در سال ۱۹۰۱ وقتی عبدالرحمان در قصر کوچکش در باغ بالا جان سپرد، یکی از اولین کارهایی که پسر و جانشیناش، امیر حبیباللهخان انجام داد، نوشتن نامهای به دولت انگلیس در هند بود تا خبر مرگ پدر و تختنشینی خود را به یگانه حامی دولت افغان گزارش دهد. انگلیسیها بهزودی به او اطمینان دادند که امارت او را بهرسمیت میشناسند و مستمری سالانهای را که به پدرش میدادند به او خواهند پرداخت.
در سال ۱۹۰۵، برای محکمکاری، دولت انگلیس در هند هیأتی را به سرپرستی وزیر خارجه، لوییس دن به کابل فرستاد تا قرارداد نو با امیر نو امضا کند. این قرارداد رابطهی امیر ۳۵ ساله را با دولت انگلیس رسمیت میبخشید و توافقات قبلی انگلیسیها با امیر عبدالرحمان در قسمت مرزبندی و روابط خارجی و امنیت و تجارت را تجدید میکرد. مهمترین مادهی این قرارداد مسألهی مستمری سالانه بود که طرف افغان میخواست درج قرار داد شود. از میان سران ارگ، سردار نصراللهخان و عبدالقدوسخان پا فشاری داشتند که در قرارداد تصریح شود که توافقات این سند برای همیشه است. دیپلمات انگلیس که با قول مشهور «در سیاست دوست و دشمن همیشگی وجود ندارد» آشنا بود، از این خواسته تعجب کرده بود ولی آن را بهخاطر سادگی افاغنه و عدم دانش آنان از رسوم دیپلماتیک زیاد جدی نگرفت.
لوییس دن در مدتی که در کابل بود در یکی از قصرهای اطراف شهر اقامت داشت. اگر امیر میخواست به وی پیامی بفرستد نامهاش را به یکی از معتمدان دربار میسپرد. کسی که گاه نامههای امیر را به آقای دن میرساند صفرخان نام داشت. روزی پس از تحویل نامهی امیر به مرد انگلیسی، صفرخان با او سر صحبت را باز کرد. صفرخان در جریان صحبت از او پرسید: «اگر هنگامی که امیر فوت کند، آیا دولت بریتانیا سردار نصرالله را که بهطور طبیعی جانشین خواهد شد، درصورتیکه از سوی ملت افغانستان بهعنوان امیر پذیرفته شود، بهرسمیت خواهد شناخت؟» این سؤال بهنوشتهی دن، «عجیب و معنادار» بود و نگاه صفرخان دربارهی روند احتمالی جانشینی را نشان میداد و شاید اشارههای ضمنی دیگری نیز در آن نهفته بود.
وزیر خارجه، بهگفتهی خودش، «برای جلوگیری از مشکلات آینده» نمیتوانست سؤالی به این مهمی را بیپاسخ بگذارد. او باید در چند ثانیه جوابی آماده میکرد که نکات زیادی را به مخاطب افغانش میرساند- از ماهیت رابطهی افغان و انگلیس گرفته تا قواعد بینالمللی، تا اخلاق سیاسی انگلیسی و واقعیتهای قدرت در افغانستان. دن در نهایت با کلمات به دقت انتخابشده به جواب صفرخان گفت: «تصور میکنم دولت بریتانیا انتخاب آزاد ملت افغانستان را به رسمیت خواهد شناخت، مشروط بر اینکه جانشینی با قتل یا بینظمیهای جدی دیگری همراه نباشد و دولت بریتانیا بتواند به وفاداری امیر جدید نسبت به سیاستهای خود اطمینان داشته باشد.» او در این جواب، به قدرتطلبان بالقوهی کابلی هشدار داد که برای رسیدن به تختوتاج بیتابی نکنند و هم معیار اصلی انگلیس برای حمایت از یک حاکم افغان را گوش زد آنان کرد که عبارت بود از وفاداری.
امیر حبیباللهخان دشمنان زیادی در ارگ داشت. او دو بار مورد ترور قرار گرفت. بار اول در سال ۱۹۱۸ وقتی سوار بر اسب از چهارده کابل میگذشت تیری بهسویش شلیک شد که به امیر اصابت نکرد و ضارب نیز هرگز پیدا نشد. دفعهی دوم، همانطور که میدانیم، یک سال بعد، در نصف شب در جلالآباد درحالیکه چهار هزار عسکر از خیمهاش حفاظت میکردند مورد سوءقصد قرار گرفت. این بار اما تیر ضارب به هدف خورد و امیر از پا در آمد. آیا سؤالی که سالها پیش صفرخان از وزیر خارجهی هند پرسیده بود به این حوادث ربط داشت؟ والله اعلم.
