امپراطوری ترور

یاسین احمدی

ریشه‌یابی منازعات خشونت‌بار افغانستان که از دل تاریخ درهم‌ریخته‌ای آن برمی‌خیزد کار ساده و آسانی نیست. شاید کم‌تر نوشته‌ای در این حوزه وجود داشته باشد که به شکل تئوری و مستدل به آن پرداخته باشد. دلیل این امر هم عدم شکل‌گیری یک طبقه‌ی مستقلی از اندیشمندان است که جدای از عصبیت‌های تباری و وابستگی‌های سمتی، فقط به‌خاطر اعتلای دانش سیاسی و خلق سیستم کارای مدیریتی، نگاه بی‌طرفانه و علمی به بحران‌ها داشته باشد. جوامعی که در متن جریان رفاه و مدنیت حضور دارند پیش از همه چیز همین طبقه‌ی مستقل از سیاست و توده را داشته‌اند، و آنان نیز توانسته‌اند مبنای تئوریکی استوار و علمی را برای ایجاد یک سیستم کارآمد سیاسی و جامعه‌ی مدنی مدرن پی‌ریزی نمایند.

در جوامع محصور در هزار بلای انسانی همانند افغانستان نه تنها هیچ طبقه‌ی مستقلی شکل نمی‌گیرد که تمامی اندیشه‌ها در پی اثبات و خشنودسازی وضعیت موقت سیاسی می‌چرخد زیرا در این خطه نان و قبیله مهم‌تر از هر امر دیگری است. البته نظم کهن و دیرپای الگوی سیاسی نیز اجازه‌ی چنین کاری را به‌دلیل انحصار منابع تولید و توزیع به افراد جامعه نمی‌دهد. جوامعی مانند افغانستان به دلایل زیادی همانند خشکی و کم‌آبی، ساخت جغرافیایی و منش مردمی، به‌صورت دوامدار در پی خلق الگوهای سیاسی مبتنی بر غلبه بوده است. پارادایم‌های نظام‌های سیاسی افغانستان همیشه متأثر از عصبیت قبیله بوده و هست که این خود سبب نوعی غیریت‌سازی شده و در نتیجه تمامی حاکمان سیاسی در درون منش‌های استبدادی سقوط نموده‌اند. منش‌های استبدادی با تعقیب جریان سلسله‌مراتب روح قبیله و منافع فردی به‌طور دوامدار دور چرخه‌ی باطلی از خودمحوری مبتنی بر مشروعیت قبیلوی سیر می‌نماید.

آن‌سوی موضوع طبقه‌ی مستقل اما ساخت جغرافیا و بافت موزائیکی جمعیت کشور سبب شده است تا نوعیت رژیم‌ها را براساس مذاق و سلیقه‌ی خویش مهندسی نماید. اراده‌ی مردم در این میان بیشتر در راستای یافتن لقمه‌نانی برای زنده‌مانی هزینه شده است تا بهبود وضع سیاسی. در چنین نظام‌هایی دست‌یابی و حفظ قدرت فقط با دشنه و خون امکان‌پذیر است زیرا حتا حاکمان این نظام‌ها به‌دلیل کثرت دشمنی‌آفرینی از خودشان نیز می‌ترسند. در چنین نظام‌هایی، ترور و ترویج تروریسم یکی از مهم‌ترین و مشروع‌ترین سلاحی است که برای تثبیت پایه‌های نظام به‌کار گرفته می‌شود. طالبان طی بیست سال گذشته در راستای رسیدن به اهداف قومی و قبیلوی خویش از به‌کارگیری هیچ یک از ابزار کشتار و ویرانی در این ویران‌کده‌ی غم‌آلوده دریغ نکردند. امروز نیز تنها راه به زیر کشیدن این گروه همان مسیری است که خودشان آفریده بود. ترور و تروریسم هرچند یکی از شوم‌ترین پدیده‌های عصر حاضر است اما برای نابودی این زهر کشنده هیچ راهی به‌جز مبادرت به شیوه‌هایی نیست که از آن طریق این پدیده‌ی شوم خلق شده است. طالبان برای ترویج فرهنگ ترور آخرین مرزهای انسانی را در هم شکستند و تمامی تابوهای دینی و تاریخی را پشت سر گذاشتند. این همه تقلا فقط برای رهایی از توهماتی بود که رهبران این گروه به‌گونه‌ی مالیخولیایی دچار آن شده بود.

ترور و تروریسم

تروریسم همانند تمامی مفاهیم علوم انسانی دارای تعریف یک‌دست نیست، اما اگر به آن به‌عنوان یک کنش نگریسته شود معمولا برخی کنش‌ها می‌تواند ماهیت جنایی داشته باشد که در زمره‌ی تروریسم قابل بررسی است. و برخی دیگر از کنش‌ها در قالب ایستادگی در برابر ستم و نابرابری  تعبیر می‌گردد که در هردو صورت خشونت و ویرانگری بخش جداناپذیر از این کنش‌ها به شمار می‌رود. تعریف تروریسم در واژه‌نامه‌ی آکسفورد چنین آمده است: استفاده‌ی غیرقانونی از نیرو و خشونت و هراس‌افگنی، به‌خصوص علیه غیرنظامیان به هدف پیشبرد اهداف سیاسی.

