انسانی زن را قایل نیست، آغازگر و ادامه‌‌دهنده‌ی این محدودیت و قیدوبندها علیه زنان است. هم‌اکنون صدها دختر از رده‌های سنی مختلف در مدارس طالبانی جذب شده‌اند و عملا آموزش‌های مذهبی و سختگیرانه می‌بینند. ده‌ها هزار زن در سراسر افغانستان طی سالیان ناتمام، حق مخالفت با باردار شدن و فرزندآوری را ندارند، حق تقاضا یا طرح موضوع طلاق و جدایی ندارند و با هزار شکنجه و مشقت زندگی‌شان به پایان می‌رسد. هزاران زن به‌دلیل ناباروری یا هم به‌دلیل این‌که فرزند پسر از شان متولد نمی‌شود شکنجه می‌شوند و توانایی‌های جسمی‌شان در ازای زاد و ولد بدون وقفه استهلاک می‌شود. 

باید متوجه شد که زمان گپ‌ زدن‌های جسته‌گریخته و پاک کردن صورت‌مسأله‌ها نیست، دست‌کم زن جامعه‌ی ما با دشواری‌های پیچیده‌تر‌ و دست‌وپاگیرتری مواجه است. این زمان و رخدادهایش بر ما حکم می‌کند که پیرامون صفر تا صد مسائل را باز کنیم و به طرح بنیادین آن توسل ورزیم. چنین مسائلی اگر روی صحنه نیایند و در مورد آن‌ها گفت‌وگو و بازبینی صورت نگیرد، نان و کار و آزادی که تأمین گردد هنوز چالش‌های بنیادین‌تری‌ از چشم باز می‌مانند.

رقابت منفی چهره‌ها در  جاذبه‌ی شهرت

جاذبه‌ی شهرت و رقابت منفی اعضا از چالش‌های دیگر فراراه نظم‌یابی تشکیلاتی جنبش‌های زنان است که در مواردی نیز به اختلاف، افتراق، انشعاب و انحلال و اضمحال انجامیده است. اکنون از هشت جنبش دارای نام و نشان زنان هیچ‌کدام به شکل رسمی و سازمان‌یافته عمل و موضع ندارد. این جنبش‌ها در اول شکل‌گیری چند ماه تا یک سال نخست به‌شیوه‌ی رسمی اعتراضات، فراخوان‌ها، اعلامیه‌ها، دعوت‌نامه‌ها و مواضع شان را اعلام کرده‌اند و از میان اعضا فقط یک یا دو نفر به نمایند‌گی از جنبش مربوطه با رسانه‌ها گفت‌وگو انجام داده‌اند، اما روی‌هم‌رفته در ادامه‌ی راه اعضا به اشکال مختلف از هویت سازمانی برامده‌اند و یا آن ‌را به‌ شکلی مورد استفاده‌ی ابزاری قرار داده‌اند که سبب دلسردی و بی‌علاقگی بقیه‌ی اعضا و در مورادی نیز برانگیزنده‌ی اشتیاق بقیه‌ی اعضا به استفاده‌جویی از موقعیت نهادی برای منفعت شخصی شده ‌است. 

طبق اطلاعات منتشرشده از گفت‌وگوی یکی ‌از اعضای برجسته‌ی جنبش خودجوش زنان معترض، شماری از اعضای این جنبش‌ها از فعالیت و حضور جمعی برای سفر و سود فردی خویش بهره‌برداری کرده‌ و از افغانستان بیرون شده‌اند. ذکر این مورد به‌مثابه‌ی چشم‌پوشی و نفی خشونت و دستگیری اعضای جنبش‌ها توسط طالبان نیست، بلکه به‌مثابه‌ی یکی از عوامل آسیب‌شناسی درون‌ساختاری جنبش‌ها باید آن ‌را مورد توجه قرار داد. شماری از اعضا که پشت میله‌های زندان و شکنجه‌گاه‌های طالبان رفتند یا هنوز با سرنوشت ناروشن در زندان‌ها به‌سر می‌برند، موردی است که به آن باید از منظر خودش پرداخته شود. 

بی‌اعتنایی و بی‌اعتمادی میان‌گروهی، و بهره‌جویی‌های شخصی

دو سال قبل، در ماه جنوری سال ۲۰۲۳ و در اوج خیابان‌خیزی‌ها و اعتراضات جنبش‌های زنان نشستی در شهر اسلو برگزار گردید. در نشست متذکره از مقام‌های طالبان آقای وزیر نام‌‌نهاد وزارت خارجه دعوت شده بود. در همان نشست از کابل یک نماینده از جنبش‌های زنان نیز دعوت شد. نفس دعوت نماینده‌ای از جنبش‌های معترض و امکان سفر آن نماینده از کابل یک دست‌آورد مهم و یک امتیاز قابل توجه بود که در نتیجه‌ی فعالیت‌های پویای جنبش‌های معترض زنان بدست آمده بود. حاصل تاب‌آوری و عرق‌ریزی مجموعه‌ای از زنان و دخترانی بود که در برابر دشوارترین مواضع طالبان رزمیده بودند. 