***
نکتهای را که اینجا باید به آن توجه کرد سنت بهرسمیتشناسی در تاریخ سیاسی افغانستان است. در افغانستان وقتی حاکمانی نو به سر کار میآیند، چون معمولا دستنشاندهی یک کشور خارجی هستند، نیاز به حمایت گستردهی بینالمللی ندارند و فقط کافی است که از سوی ولی نعمت خارجیشان بهعنوان دولت مشروع کابل شناخته شوند.
در گذشته، برای تثبیت این نوع شناسایی، در کنارنامههای رسمی و قراردادهای دوجانبه، از اولین سفر خارجی حاکم نو، بهعنوان نمایش مشروعیت استفاده میشد. در تاریخ افغانستان، حداقل از زمان امیر شیرعلیخان، این سنت نانوشته وجود داشته است. در سال ۱۸۶۹، پس از آنکه شیرعلیخان با انگلیسیها قرارداد دوستی امضا کرد و کمک سالیانه دریافت کرد و حکومت تحتالاحمایهی انگلیس شد، انگلیسیها او را به هند دعوت کردند. با اجرای این سفر، از یکطرف، امیر رقبای داخلیاش را از زور انگلیس ترساند و از سوی دیگر، انگلیسیها با زدن مهر دوستی بر پیشانی امیر مالکیت خود را بر افغانستان به روسیه مخابره کردند. بعدها، در سال ۱۸۸۵، امیر عبدالرحمان به راولپندی رفت و با اربابان انگلیسیاش ملاقات کرد. امیر بسیار پافشاری داشت که لندن برود تا به رقبای داخلی خود نشان دهد که حمایت بزرگترین امپراتوری دنیا پشتاش است ولی انگلیسیها حاضر نشدند و پسرش را در عوض به لندن طلب کردند. در سال ۱۹۰۷، امیر حبیبالله هم بهعنوان اولین و یگانه سفر خارجیاش به هند رفت تا این رسم را بهجا آورد.
در دههی ۱۹۲۰، امیر اماناللهخان، اولین حاکم مستقل افغانستان، برای اولین سفر خارجی به چندین کشور اروپایی و آسیایی رفت که در جریان آن هم از لندن دیدار کرد و هم از مسکو. در نیمهی دوم قرن بیستم، مهمترین حاکم دستنشانده نورمحمد ترکی بود که بهعنوان اولین سفر خارجی به دیدار حامیان روسیاش به مسکو رفت. در سال ۲۰۰۲، اگر به یاد داشته باشیم، کرزی نیز اولین سفر خارجیاش به واشنگتن بود که جزئیات آن سفر مهم را داکتر سیما سمر در کتاب خاطراتش شرح داده است. اشرف غنی، که به کمک تقلبهای انتخاباتی دولت کرزی به قدرت رسید، بهعنوان اولین سفر خارجی به مکه رفت تا از خدا بهخاطر بخت بلندش تشکر کند.
در سال ۲۰۲۱، افغانستان باز با تغییر رژیم روبهرو شد. حاکمان نو این بار گروهی بودند که نام شان در چندین فهرست بینالمللی بهعنوان یک گروه تروریستی ثبت بود. اگر بر مبنای سنت اولین سفر خارجی روابط بینالمللی طالبان را بررسی کنیم متوجه میشویم که رهبر این گروه تاهنوز به هیچ کشور خارجی سفر نکرده است. این البته به این معنا نیست که طالبان حامی خارجی ندارند. در حقیقت چندین کشور بهصورت دوفکتو طالبان را بهرسمیت شناختهاند و با این گروه سفیر مبادله کردهاند. هرچند رهبر خجالتی طالبان، ملا هبتالله، هنوز سفر خارجی نکرده است و حتا شوق چندانی به سفر داخلی هم ندارد، مقامهای پایینرتبهتر این گروه، مثل ملا عبدالغنی برادر، به چند کشور، از جمله چین سفر کردهاند.