سازمان ملل متحد به‌عنوان بزرگ‌ترین و مؤثرترین بازی‌گر غیردولتی در جهان که نقش بسیار مؤثری در شکل‌دهی سیاست خارجی کشورهای هموند و دیپلماسی سازمان‌های بین‌المللی-منطقه‌ای دارد، تلاش دارد تا هر نوع کنش خشونت‌آمیز علیه نظام‌های سیاسی مشروع و قدرت‌های حاکم در سرزمین‌های مختلف در جهان امروز را بدون توجه به علل، انگیزه‌ها، مبانی اعتقادی و ریشه‌های آن، همه را مصداق فعالیت تروریستی تلقی کند. البته که این نگرش ریشه در اندیشه‌ی سیاسی غرب دارد که پس از قرن ۱۶ دولت‌ها به‌عنوان کنشگران اصلی روابط بین‌الملل به‌رسمیت شناخته شدند. گرایش دیگری که بیشتر ریشه در افکار جهان سومی‌ها دارد می‌کوشد مبارزات جنبش‌های استقلال‌طلبانه، مبارزه با اشغال‌گری و تبعیض نژادی را از تحرکات تروریستی متمایز سازد. این گرایش بیشتر از جانب اعضای سازمان کنفرانس اسلامی پی‌گیری می‌شود. بدیهی است که کشورهای اسلامی پس از ظهور رنسانس اروپا که اوج سقوط شکوه و اقتدار آنان نیز بود، نوعی عقده از این مجموعه ترقیات به دل گرفتند که در سایه همین عقده‌ها، سرنگونی دولت‌ها و مبارزه علیه مظاهر آن، که خود از عناصر مدرن غرب شمرده می‌شد را در زمره‌ی مقدس‌ترین اهداف  تهاجمی خود قرار دهند.

دولت‌هایی که محصول ترور و خشونت‌های تباری و ایدئولوژی هستند با دولت‌های مدرن رفاه که بیشتر در بستر تفکر سیاسی غرب متولده شده‌اند تفاوت‌های بنیادین دارند. دولت در غرب نماینده‌ی مردم و برخواسته از دل نیازهای مردمی است که تنها به مردم پاسخ‌گو هستند و تسلیم اراده‌ی آنان. زیرا تنها راه مشروعیت این دولت‌ها رضایت ذهنی مردم است و دیگر هیچ. اما در تشکیلاتی که نه برای مردم و نه از درون مردم بپا خواسته است هیچ گونه مسئولیتی در قبال خواسته‌ها و نیازهای مردم احساس نمی‌شود. زیرا حاکمان این تشکیلات مشروعیت شان را از مردم نه که از یک منبع موهوم به‌نام دین و یا دستورات الهی دریافت می‌کنند. بدیهی است که چنین نظمی هیچ گاهی به نیاز و خواسته‌های مردم توجه ننماید. این گسست از مردم نقطه‌ی هراس آنان نیز می‌شود که سرانجام برای دشمنی با مردم هرچه در توان دارد را انجام می‌دهد.

ویژگی‌های دولت مدرن از دیدگاه کریستوفر پیرسون

پیرسون به‌عنوان نظریه‌پرداز دولت‌های مدرن، برای این نهاد بازی‌گر، ویژگی‌های زیر را بر می‌شمارد:

یک، کنترل انحصاری خشونت؛ این ویژگی به این معنا است که فقط دولت است که می‌تواند کسی را مجازات نماید و نظام پولیسی داشته باشد و نظم اجتماعی برقرار نماید. انحصار، این ویژگی خاص دولت‌ها است و هیچ نیروی دیگری در جامعه حق داشتن چنین انحصاری را ندارد (بازخوانی و بازاندیشی دولت رفاه، پیرسون).

دو، قلمرو سرزمینی؛ این ویژگی دولت برآیند معاهده‌ی ویستفالیای قرن ۱۶ در اروپا است که مرزهای دولت-ملت‌ها مورد شناسایی قرار گرفت. با شناسایی مرز، مفهوم ملت پدید آمد که با استقرار این مفهوم، مفهوم دولت ملی شکل می‌گیرد. این به آن معنا است که حاکمیت مرکزی می‌تواند نسبت به ملت اعمال اقتدار نماید (پیرسون پیشین).

سه، مفهوم حاکمیت؛ مفهوم حاکمیــت یعنی که با اراده و رضایت مردم نهادی تحت نام حاکمیت شکل می‌گیرد و این نهاد هم فقط از آن مردم است و تنها مردم هستند که قدرت حکمرانی دارند. مشروطیت عنصر دیگری است که دولت مدرن باید آن را داشته باشد. به این معنا که رفتار و کنش دولت مشروط به جواز قانونی است که توسط نمایندگان مردم برای اعمال حاکمیت مردم خلق شده باشد. بنابراین، آنچه از همه مهتر است این است که هیچ‌کسی و هیچ نیروی نمی‌تواند خودش را فراقانونی فکر کند. تمام اعمال و کنش فرد و دولت از جانب نظام قانونی و حقوقی نظارت می‌شود. مشروطه بودن دولت به معنای مقید به حقوق ملت بودن است. معیار دیگر دولت مدرن از دید پیرسون مفهوم اقتدار و حقانیت است. این یعنی که قدرت دولت لزوما باید از اراده‌ی مردم سرچشمه گرفته باشد. اقتدار به معنای مشروعیت عبارت است از مقبولیت (پذیرش) یک نظام از سوی مردم. یعنی مردم رضایت ذهنی و درونی دارند تا یک نظام را به‌عنوان نماینده‌ی‌شان انتخاب کنند. وقتی رضایت مردم نباشد، نظام مشروعیت خود را از دست می‌دهد. روی این تعریف گروه‌هایی که با زور و سر نیزه در قلمرو خاص تشکیلات خود را ایجاد می‌نمایند، دولت محسوب نمی‌شوند.