در پایان آن نشست و پس از سخنرانی‌های به ‌اصطلاح آتشین نماینده‌ی جنبش‌های معترض زنان، نماینده از بازگشت به کابل ابا ورزید. پس از بازگشت متقی به کابل و تجارب نشست اسلو، از سوی دیگر عملکرد نماینده‌ی جنبش‌ها مبنی بر عدم بازگشت به کابل دو حاصل منفی کف دست جنبش‌های معترض قرار گرفت. طالبان آن ‌را ابزاری برای سرکوب درنگ‌ناپذیر جنبش‌‌ها و کنشگران زن قرار دادند و هدف اعتراضات زنان را تلاش به پرونده‌سازی برای رفتن به غرب عنوان کردند. این نه‌ تنها دیدگاه طالبان بلکه قبول بدنه‌ی عظیمی از خانواده‌ها و طبقه‌ی نیمه‌سنتی‌ نیز گردید و آغازگر شمارش معکوس برای سرکوب جنبش‌ها شد. 

پس‌ از آن، چندین نشست دیگر در کشورهای مختلف در رابطه به اوضاع زنان و افغانستان برگزار گردید اما دیگر برخی از برگزارکنندگان نشست‌ها اعتنایی به جنبش‌های معترض ننمودند و چهره‌های ستنی مانند محبوبه سراج به نمایند‌گی از زنان دعوت گردید. 

برخی از اعضای جنبش‌ها‌ که اکنون در کشورهای مختلف به‌سر می‌برند، مواضع شان کماکان حفظ است و کنشگری را کنار نگذاشته‌اند، اما از جریان‌های مربوطه و همراهان خیابانی‌شان که بخشی از عمل مشترک کنشگری و دادخواهی را به ‌پیش می‌بردند اندک‌ترین یادی به زبان نمی‌آورند.

طبقه‌ی سوم در درون‌ جنبش‌های زنان طبقه‌ی بهره‌کش و بی‌اعتنا به مواضع جمعی ‌اند که جنبش و همراهان خود را فقط تخت خیزی برای گذار از بند رژیم حاکم در کابل قرار دادند و اکنون در سرپناه‌گاهای خود مشغول زندگی شخصی‌ هستند. این کشمکش و زدوبند در درون جنبش‌ها منجر به بی‌اعتمادی و دلسردی همه‌ی اعضا شده که با تمام دشواری و مشقت تا مرز جان در خط دادخواهی ایستادند. 

بازبینی هدفمند و گذار به پویایی

آن طور که از کلان‌تصویر به مشاهده می‌رسد وضعیت جنبش‌ها چه از حیث تشکیلاتی و درون‌سازمانی و چه از حیث راهبرد و برنامه در وضعیت مناسبی به‌سر نمی‌برد، بلکه دچار یک چرخش نزولی ملموس شده‌اند. گمان نمی‌رود که موجودیت، حضور و عملکرد این جنبش‌ها پیرامون امروز و آینده‌ی زنان بی‌تأثیر باشد. جامعه، کنشگران و مخاطبان به‌مثابه‌ی یک جزء از‌کل، با شیوه‌ی عمل این جنبش‌ها تعیین نسبت کرده‌اند، و مهم‌تر از همه‌ی این‌ها -صرف‌نظر از این‌که این جنبش‌ها چقدر توانسته‌اند از زنان در دو سال و نیم گذشته نمایندگی شاید و باید کنند- آغازگران و علم‌داران مبارزات میدانی و انکارناپذیر برای زنان ‌اند که کم‌وبیش مورد توجه‌ قرار دارند.

بر همین بنیاد، بر مسئولان و علم‌داران جنبش‌ها است که انتظاری را که نسبت به خویش برانگیخته‌اند و از میانه‌ی سکوت و بی‌تفاوتی جمعی حاضر شده‌اند هم‌نشین جماعت نباشند، با همان‌ انگیزه‌ی نخستین خویش پاسخ دهند. نیاز است اعضای متعهد جنبش‌ها سری به عقب برگردانند و حساب و کتاب مسیر خود را از آغاز تا امروز انجام دهند. تعیین رئوس اساسی کار و این‌که اساسا چند هدف مهم را در کانون توجه و تقاضای خویش می‌خواهند قرار دهند، و برای بدست‌آوردن چه چیزهایی حاضر اند تا سرحد زندان و شکنجه و مرگ احتمالی تن در دهند، می‌تواند متقابلا از جانب جنبش‌ها نیز برای مخاطبان تعیین موقعیت کند. شاخه‌پری گذشته که جز فرسوده‌سازی انرژی خود اعضا و انشعاب‌های ضروری و غیرضروری را سبب شده ‌است، و عدم تعیین راهبردهای مشخص برای امروز و آینده فقط می‌تواند آخرین جوانه‌های امید زنان و دختران محروم شرایط فعلی را سرکوب کند. تفهیم خودی این مسأله که آنان مسئول همه‌ چیز نیستند و وظیفه ندارند به ازای هر اتفاقی که در ساحت‌های مختلف رخ می‌دهد، پیرامون آن پلاکارت بکشند یا اعلامیه و اعتراض سازمان‌دهی کنند، به تمرکز روی اساسات کار می‌انجامد و حواس‌پردتی حاکم در فضای جنبش‌ها را کاهش می‌دهد. پویایی هدفمند از مسیر همین سلسله تغییرات در راهبرد و شیوه‌های عمل بدست می‌آید. جنبش‌های ما به عمل پویا و راهبرد مشخص گذار کنند تا بتوانند بیمه‌ی سرنوشت و آینده را در بازار این ‌همه فرمان و دستور و حکم و حصار و زنجیر مترقبه و غیرمترقبه، تضمین کنند.