هادی دریابی
از ملا نصرالدین پرسیدند که یا حضرت ملا! مرکز ثقل زمین کجاست؟ فرمودند: بسم ربالشهداء و صدیقین، والصلوة والسلام علی سیدناالمرسلین مصطفی محمد(ص)، اما بعد؛ به قول یکی از دهقانزادگان دنیای اسلام، زمین مرکز ثقل ندارد.
این جواب درست نبود. یک شخص متقی از میان جمع برخاست و با طوفانی از انتقاد، ملا را بیسواد عنوان کرد و گفت: ” ای مردم! همانا مرگ و زندگی بهدست مبارک خداوند است. ما مکلفیم در زندگی، طوری رفتار کنیم که شایستهای خلیفهها و خلیفهزادهگان خداوند باشد. مرکز ثقل زمین را چه بدانیم و چه ندانیم؛ دردی از جامعه را درمان نمیشود. بهتر است به این مضخرفات نقطهای پایان نهاده و به این مسئله فکر کنیم که آیا با رسیدن موعد انتخابات، جبهه بادنجان ملی افغانستان، قادر میشود که از یک نامزد اقتصادی در انتخابات حمایت کند؟ آیا سید تورنتو که اخیراً عضویت مخالفان بادنجان ملی را بدست آورده؛ میتواند از مسیحی بودن بادنجان رومی، بر علیه جبهه بادنجان ملی استفاده کند؟”
هنوز سخن آن مرد متقی تمام نشده بود که یک جوان نسبتاً ریش سفید از میان جماعت بلند شد و گفت صبر کنید! ای مردم بدانید که خر در هر جای دنیا و در هر مقطع از زمان که زندگی کند؛ بازهم خر است. این مرد که مرد متقی را برای مدتی در شکم سگ نگهداشت و سپس از منتهای آن حیوان نجسالعین خارج کرد؛ گفت: همین چند سال پیش این مرد به ظاهر متقی، در کنار داکتر سهراب شف..شف..شفتالوفر بود، شبهای شب برای ما از مزایا و پلانهای استراتژیک داوودخان سخنراند و روزهای روز ختم قرآن گرفت تا داکتر سهراب شف..شف..شفتالوفر به پیروزی برسد، وقتی دید داکتر سهراب به پیروزی نمیرسد در کمال نامردی، به حزب کچالو پیوست، حزب کچالو که از اولش معلوم بود بنیاد بر دروغ نهاده و با تزویر انترنتمآبانهای خویش، در صدد تخریب آرای قوم الف دو زیر اِن اعلام موجودیت کرده بود؛ به نسبت عدم دریافت رشوه و منبع تمویلی، به زودی منحل شد و این مرد حالا به نفع جبهه بادنجان ملی سخن میگوید و هیچ شک نیست که فردا، همین آدم به ظاهر متقی، نماینده رسمی آی اس آی نباشد؟!
اما آن مرد متقی اول لبخند زد، وقتی دید که لبخند چارهگر نیست، به قهقهه پرداخت و آنقدر با صدای بلند خندید که در آخر کار معلوم نشد چه به چه است، چون هم سرفه میکرد و هم صداهای مختلفالنوع دیگر با طول موجهای سطح دانش کاندیداها بیرون میشد و مثل خرمگس روی نجاست، در پکههای گوش مخاطبین مینشست. یکی از مخاطبین که هیچ معلوم نبود با کدام حزب سروکار دارد؛ چون نصف لباساش زرد و نصفهای نصف دیگرش خرمایی و قسمت آخرش هم سرخ رنگ بود و تمبانش به سبک هندی بود؛ انگشت انتقاد خویش را در مرد متقی فرو کرد و با صدای نسبتاً زنانهای خویش پرسید: ای مرد هزارچهره! آن لبخند و این قهقهه به چه مناسبتی صادر کردی؟ آیا حرفهای آن جوان غلط است؟
مرد متقی نفس عمیقی کشید و اینگونه سطحی به جواب آن مخاطب بیتربیت خویش پرداخت، برو گمشو عزیزم! نگفته بودم که دیگر در محلات کمپاین من دیده نشوی؟
این جواب بار دیگر به آن جوان نسبتاً ریشسفید فرصت داد تا یک بار دیگر به گندگی بیل بزند، بویی را که وی به مخاطبین نثار کرد بدین شرح بود:
1- خدا را شکر! برادران نهایت محترم! واقعاً که خدا را شکر…. شما دیدید که این مرد اصلاً با همسایه خویش سازگاری ندارد.
2- اصلاً میدانید که چرا این مرد لعین بر همسایهی خویش تاخت؟
3- جوابش نزد من است، قصه از این قرار است که این مرد و همقطارانش، از بدو تولد فرزند دموکراسی در افغانستان تا حالا، با زور خویش از میتر برق همسایه استفاده کرده که الحمدولله بعد از این همه سال، با پا درمیانی کارمندان افغانستان، لینشان قطع شده و از این به بعد شاید آدم شود و مثل بقیه ما و شما آدم شود…ههههههه.
4- همین قدر گفته باشم که هر کسی در انتخابات تقلب نکند؛ در حقیقت ریشه به تیشهای خود زده است…ببخشید منظورم تیشه بود که به ریشهای خود میزند.
5- و حال یک سوال دیگر از ملانصرالدین می کنیم. جناب ملا بفرمایید واضح کنید که احتمال نامزدی انسانها از کجا سنجیده میشود؟ آیا اگر یک شخص خود را پیش پیش کند و از طرف دیگر برای سرپرستی ریاست جمهوری مقرر شود، آیا امکان دارد که بازهم خود را کاندید کند؟ بعضی از فیلسوفان از میدان انتخابات حرف گفته اند، به نظر شما میدان انتخابات افغانستان، گنجایش چند نفر تماشاگر را دارد؟ … ملاصاحب! ملاصاحب… خوابی یا بیدار!