مفهوم شهروندی از دیگر مفاهیم درون دولت‌های مدرن اســت. این مفهوم در حوزه‌ی حکومت‌های غیرمردمی مانند حکومت‌های دیکتاتوری، استبدادی و حکومت‌های دینی به‎نام رعیت شناخته می‌شد. در مفهوم رعیت آنچه بیشتر مورد توجه است مسأله‌ی تکلیف فرد در برابر دولت است و رعیت کسی است که در برابر حکومت دارای تکالیف است. شــهروندی اما در گستره‌ی حقوق مدرن معنا می‌یابد. در مفهوم شــهروندی قبل از این‌که با تکلیف روبه‌رو شویم با حقوق روبه‌رو خواهیم بود. رابطه‌ی دولت و ملت در فرآیند دولت مدرن یک رابطه‌ی دوسویه‌ای است که اگر فرد از سوی دولت حقوق دریافت می‌کند، از سوی دیگر تکالیفی نیز انجام می‌دهد. درحالی‌که در مفهوم رعیت رابطه دو سویه نیست. بدیهی است که  هرگونه تکلیفی از جانب دولت‌ها، دربرگیرنده‌ی شناســایی و تضمین حقوق نیز باشد. از دید پیرسون، مالیات (البته مالیاتی که از مجرای قانونی و از جانب یک دولت مشروع قانونی بر درآمد افراد در سایه‌ی کارآفرینی این دولت مشروع وضع شده باشد، نه پول زور که توسط گروهای هراس‌افگن از مردم به‌نام مالیه دریافت می‌شود) قبل از این‌که برای مردم تکلیف باشد، یک حق است. مالیات نشانگر وابستگی دولت به مردم است، و اعطای مالیات از سوی مردم سبب تأثیرگذاری و مدیریت دولت از سوی مردم می‌گردد. دولت‌هایی که به مالیات مردم متکی و وابسته نباشند به حقوق و حاکمیت آنان نیز احترام ندارند.

افغانستان و حاکمیت‌های استبدادی

این مقدمه‌ی کوتاه بیان شد تا مشخص گردد که طبق روایت علمی امروز، آنچه در لحظه‌ی اکنون در افغانستان به‌عنوان حکومت بر مردم حکم می‌راند، نه تنها دارای هیچ معیاری از حکومت‌داری و دولت‌داری نیست که براساس تعریف‌های علمی و نهادی، از جمله سازمان ملل متحد، دقیقا مصداق تروریسم است و هیچ جایگاهی در تعریف دولت و حکومت‌ها ندارد. کنوانسیون بین‌المللی مبارزه با تأمین مالی تروریسم در دسامبر ۱۹۹۹میلادی تروریسم را این‌گونه تعریف کرده است: «هر …اقدامی که با هدف کشتن و یا وارد کردن آسیب بدنی جدی به فرد غیرنظامی یا هر کس دیگری که مشارکت فعال در خصومت‌ها با شرایط درگیری مسلحانه نداشته باشد. و زمانی که چنین عملی با توجه به ماهیت و یا زمینه‌اش ارعاب یک جمعیت و یا وادار کردن یک دولت و یا یک سازمان بین‌المللی به انجام و یا خودداری از انجام عملی محسوب شود(web site of Médecins Sans Frontières) .» دانشگاه کلمبیا در سال ۲۰۰۴ میلادی در تعریف دیگری از تروریسم چنین آورده است: «تروریسم عبارت است از تهدید و یا استفاده از خشونت اغلب بر ضدشهروندان برای دستیابی به اهداف سیاسی، ترساندن مخالفان یا ایجاد نارضایتی عمومی (پور سعید، “تحول تروریسم در روابط بین‌الملل”، ۱۳۸۸).»

دولت در نگاه مدرن همان نماینده‌ی مردم برای تأمین منافع آنان در معادلات بین‌المللی است. و این دولت زمانی می‌تواند از مردمش نمایندگی کند که اصولا مردم به آن‌ها اختیار نمایندگی داده باشند. در افغانستان چه‌کسی در یک گزینش آزاد براساس رأی و نظر مردم انتخاب شده است تا نماینده‌ی مردم باشد و ما بتوانیم آن را دارای ماهیت دولت بشماریم؟

