UNICEF

قصه‌ی روزان ابری (۱۲)

احسان امید

برای گفت‌وگو و هم‌صحبتی با رحمانه به خانه‌اش می‌روم. اولین چیزی که به چشم می‌خورد و جلب توجه می‌کند، چابکی و چالاکی او است. رحمانه خواندن و نوشتن خود را با محروم شدن از رفتن به دانشگاه رها نکرده است. الماری اتاقش پر از کتاب است و همه‌اش منظم و مرتب چیده شده‌اند.

رحمانه خودش را برای گفتن و درمیان‌گذاشتن درد دل‌هایش آماده کرده بود. دلیل آن هم یادداشت‌هایی بود که نزد خودش نوشته بود. همه چیز برای گفت‌وگو آماده بود. از همان شروع احساس کردم رحمانه جسارت خاصی دارد؛ جسارتی که او را در این شرایط از دیگران متمایز می‌سازد. وقتی صحبت را آغاز کردیم، او دقیق و با حوصله از روی یادداشت‌هایی که ذخیره کرده بود مرا به دنیای خودش راه می‌داد. بیانش قوی و با جاذبه بود. بعد که صحبت به زندگی گذشته‌ی او کشیده شد، نکته‌ها و حرف‌هایی از او شنیدم که تصور آن را از اول نمی‌کردم. رحمانه رنج بسیار کشیده بود تا وارد دانشگاه شود. هنوز سال دوم دانشگاه را تمام نکرده بود که طالبان دستور مسدود کردن دروازه‌ی دانشگاه‌ها را صادر کردند. بعد از آن سرنوشت ماندن در خانه را برای رحمانه رقم زد. او ماندن در خانه را برای دختران و زنان افغانستان به معنای اسارت می‌داند که در صورت تداوم آن، نتایج فاجعه‌باری برای جامعه دارد.

رحمانه شنیدن بسته شدن دروازه‌های مکاتب و دانشگاه‌ها به‌روی دختران را بدترین خبر دوران عمرش می‌داند. او می‌گوید: «وقتی معلوم شد که حکومت طالبان در تصمیم‌ خود برای محروم کردن دختران از تعلیم و تحصیل قاطع است، سایه‌ی سنگین دلتنگی و ناامیدی بر زندگی ما مستولی یافت که با گذشت زمان به حجم آن افزوده شد. مادرم زیادتر از هر کسی نگران و پریشان بود. مادر آرزوی بلندی برای من داشت و آن را از طریق درس خواندن ممکن می‌دانست. یک روز در جمع خانواده که بیشتر دلتنگ بودم، سر صحبت را با نفرین به این رفتار طالبان باز کردم که چرا این گروه بی‌اعتنا به ارزش‌های انسانی و زندگی متمدن نمی‌گذارد دختران درس بخوانند. از روی احساسات، تند تند حرف می‌زدم و از حسرت بر باد رفتن رویاهایم می‌گفتم. یک لحظه متوجه شدم که فضای خانه ساکت و خاموش شده است. جز صدای نفس‌نفس‌زدن‌های تند پدر و گریه‌ی آهسته‌ی مادر، هیچ صدای دیگری نبود. برادرم طارق روی کتابچه‌اش مشق می‌نوشت. با مشاهده‌ی او ذهنم زیادتر درگیر دوران دانش‌آموزی و دانشجویی شد. طارق کتابچه را ورق زد. تمرکز کردم تا چند خط از مشق‌اش را بخوانم اما چشم‌هایم که پرده‌ی اشک روی‌شان نشسته بود، نتوانستند کلمات را ببینند. بی‌تاب شدم و با اشک و ناله، دنبال کتاب‌های درسی‌ام رفتم. چندتای آن را برداشتم و دستی روی آن‌ها کشیدم. بعد، از پنجره‌ی اتاق به آسمان نگاه کردم و دیدم که آسمان هم مثل دل من گرفته است.»

با شنیدن صحبت‌های رحمانه با خود فکر کردم ای‌کاش این اتفاق نمی‌افتاد و دروازه‌های مکاتب و دانشگاه‌ها به‌روی دانش‌آموزان و دانشجویان دختر بسته نمی‌شد. روش زندگی و توانایی‌های دخترانی همانند رحمانه می‌تواند الهام‌بخش جوان‌هایی باشد که راه‌های موفقیت و پیشرفت را جست‌وجو می‌کنند.