***
سه سال از حکومت طالبان گذشته است و غیر از پاکستان و ایران و چین و روسیه و قطر و چند کشور دیگر، بقیه دنیا هنوز با گروه طالبان مراودات رسمی برقرار نکردهاند. معضل بهرسمیتشناسی این گروه تروریستی، مسألهای است که جمعی از متخصصان عرصهی حقوق بینالملل و سیاست و دین در کتاب «معمای طالبان: رمزگشایی از پیچیدگیهای (عدم) بهرسمیتشناسی»(ناسوت، ۲۰۲۴) به آن پرداختهاند. این کتاب توسط علی احمدی، مدرس و محصل حقوق، ویرایش شده است و آقایان علی امیری، عبدالعزیز دانش، علی احمدی و محمدموسی جعفری، که هر یک نامهای آشنا در عرصههای کاریشان هستند، در آن مقاله نوشتهاند.
آقای امیری در مقالهاش به زمینههای تاریخی ظهور سیاست شریعت-محور در افغانستان میپردازد و در بررسیاش از حکومت طالبان، نشان میدهد که قدرت این گروه مبتنی بر سه رکن خشونت، پشتونوالی و تفسیر تندروانه از شریعت استوار است. این ترکیب به سیستمی منجر شده است که شاخصههای اصلی آن کشتار، زنستیزی و بیتوجهی به تنوع قومی و مذهبی است. این ترکیب در نهایت به بنبست سیاسی و درگیری مداوم در افغانستان میانجامد. خردهفرهنگ قبیلهای که در پشتونوالی تبلور یافته است، بهگفتهی امیری، اساس فرهنگی ایدئولوژی طالبان را شکل میدهد که در آن افتخار، انتقام و سلطهی پدرسالارانه ارج گذاشته میشود.
در افغانستان حکام زیادی سعی کردهاند که شریعت را در خدمت سلطنت قرار بدهند. امیری عبدالرحمانخان را بهعنوان اساسگذار این سنت میداند. ولی شاید کاندید بهتر امیر دوستمحمدخان، سرسلسلهی حاکمان بارکزایی باشد. قبل از او پادشاهان سدوزایی عنوان شاه را در کنار نام شان استفاده میکردند و بیشتر اهل شعر و ادب فارسی بودند و تا حدودی دستگاه سلطنت را غیردینی ساخته بودند. ولی دوستمحمدخان بهجای عنوان دنیوی شاه از عنوان دینی امیر استفاده کرد و برای خلیفهی عثمانی نامه نوشت و سلطنت را به امارت تبدیل کرد. او را اخلافش، بهخاطر انتقال قدرت به بارکزاییها، امیر کبیر میخواندند. امیری اما در بررسیاش از عبدالرحمان دقیق است و به درستی نشان میدهد که چگونه تلاشهای او دین را بیش از پیش سیاسی کرد و چگونه حاکمان بعد از او اکثرا تلاش کردهاند که از شریعت و اهل شریعت استفادههای سیاسی کنند.
طالبان اما دین را به شکل افراطی در دستگاه سیاسیشان آمیختهاند. تفسیر طالبان از شریعت، بهگفتهی امیری، به آنان یک چشمانداز آرمانشهری ارائه میدهد که برای دستیابی به آن، خشونت و سرکوب را توجیه میکنند. امیری نتیجه میگیرد که سبک حکومتی طالبان با خشونت و انحصارگرایی مشخص میشود و تلاش آنان برای سرکوب تنوع قومی و مذهبی و جنسیتی افغانستان، ثبات آیندهی این کشور را تهدید میکند.
علی احمدی، ویراستار کتاب، در مقالهاش استدلال میکند که کشورهای غربی و بهخصوص اروپا از لحاظ قانونی موظف اند که طالبان را بهعنوان دولت مشروع افغانستان بهرسمیت نشناسند. او مینویسد که نقض سیستماتیک و گستردهی هنجارهای آمرهی حقوق بینالملل توسط طالبان، بهشمول آپارتاید جنسیتی، نسلکشی، پاکسازی قومی و تبعیض مذهبی باید مانع این کار شود. احمدی اذعان میکند که شناسایی دولتها در حقوق بینالملل یک عمل سیاسی است و تحت یک رژیم حقوقی خاص قرار ندارد، و این دولتها است که در مورد شناسایی یا عدم شناسایی این یا آن کشور تصمیم میگیرند. دولتها اما موظف اند که حکومتهایی را که اشکارا هنجارهای آمرهی حقوق بینالملل را نقض میکنند بهرسمیت نشناسند. این مسئولیت، بهگفتهی آقای احمدی، یک تعهد است و نه صرفا یک حق اختیاری. به نظرم یکی از قویترین استدلالهای موجود در بهرسمیتنشناختن حکومت طالبان همین استدلال آقای احمدی است.