گروه طالبان با زیرمجموعه‌ی وحشتناک آن، یعنی شبکه حقانی در مدت ۲۰ سال حاکمیت جمهوری، خونین‌ترین حملات را بر علیه مردم و منافع ملی و حکومت مشروع کشور انجام داد. سراج‌الدین حقانی در یکی از اظهاراتش در قندهار مدعی شد که در زمان حاکمیت جمهوری هزاروپنجاه انتحاری را در میان مردم فرستاده است (بی‌بی‌سی ۲۰ فبروری ۲۰۲۲). حجم تلفات مردمی این حملات سخن دیگری است و فرصت دیگری می‌طلبد. فقط به دو-سه مورد از این کشتار به‌عنوان نمونه اشاره می‌کنم: انفجار چهارراهی زنبق با حدود ۴۰۰ کشته، انفجار چهارراه وزارت صحت عامه با تعداد ۴۵۰ کشته و زخمی، حمله بر جنبش روشنایی با تعداد ۵۰۰ کشته و زخمی و حمله بر زایشگاه برچی با ۹۰ کشته که اکثر این کشته‌شدگان نوزادان و مادرانی بودند که برای زایمان در این شفاخانه رفته بودند. و هزاران انتحار و انفجار دیگر که قطعا هرکدام در کم‌ترین حالت خود بالای ۵۰ نفر ملکی تلفات داشته است. میلیاردها دالر از سرمایه‌ی مردم کشور در پلچک‌پرانی و سوزاندن مکاتب و ویرانی جاده‌ها از سوی گروه طالبان و زیرمجموعه‌ی آن به تباهی کشانده شدند.

گروه طالبان و زیرمجموعه‌ی مخوف آن، یعنی شبکه حقانی نسخه‌ی جدیدی از اسلام سیاسی را ارائه داشته است که نظیرش در تاریخ تفکر اسلامی دیده نشده است. زیرا این گروه از دیدگاه مذهبی-فقهی-حنفی، در مشی کلامی تابع جریان کلامی ماتریدیه است، در مواجهه با مسلمانان دیگر با نگرش تکفیری-جهادی و در عملکرد، مخالف با تمامی آموزه‌های اسلامی رفتار می‌نماید. هرچند تاریخ تعاملات اجتماعی افغانستان تاریخ سوءاستفاده از مذهب و دین به‌عنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف سیاسی-قبیلوی به شمار می‌رود اما حقانی و طالبان از این سنت دیرینه‌ی قبایلی نیز بسی پا فراتر گذاشته‌اند. آنچه بسیار روشن و آفتابی می‌نماید این است که این گروه و زیرمجموعه‌هایش اهداف بسی فراتر از سیاست و قدرت را در افغانستان دنبال می‌کند. اشرف غنی، طالب تکنوکراتی که سال‌ها بر کشور فرمان راند همیشه فریاد می‌زد که من پروژه‌ی امان‌الله را تکمیل می‌کنم؛ وحشتناک‌ترین پروژه‌ای که در عصر امان‌الله‌خان طراحی شد مسأله‌ی ناقلین بود. ناقلینی که امیرعبدالرحمان‌خان برای انجام آن هولناک‌ترین جنایت تاریخ کشور را رقم زد، و پس از عبدالرحمان تمامی سردمداران افراطی قبیله مسأله‌ی ناقلین را به بزرگ‌ترین هدف سیاسی‌شان تبدیل نمود. برای تطبیق همین پروژه است که کشور را لیلام کرده‌اند؛ گاهی به انگلیس، گاهی به روس، گاهی به امریکا و گاهی به پاکستان می‌فروشند. این همه تقلا در سرزمین ویران ما به معنای آن است که انسان بودن و انسانی زیستن در قاموس و فرهنگ سیاسی مردم ما جای ندارد.

طالبان دیروز که علیه نظام جمهوریت می‌جنگیدند شاخه‌های متفاوتی با پیروی از کشورهای منطقه داشتند. در این میان کم‌ترین و بی‌نقش‌ترین طالب، طالب افغانی بود اما تمامی گونه‌های این طالب به‌گونه‌ی یکدست برای احیای پروژه‌ی ناقلین متحد شده بودند. پروژه‌ی واگذاری افغانستان به طالبان، فرصت طلایی را برای تحقق این ایده و تصرف سرزمین‌های اقوام دیگر به این گروه و هم‌فکرانش بخشیده است. هرچند ما می‌دانیم که نظام بین‌الملل ماهیت اخلاقی ندارد یعنی هیچ‌گاهی این نظام در پی تحقق و حفاظت از ارزش‌های بومی و جهانی نیست، اما نفس موجودیت چنین گروه‌هایی در یک قلمرو خاص، به معنای زوال روح انسانی جامعه‌ی بشری نیز به حساب می‌آید.

