چرا امیرالمومنین و خلیفه در یک اقلیم نمی‌گنجند

یادداشت روز

در میان طالبان، ملا هبت‌الله آخوندزاده ملقب به امیرالمومنین است و سراج‌الدین حقانی، وزیر داخله‌ی طالبان، خلیفه خوانده می‌شود. پس از سه سال آنچه رفته-رفته به یک تصور عمومی تبدیل می‌شود این است که امیرالمومنین یک ملای متعصب و تندرو است که فراتر از دگم‌های عقیدتی خود ملاحظه‌ی دیگری را در حکومت‌داری اسلامی در نظر نمی‌گیرد، اما سراج‌الدین حقانی، که در گذشته از افراطی‌ترین رهبران طالبان پنداشته می‌شد، نسبت به هبت‌الله فرد معتدل‌تری است و رویکرد عملگرایانه‌تری دارد.

فارغ از این که چه کسی تندروتر است و چه کسی معتدل‌تر، واقعیتی که دیگر حتا خود طالبان نیز سعی چندانی برای پوشاندنش نمی‌کنند این است که امیر و خلیفه بر سر سهمی که از قدرت در حکومت طالبان می‌خواهند با هم دیگر رقابت شدیدی دارند. امیر در سه سال گذشته سعی کرده موقعیت خود را به عنوان تنها مرجع اقتدار معنوی و سیاسی در میان طالبان تحکیم کند. برای این کار، او پیوسته از طالبان و حامیان‌شان خواسته است که اطاعت بی‌چون‌وچرا از او را محور اصلی وحدت در گروه طالبان قرار دهند و از نقد و پرسش در مورد کارنامه‌ی امیر بپرهیزند. خلیفه، سراج‌الدین حقانی، نیز در موارد گوناگون و بدون آن که اسمی از ملا هبت‌الله ببرد، از تلاش او برای مطرح کردن خود به عنوان یک پیامبر معاصر انتقاد کرده است. در تازه‌ترین مورد، سراج‌الدین حقانی گفته است که نمی‌داند ترور عمویش، خلیل‌الرحمان حقانی، کار چه کسی بوده است. این در حالی است سخنگویان طالبان ترور خلیل حقانی را کار خوارج یعنی داعش اعلام کرده‌اند. به نظر می‌رسد که اشاره‌ی حقانی به معلوم نبودن قاتلان عمویش، ریشه در فضای شک‌آلودی دارد که منازعه‌ی درونی قدرت میان او و رهبر طالبان ایجاد کرده است. گویی او علامت می‌دهد که حاضر نیست این گونه حذف‌ها و ترورها را فورا زیر عنوان «کارِ داعش است» بپذیرد.

امیرالمومنین و مناسبات قبیله‌ای

مفهوم «امیرالمومنین» دلالت بر نوعی خاص از رابطه میان رهبر و پیرو دارد. در این رابطه، امیر مومنان فقط از این حیث که یک «ایمان» مشترک بین او و پیروانش وجود دارد، امیر است. به همین خاطر، اطاعت مطلق از امیرالمومنین‌ها در سنت اسلامی به تدریج بداهت یافته است. در این رابطه فرض این است که امیر چون از قید منافع دنیوی و جاذبه‌های مادی و پیوندهای خونی و قبیله‌ای برون جسته است، به صلاحیت امارت رسیده و بنابراین اگر فرمانی می‌دهد و اطاعتی می‌طلبد، مبنای فرمانروایی و اطاعت‌طلبی‌اش فقط رضای خداوند است. سراج‌الدین حقانی می‌داند که قصه‌ی امارت ملا هبت‌الله این نیست. او به نیکی آگاه است که امیرالمومنین طالبان وقتی مانورهای سیاسی برای تحکیم قدرت خود می‌دهد، ترجیح می‌دهد (و ناگزیر است) که این مانورها را از مسیر مطمئن نورزی-درانی انجام دهد و نه مثلا از راه خطرناک کرلانی-غلجایی. حقانی می‌داند که در حکومت طالبان قندهاری هست و پکتیایی. او واقف است که هر بار که یکی از منصوبان او در ساختار قدرت برکنار می‌شود، امیرالمومنین نفر بعدی را از کدام قبیله و گرایش سیاسی انتخاب می‌کند. به همین دلیل، هرچند که امیر بکوشد فراتر از درگیری‌های کوچک قدرت دنیوی به نظر بیاید و پذیرفته شود، خلیفه دقیقا می‌داند که اگر در منازعه‌ی قدرت روی دست خود بنشیند کار سرانجام به خلع شدن از قدرت خواهد رسید. این است که هرجا مجالی پیش بیاید، به امیر پیام می‌رساند که نه قندهار مدینه‌ی رسول خداست و نه امیر صلاحیت و اقتدار معنوی رسول را دارد.

در سال پیش رو، گسل اصلی انشعابات درونی طالبان، یعنی تقابل امیر و خلیفه، صورت روشن‌تری خواهد یافت. بعید است که حقانی‌ها بتوانند در برابر تسخیر شدن روزافزون میدان‌های نفوذ و قدرت خود توسط هبت‌الله خاموش بمانند یا مثل حالا با ایما و اشاره سخن بگویند.