وقتی دقت و نازک‌بینی رحمانه را می‌بینم به تعداد زیادی از کتاب‌های چیده‌شده در آلماری دوباره دقت می‌کنم. می‌بینم حجم زیادی از الماری را کتاب اشغال کرده است. او خودش هم در صحبت‌هایش اشاره می‌کند که به کتاب‌خواندن علاقه‌ی زیاد دارد. از وقتی به دانشگاه می‌رفت یک روز از هفته را در کتاب‌خانه‌های پل سرخ و گاهی انتشارات عرفان سر می‌زد و کتاب می‌خرید. در این حرکت زیبا رحمانه تنها نبوده است، بلکه در یک تیم چهار نفری فعالیت‌شان را پیش می‌بردند. کتاب می‌خریدند و کتاب‌خوانی مشترک بین‌شان برگزار می‌کردند. رحمانه با سه دوستش وقتی توان خرید کتاب مورد نظرشان را هر کدام به تنهایی نداشته‌اند، مشترک پول جمع می‌کردند تا آن کتاب را خریداری کنند، بعد آن را به‌صورت دوره‌ای می‌خواندند و برداشت‌های‌ خود را بین هم شریک می‌کردند.

از همین جهت است که اکنون هم، رحمانه علاقه‌ی سیری‌ناپذیری به مطالعه دارد و از همین طریق با بخش زیادی از فشارهای روانی و حسرت ماندن در خانه و محدودیت زندگی و گشت‌و‌گذار دختران و زنان کنار می‌آید. رحمانه همان‌قدر که اشتیاق به مطالعه دارد، اهل نوشتن نیز است. در هر فرصتی و به هر بهانه‌ای نامه می‌نویسد. او با تعداد زیادی از دختران هم‌سن‌وسال خود صمیمی است و احساس راحتی می‌کند.

رحمانه می‌گوید: «برای دور ماندن از دلتنگی و تنهایی برای تعدادی از هم‌صنفی‌های صمیمی‌ام نامه می‌نویسم. سعی می‌کنم نامه را با جملات زیبا، روان و آرام‌کننده بنویسم. آنان هم گاهی برایم نامه می‌فرستند. مرتب با هم نامه‌نگاری داریم. نه تنها با هم‌صنفی‌های دوران دانشگاه بلکه با خیلی از هم‌سن‌وسالان خودم نامه‌نگاری می‌کنم. حرف زدن با آنان برایم آسان است و آسان‌تر از همه‌کس می‌توانیم برای همدیگر بنویسم، زیرا شرایط و زندگی این روزهای همدیگر را درک می‌کنیم و هم می‌فهمیم که برای یکدیگر چه می‌گوییم.»

نگرانی اصلی رحمانه از آینده‌ی ناروشن است. او می‌گوید: «درست است که زندگی زیر سایه‌ی ترس و وحشت ادامه دارد اما دختران و زنان نمی‌توانند در امنیت و آرامش پا از خانه بیرون بگذارند، مگر تعداد محدودی که خیلی کار ضروری و واجب داشته باشند. اکثریت از ترس این‌که طالبان به بهانه‌های مختلف آنان را بازداشت کنند از خانه بیرون نمی‌شوند. در چنین شرایطی ترس و خفقان بیشتر فامیل‌ها هم اجازه‌ی بیرون شدن به دختران‌شان را از خانه نمی‌دهند. خواهر کوچکم هر روز، ساعت ۱۱ پیش‌ازچاشت صنف زبان دارد. درحالی‌که بیشتر هم‌صنفی‌هایش به‌دلیل ترس از بگیروببند طالبان، آموزشگاه را ترک کرده‌اند او اما به آموزشگاه می‌رود و نمی‌شود در خانه بماند. خطر را به ‌جان می‌گیرد و از خانه بیرون می‌شود و من همیشه او را تشویق و حمایت می‌کنم. از آن‌جایی‌که رفت‌وآمد دختران و زنان در کوچه و خیابان خیلی کم است، ترس و وحشت بیشتر حس می‌شود.»

رحمانه از قول خواهر کوچک‌تر از خودش صحبت می‌کند که چند روز قبل در راه بوده و به طرف آموزشگاه زبان می‌رفته که دوستش پیام داده و گفته است که آموزشگاه شان دوباره از طرف طالبان بسته شده است. خواهر رحمانه گفته است که او در مسیر راه است و به طرف آموزشگاه می‌رود، شاید آموزشگاه آنان بسته نشده باشد. وقتی به آموزشگاه می‌رسد، می‌بیند که بسته نیست، اما نگهبان به او می‌گوید که حجاب خود را باید مراعات کند؛ چون طالبان هشدار داده است که اگر حجاب مراعات نگردد دروازه‌ی آموزشگاه را خواهند بست.