گونه‌های وحشت و ویرانی

طالبان امروزی دارای سه شاخه‌ی درون‌گروهی بزرگ است که شبکه حقانی به‌دلیل وحشت و ترسناک بودنش پرقدرت‌ترین این سه شاخه به حساب می‌آید. به‌گونه‌ای که اکثر بنگاه‌های امنیتی و اقتصادی کشور را در کنترل دارد و بیشترین طرفدار را از مناطق شرقی کشور به خود اختصاص داده است. پس از شبکه حقانی، ملا هبت‌الله دومین شاخه‌ی پر قدرت در درون طالبان به حساب می‌آید که بیشتر جنگ‌جویان جنوب و جنوب‌غرب به او وفادار هستند. شاخه‌ی ملا هبت‌الله سنت‌گراترین شاخه‌ی گروه طالبان است. این شاخه به‌دلیل ساختار پیچیده‌ی اجتماعی کشور و سلطه‌ی ابدی نظم قبیله بر روند سیاست و قدرت در کشور، تمام امیدش را به حمایت قبایلی بسته است که ذهنیت شان مدام در چنبره‌ی اسلام‌گرایی رادیکال و نظم خدشه‌ناپذیر پشتونوالی گرفتار است. از سوی دیگر، شاخه‌ی ملا هبت‌الله با تشکیل اردوی اختصاصی امارت خودش تحت تأثیر الگوی مذهب سیاسی در ایران قرار دارد و تلاش می‌کند تا نظمی شبیه ولایت فقیه و نیروی ویژه‌ی حراست از بنیان‌های ایدئولوژیک مبتنی بر مذهب براساس مدل سپاه پاسداران را برای تحکیم پایه‌های اقتدار قبیلوی مذهبی‌اش ایجاد نماید. هبت‌الله با تکیه بر مسند فتوا و ذهنیت قبایل توانسته است بر بخش‌های عمده‌ای از کشور سلطه‌اش را بگستراند و این فرصت تا حد زیادی مدیون کمک‌های نهادهای استخباراتی منطقه و ایران است. ملا یعقوب سومین شاخه‌ی درون‌گروهی گروه طالبان را نمایندگی می‌کند. این شاخه تمایل زیادی به هضم شدن در نظم خلق‌شده توسط ملا هبت‌الله ندارد و نیروهای پشتیبان این ملازاده تا حدی نگرش منفی‌تری نسبت به ایران و رژیم شیعی آن دارند. در نگاه دیگر، ملا یعقوب، که خود تا حد زیادی مدعی میراث پدر است، گرایش بیشتری با گروه حقانی دارد تا شاخه‌ی ملا هبت‌الله. این دو گروه تعامل با جهان را مفیدتر از تطبیق احکام خشک شریعتی می‌دانند که هبت‌الله با مشت‌های آهنین در صدد پیاده‌سازی آن است. نگاه مشترک این دو شاخه توانسته است ضمن خلق مشترکات بیشتر میان آن‌ها، زمینه‌های واگرایی بیشتری را در رابطه با رهبریت این گروه بیافریند. هبت‌الله برای تحکیم مواضع نظامی‌اش برای غلبه بر رقبای درون‌گروهی، نیم‌نگاهی به ایران دارد. ایران نیز از همراهی طالبان برای دشمنی با امریکا دلگرم اتحاد با آنان است. در بخش دیگر از گروه طالبان اما نگاه مثبتی به ایران وجود ندارد. زیرا دلخوری‌های پشتون‌های غلجزایی با ایران پیش از آن‌که در میدان استراتژی امروز سنجیده شود در عقبه‌های تاریخی‌اش قابل بازتعریف است. درگیری‌های ایران با قبایل پشتون در قرن هفدهم و هجدهم بر سر کنترل قندهار، حمله‌ی افغان‌ها با سرکردگی محمود افغان بر ایران، تصرف اصفهان و نابودی حکومت وقت ایران از جمله مواردی است که کینه‌های ریشه‌داری را میان بخش‌هایی از قبایل پشتون و ایران نمایان می‌سازد که تا امروز رویدادهای گذشته در قالب یک الگوی کلان مبتنی بر نفرت میان دو طرف را بازگو می‌نماید. گمان نمی‌رود که همسویی میان ایران و درانی‌های جنوب افغانستان بتواند دوام زیادی داشته باشد. زیرا استراتژی ایران پیش از آن‌که مبتنی بر واقعیت‌های تاریخی و منافع ملی این کشور باشد، بیشتر بر پلان تقابل با امریکا استوار است و همسویی طالبان با ایران نیز ریشه در نگاه تقویت بنیان‌های نظامی جهت پیشبرد اهداف قبیلوی دارد تا منافع کلی کشور.

شبکه حقانی

جلال‌الدین حقانی، بنیان‌گذار این شبکه در سال ۱۹۳۹ میلادی در ولایت پکتیا در میان قبیله‌ی زدران به دنیا آمد. در دوران حکومت داوودخان به پاکستان مهاجرت کرد و با آغاز جنگ‌های مجاهدان علیه حکومت وقت افغانستان، تحت امر مولوی یونس خالص درآمده و به‌عنوان یکی از قوماندانان حزب اسلامی شاخه‌ی خالص در جنگ با شوروی شرکت داشت (مریم کاظمی، ماهنامه‌ی آفاق علوم انسانی). حقانی در دوران جهاد با شوروی با توجه به سطح بی‌پایان خشونت و بی‌رحمی‌ای که از خود نشان می‌داد، مورد توجه سرویس‌های اطلاعاتی پاکستان، عربستان و امریکا قرار گرفت. از سوی دیگر، حقانی با جریانات جهادی عرب که مصروف جهاد در افغانستان بودند نیز رابطه‌ی نزدیکی برقرار نموده بود. وی ضمن آشنایی‌اش با اسامه بن لادن، نخستین پایگاه این شبکه را در سال ۱۹۸۸ در قلمرو نفوذ خود تأسیس نمود.