در مقالاتی که آقای دانش در این کتاب نوشته است، توضیح داده میشود که جامعهی بینالمللی مسئولیت دارد از شناسایی طالبان بهعنوان دولت افغانستان خودداری کند، زیرا آنان بهصورت غیرقانونی به قدرت رسیدهاند و همچنان حقوق بشر و قوانین بینالمللی را نقض میکنند. او به معیارهای شناسایی دولتها و حکومتها مثل کنترل مؤثر قلمرو اشاره میکند و میگوید با وجود تسلط طالبان بر کشور، بهخاطر عدم مشروعیت مردمی این گروه، شناسایی آن بهعنوان دولت مشروع درست نیست. آقای دانش نیز هشدار میدهد که بهخاطر طبیعت تروریستی این گروه شناسایی طالبان پیآمدهای زیانباری برای جهان خواهد داشت داشت.
آقای جعفری در مقالهاش مشخصا به قوانین اتحادیه اروپا میپردازد و استدال میکند که براساس قوانین نافذهی اروپایی که در آن تعهد اتحادیه به ارزشهای دموکراتیک، حقوق بشر و حاکمیت قانون از اصول اساسی است، بهرسمیتشناسی طالبان غیرقانونی خواهد بود.
کسانی که بهتر از من با مباحث حقوق بینالملل آشنا هستند، بدون شک از این کتاب نکات ظریفتر و بیشتری را دریافت خواهند کرد. بهعنوان یک خوانندهی غیرمتخصص این کتاب را منسجمترین و قویترین تلاش حقوقی و علمی علیه بهرسمیتشناسی طالبان یافتم.
***
در اینجا البته باید به زمان نشر این کتاب اشارهای داشت. از یکطرف در زمانی که لابی طالبان تلاش میکند طالبان را دولت مشروع افغانستان جلوه بدهد و دنیا را بر بهرسمیتشناسی طالبان قانع کند این کتاب جوابی محکم و معقول در اختیار کسانی قرار میدهد که دغدغهی آزادی و دموکراسی را در افغانستان دارند.
از سوی دیگر، این کتاب در زمانی نشر شده است که نسلکشی اسرائیل در فلسطین جریان دارد. این نسلکشی و حمایت غرب از این نسلکشی نشان میدهد که در عرصهی بینالملل سیاست واقعی و منطق قدرت بیشتر از قوانین روی کاغذ و ارزشهای حقوق بشر روی تصمیمات کشورها نقش دارد.
برخی از شما با نام جان میرشایمر آشنا هستید که نظریه قدرتهای بزرگ را مطرح کرده است. او میگوید که نظام بینالملل آنارشیک است. یعنی کشورها و بهخصوص کشورهای بزرگ، بهگفتهی ایرانیها، آقا بالا سر ندارند و به اینخاطر تلاش میکنند که بدون درنظرگرفتن هیچ مانعی در پی افزایش قدرت خود باشند. در نظم آنارشیک وقتی اختلافی بین دو طرف ایجاد شد طرفی که زور بیشتر دارد برنده خواهد بود. این را به درستی در فلسطین و واکنش کشورها به جنگ فلسطین میبینیم.
در اخیر، سوالی که اینجا میخواهم مطرح کنم این است که آیا حکومت طالبان اصلا نیازی به شناسایی دارد؟ طالبان را مثل دیگر حکومتهای دستنشانده در تاریخ افغانستان حامیان شان بهصورت عملی بهرسمیت شناختهاند. همانطور که در ابتدا اشاره کردم، در تاریخ افغانستان اگر نگاه کنیم حاکمان افغانستان فقط از سوی کشور یا کشورهایی که آنان را به قدرت رسانده بودند بهرسمیت شناخته شدند. در بقیه دنیا نیز دولتهای زیادی است مثل کره شمالی و قبرس شمالی و تایوان و چندین کشور دیگر که با وجود عدم شناسایی گسترده همچنان حکومتهای ثابت دارند.
مشروعیت بینالمللی اما چیزی است که طالبان امروز سرگردان از پشت آن میگردند. خوب است جامعهی جهانی این امتیاز را از آنان دریغ کنند و این کتاب به آنان کمک خواهد کرد تا دلایل حقوقی و سیاسی و اخلاقی چنین تصمیمی را به درستی درک کنند.