وقتی می‌پرسم که آیا شرایط فعلی را پایان راه برای آزادی زنان و حضور آنان در افغانستان می‌داند یا نه؟ رحمانه چالش‌ها را تصدیق می‌کند، اما با این‌حال بر مقاومت بسیاری از زنان که در فضای محدود داخلی وجود دارد، اظهار امیدواری می‌کند. به‌باور او، در کنار مقاومت و حرکت‌های اعتراضی‌ای که شکل می‌گیرد، باید روش‌های مبتکرانه برای ارائه‌ی آموزش، اشتغال و مراقبت از زنان با راه‌اندازی گروه‌های سلامتی (سلامتی جسمی و روانی) حمایت و تقویت شود. به‌گفته‌ی او، حالا هم تعداد کمی از سازمان‌های کوچکی هستند که در چشم‌انداز محدودکننده‌ی طالبان با احتیاط حرکت می‌کنند و به‌ ندرت مورد توجه نهادهای بین‌المللی قرار می‌گیرند، اما با این‌حال امیدواریم مسیرهای روشنایی بیشتر را برای کمک به زنان فراهم کنند. به‌گفته‌ی رحمانه، مراکز آموزشی زیرزمینی همچنان به دختران آموزش می‌دهند، حتا با وجود خطر حمله و یا مسدودکردن طالبان به این مراکز.

رحمانه می‌گوید: «باید و با تلاش خستگی‌ناپذیر، چادر سیاه جهل و نادانی را که حاکمیت سیاه طالبان در جامعه گسترانده‌ است، با امید فرو بریزیم. به یقین هیچ جامعه‌ای به توسعه دست نمی‌یابد مگر آن‌که از راه دانش‌اندوزی و آگاهی گذر کرده باشد. آگاهی و دانایی تنها راه بالندگی و توسعه همه‌ جانبه‌ی جامعه و کشور است. افغانستان تاریک و غریب امروز باید پوست‌اندازی کند و طرح ‌نو دراندازد. این ققنوس تحول و توسعه از راه دانایی و اندیشه‌ورزی می‌گذرد. به دستان اتحاد و پاهای استوار نسل جوان و مقاومتگر محقق خواهد شد. از دانش و مهارت حمایت کنیم چون به ما ذهن پویا و تفکر اندیشمندانه و نقاد هدیه می‌کند. برای فردای روشن و بهتری، ناگزیر هستیم به خوانش کتاب و مطالعه و خردورزی همت گماریم تا دیگر در حاشیه قرار نگرفته و فریب نخوریم. باید به دنایی امید بست.»

امیدی که رحمانه از آن سخن می‌گوید بیشتر حکم وضعیت ذهنی دارد تا امری مربوط به دنیای پیرامون. این ویژگی به لحاظ روحی اهمیت دارد و لزوما به مشاهده شرایطی خاص در جامعه یا برآورد موقعیت‌های مختلف بستگی ندارد. امید در این مفهوم از نظر او، ژرف و پرقدرت است که هیچ ربطی ندارد به شادمانی ناشی از خوب پیش رفتن امور که آشکارا موفقیت و رونق زودهنگام در پی خواهد داشت. امید یعنی توان تلاش در راه خاص، نه چون احتمال کامیابی در آن وجود دارد، بلکه چون راهی است نیکو. هرچه موقعیتی که در آن امیدوار باقی می‌مانیم ناممکن‌تر باشد، امیدی که از خود نشان می‌دهیم عمیق‌تر است. امید هیچ ربطی به خوش‌بینی ندارد.

رحمانه معتقد است که ژرف‌ترین و مهم‌ترین شکل امیدواری، آن است که می‌تواند روی آب نگه‌مان دارد و به‌سوی نیکی پیش براند و تنها سرچشمه‌ی حقیقی آن بعد نفسگیر روح آدمی و کوشش‌هایش، همانی است که ظاهرا از «جایی دیگر» بدست می‌آوریم. راه‌های جدید را بیازماییم، حتا در شرایطی که پندار هیچ امیدی وجود ندارد، همچون شرایط کنونی خودمان.

در پایان صحبت با رحمانه، به این نگاه دست می‌یابم که او زیرک و با استعداد است. روح بزرگ دارد؛ بزرگ‌تر از آن‌که فکر کنیم. زندگی و خانواده‌ی مرفه‌ ندارد، اما فقیر هم نیستند. مادرش بیشترین سهم را در شخصیت او داشته است. زندگی آنان غیر از پدرش که کارمند متوسط است، با خیاطی -زحمت چند برابر- مادرش در خانه اداره می‌شود. ممکن زحمات و رنج‌های بی‌پایان مادر موجب شده تا رحمانه تلاش و پشت‌کار داشته باشد. رحمانه فکر می‌کرد با درس خواندن و رسیدن به موفقیت به مادر و خانواده‌اش کمک خواهد کرد؛ چیزی‌ که حالا هم به آن امیدوار است.