حقانی از سال ۱۹۷۳ در دوران کودتای داوودخان علیه ظاهرشاه وارد فعالیت‌های سیاسی و نظامی شد. همگام با اعلام جمهوریت توسط داوودخان، تنش‌های سیاسی میان پاکستان و کابل نیز شدت گرفت. پاکستان با تجهیز و تحریک گروه‌های اسلام‌گرا در داخل افغانستان، تلاش زیادی را برای مدیریت و کنترل زیاده‌خواهی‌های جمهوریت داوودخان انجام داد. از سوی دیگر، کابل تحت اداره‌ی داوودخان نیز با حمایت از جدایی‌طلبان بلوچ، به‌گونه‌ای به اقدامات اسلام‌آباد پاسخ می‌داد. این رویدادها سبب شد تا جلال‌الدین حقانی به‌عنوان یک اسلام‌گرای مورد حمایت پاکستان وارد این کشور شود و حمایت‌های استخباراتی و نظامی دریافت کند. پس از دریافت کمک‌های تخنیکی و لجستیکی از سوی پاکستان، حقانی اولین حمله‌ی خود را به‌تاریخ اول سرطان سال ۱۳۵۴ خورشیدی علیه والی حکومت داوودخان در ولسوالی زیروک پکتیکا انجام داد که در کل دوازده نفر را به کام مرگ برد. این حمله جایگاه جلال‌الدین را به‌عنوان فرمانده برجسته مجاهدان در منطقه تثبیت کرد و اعتماد ساست‌مداران و نهادهای استخباراتی پاکستان را بیشتر از پیش جلب نمود. حقانی بعدتر در جهاد علیه شوروی سهم گرفت و مدتی به‌عنوان فرمانده حزب اسلامی به رهبری مولوی یونس خالص عمل کرد. پس از سرنگونی رژیم کمونیستی در سال ۱۳۷۱ به سمت وزارت عدلیه‌ی دولت مجاهدان رسید.

پس از مرگ ملا عمر، رهبر طالبان در سال ۲۰۱۳، نبرد قدرت در گرفت و به‌دنبال آن حقانی به فردی تبدیل شد که در انتخاب رهبری طالبان نقش مؤثر و سازنده‌ای ایفا کرد. او از ملا اخترمحمد منصور به‌عنوان رهبر جدید حمایت کرد، درحالی‌که پسرش سراج‌الدین معاون فرمانده بود. براساس اسناد و مدارک به‌دست‌آمده در محوطه‌ی اقامت بن لادن در پاکستان، سراج‌الدین همچنین با معاون ارشد بن لادن و تروریست‌های القاعده در افغانستان همکاری نزدیک داشته است. در نهایت جلال‌الدین حقانی در سال ۲۰۱۸ به‌دلیل بیماری طولانی‌مدت درگذشت. اما در حال حاضر، سراج‌الدین حقانی معاون امیر طالبان افغانستان است و در رتبه‌بندی شبه‌نظامیان، پس از هبت‌الله آخوندزاده، که به‌عنوان امیر شناخته می‌شود، و پس از ملا یعقوب که در جایگاه دوم قرار دارد، مقام سوم را دارد (Abraham,2021).

جلال‌الدین حقانی پس از رخداد یازدهم سپتامبر و فروریزی برج‌های تجارت جهانی، از همسویی و فرمان‌پذیری سازمان استخباراتی امریکا سر باز زد و در سال ۲۰۰۱ با روی‌کارآمدن دور اول رژیم طالبان، حقانی به گروه طالبان پیوست و وارد وزارت اقوام و قبایل و وزارت داخله‌ی این گروه شد. حقانی پس از رخداد یازده سپتامبر در امریکا، وارد رویاروی با این کشور گردید و پس از خروج از افغانستان پایگاه نظامی خود در وزیرستان شمالی را احداث کرد. او از همین پایگاه طراحی خشن‌ترین عملیات‌های نظامی علیه نیروهای خارجی را به عهده گرفت.

جایگاه حقانی در نظام جهانی

شبکه حقانی که در گذشته وابسته‌ی اصلی سازمان‌ استخباراتی ایالات متحده به شمار می‌رفت، پس از آغاز نبرد امریکا با سازمان القاعده، فصل رویارویی‌اش را با امریکا آغاز نمود. در دوران حضور نیروهای جامعه‌ی جهانی در افغانستان، این شبکه ویرانگرترین و خون‌بارترین حملات را علیه این نیروها انجام داد که میزان تلفات مردمی این حملات بسیار وحشتناک است. سطح خشونت و ویرانگری شبکه حقانی که تحت نام جهاد صورت می‌گرفت، سبب شد تا ایالات متحده رهبران این گروه را تحت تعقیب قرار داده و برای دستگیری یا اطلاعاتی که سبب دستگیری یا مرگ آنان شود، جوایز بسیار قابل توجهی را تعیین نمود. سازمان ملل متحد نیز در سال ۲۰۱۲ و براساس قطع‌نامه‌ی ۱۹۸۸، با درنظرداشت میزان خشونت و ویرانگری این شبکه، برخی از رهبران این شبکه را در لیست تروریست‌ها قرار داد. احمدجان وزیر و قاضی‌ربی از جمله رهبران رده‌بالای این شبکه بودند که ذیل نام تروریست در سازمان ملل متحد معرفی شدند. احمدجان وزیر، مشاور ارشد و سخن‌گوی سراج‌الدین است و ربی یکی از مقام‌های بلندپایه‌ی این شبکه است که مسئولیت توزیع کمک‌های مالی به اعضای انتحاری و جنگ‌جویان شبکه را در سراسر کشور عهده‌دار بود. عده‌ی دیگر از رهبران رده‌بالای این شبکه که در سال ۲۰۱۱ از سوی وزارت خارجه‌ی ایالات متحده به‌عنوان تروریست معرفی شدند نیز قرار زیل است:

۱. سنگین زدران؛ یکی از رهبران رده‌بالای شبکه حقانی که در آگست ۲۰۱۱ از سوی وزارت خارجه‌ی امریکا به‌عنوان تروریست معرفی شد. سنگین زدران با حملات بی‌شمار انتحاری و تروریستی این شبکه رابطه‌ی نزدیک داشته است. ضمنا، او نائب سراج‌الدین حقانی، رهبر این شبکه نیز هست (سلطانی، اندیشکده‌ی راهبردی تبیین).

۲. عبدالعزیز اباسین؛ که سمت والی سراج‌الدین برای ولایت پکتیا را دارا بود. او مسئول بم‌گذاری‌های زیادی، به‌شمول قاچاق اسلحه در مرز پاکستان و افغانستان است که سازمان ملل متحد نیز وی را در سال ۲۰۱۱ در لیست تروریست‌ها قرار داد.

۳. سراج‌الدین حقانی؛ او یکی از پسران جلال‌الدین حقانی، بنیان‌گذار شبکه حقانی است که مسئولیت رهبری شبکه را برعهده دارد. سراج‌الدین پس از تسلط بر افغانستان اعلام داشت که شبکه حقانی هزار و پنجاه تروریست انتحاری را میان مردم فرستاده است تا خودشان را انفجار دهند. او خود نیز مدعی شده بود که در عملیات هتل انترکانتیننتال کابل که دها نفر از هموطنان ما در آن قضیه کشته شدند، مستقیما رهبری کشتار و ترور را به‌دست پیامبر اسلام سپرده بود و شخص پیامبر این عملیات خونین را رهبری می‌نمود. همچنین او به‌عنوان وزیر داخله‌ی طالبان، جلسه‌ی بزرگ تقدیر از انتحاری‌ها را برگزار نمود و به انتحاریان جوایزی را در نظر گرفت. او در دوران قبل از سلطه‌ی طالبان بر افغانستان ریاست شورای نظامی میران‌شاه در وزیرستان پاکستان را عهده‌دار بود. سراج‌الدین حقانی در سال ۲۰۰۸ پس از حمله‌ی خونبارش بر هتل سرینا کابل، از جانب ایالات متحده به‌عنوان تروریست معرفی گردید و برای دستگیری یا اطلاعاتی که منجر به دستگیری وی شود، مبلغ پنج میلیون دالر جایزه در نظر گرفت (سلطانی پیشین).

۴. حاجی مالی‌خان؛ که مامای سراج‌الدین حقانی است، در سال ۲۰۰۱ توسط نیروهای خارجی دستگیر شد. او زمینه‌ساز حملات انتحاری در ولایت‌های جنوبی افغانستان بود.

۵. خلیل‌الرحمان حقانی؛ که در سال ۲۰۱۰ در فهرست تروریست‌ها قرار گرفت. او تقریبا مسئول اداره‌ی مالی شبکه حقانی بود که رابطه‌ی نزدیکی با شبکه القاعده نیز داشت. او چند هفته قبل توسط مهاجم انتحاری داعش در مقر وزارت مهاجرین طالبان ترور شد.

۶. نصیرالدین حقانی؛ از دیگر فرزندان جلال‌الدین حقانی است که در سال ۲۰۰۸ به‌عنوان حامی تروریست شناخته شد و در سال ۲۰۱۰ توسط نیروهای امنیتی پاکستان دستگیر گردید.

۷. هفتمین فرد از رهبران شبکه حقانی که بنیان‌گذار این گروه نیز هست، جلال‌الدین حقانی است که وی نیز به‌عنوان تروریست در لیست سیاه سازمان‌های جهانی و ایالات متحده قرار گرفته است (سلطانی همان).

برای دریافت اطلاعات بیشتر از شبکه حقانی و طالبان و مجموعه حملات این دو گروه در طول بیست سال حاکمیت جمهوری، می‌توانید به آدرس زیر مراجعه نمایید:

https://content.iranintl.com/afghanistan-attacks/index.html

مروری کوتاه بر کارنامه‌ی فرزندان حقانی

جلال‌الدین حقانی، رهبر شبکه حقانی، چنانچه خود از دل مناسبات قبیله‌ای برخاسته بود، نظم خانوادگی و هم‌سازی با سنت قبایل را نیز دنبال می‎نمود. وی که به‌عنوان رهبر بی‌رحم‌ترین گروه شبه‌نظامی تاریخ افغانستان جایگاه ویژه‌ای به‌ خود اختصاص داده بود، فرزندانش را نیز طبق خواسته‌های خود و روح قبیله‌داری بزرگ نمود. او دارای فرزندان زیادی بود که از آن جمله چهار فرزندش به‌نام‌های نصیرالدین، عمر، بدرالدین و محمد در دوران حادثه‌جویی‌های این گروه برای تصاحب قدرت و مبارزه بر ضد حکومت‌های وقت افغانستان کشته شدند. انس حقانی به مدت زیادی در کابل زندانی بود و سرانجام در بدل آزادی دو استاد دانشگاه امریکایی که در سال ۲۰۱۶ از سوی شبکه حقانی ربوده شده بودند از زندان آزاد گردید.

سراج‌الدین حقانی

سراج‌الدین حقانی فرزند بزرگ حقانی است که فعلا سمت وزارت داخله‌ی طالبان را از سال ۲۰۲۱ به عهده دارد. او از سال ۲۰۰۱، پس از کناره‌گیری پدرش از مبارزه‌ی رودررو با نیروهای امنیتی افغانستان و ائتلاف جهانی، جانشین حقانی پدر شد. سراج‌الدین پس از جلال‌الدین حقانی مهم‌ترین فرد این شبکه به‌شمار می‌رود. او پس از اعلام مرگ ملا عمر، رهبر سابق طالبان، به سمت معاون ملا منصور تعیین شد، که این سمت را پس از مرگ ملا اخترمحمد منصور نیز تا اکنون حفظ نموده است. او به‌عنوان معاون ملا هبت‌الله فعالیت دارد. هرچند اختلافات زیادی میان این دو شاخه از طالبان وجود دارد، اما در ظاهر امر سعی بر مخفی نگهداشتن این اختلافات دارند. حسین حقانی، نویسنده و سفیر سابق پاکستان در ایالات متحده در مورد سراج‌الدین می‌گوید: ‌اگر به سراج‌الدین حقانی بگویید چرا در این فعالیت‌های مجرمانه شرکت دارد، خواهد گفت اگر هروئین می‌فروشیم این هروئین در غرب مورد استفاده قرار خواهد گرفت و این کار به نابودی دشمن در خانه کمک می‌کند. و اگر ما غیرنظامیان را به اسارت می‌گیریم و در قبال آزادی آنان باج می‌گیریم، این پول به خرید سلاح کمک می‌کند. سراج‌الدین هیچ شباهتی به پدرش ندارد که یک مبارز بزرگ و معروف اسلام‌گرا بود. وی در واقع هدایت یک شبکه تبهکار را بر عهده گرفته است. از دید حسین حقانی، میان جلال‌الدین حقانی و فرزندش سراج‌الدین در امر مبارزات دین‌خواهی هیچ مشابهتی وجود ندارد. حسین حقانی جلال‌الدین را یک مبارز بزرگ اسلام‌خواه می‌داند درحالی‌که در مورد سراج‌الدین باورمند است که او هدایت و رهبری یک شبکه تبکار را به عهده دارد. سراج‌الدین حقانی در روزگار پساجمهوریت نقش اساسی و محوری را در معادلات سیاسی-اجتماعی افغانستان بازی می‌کند. وی برای گسترش نفوذ خانواده‌ی حقانی از هیچ تلاشی دریغ نکرده است و این تلاش‌ها گاهی تا رویارویی مستقیم با سایر جناح‌های مسلح طالبان پیش رفته است.

انس حقانی

انس حقانی نیز یکی دیگر از فرزندان جلال‌الدین حقانی است که به عبدالله نیز مشهور است. پس از مرگ نصیرالدین، برادر دیگرش که وظیفه‌ی جمع‌آوری کمک‌های مالی برای اعضای شبکه القاعده را به عهده داشت، جانشین وی شد. انس مسئولیت ارتباطات میان شبکه القاعده و حقانی را با کمک‌کنندگان حاشیه‌ی خلیج فارس به عهده داشت. طبق یک گزارش، انس حقانی در سال ۲۰۱۴ در کشور بحرین به‌دست سرویس مخفی ایالات متحده دستگیر شده بود که از آن‌جا به امارات متحده عربی و سپس به زندان‌های افغانستان انتقال داده شد. اداره‌ی امنیت ملی افغانستان مدعی شده بود که انس همراه حافظ رشید، یکی از همکارانش را این نهاد دستگیر نموده است.

حکم اعدام انس حقانی در دادگاه وقت افغانستان تأیید شد که شبکه حقانی با ربودن دو نفر از استادان غربی دانشگاه امریکایی توانست سرانجام وی را آزاد نماید.

نصیرالدین حقانی

نصیرالدین حقانی چهارمین فرزند جلال‌الدین حقانی در سل ۱۳۹۲ خورشیدی در اسلام‌آباد پاکستان به‌گونه‌ی بسیار مرموز کشته شد. حقیقت مرگ و عاملان آن هیچ وقت مشخص نگردید. حتا مسئولان شبکه حقانی جنازه‌ی نصیرالدین را مخفیانه به میران‌شاه، پایگاه اصلی این شبکه انتقال دادند. این عضو حقانی‌ها نقش بسیار مهمی در جمع‌آوری کمک‌های مالی برای شبکه حقانی داشت.

بدرالدین حقانی

بدرالدین حقانی یکی دیگر از فرزندان جلال‌الدین حقانی است که در پاکستان متولد شده است. وی تحصیلات نخستین خود را در «انجمن‌ القرآن» که زیرمجموعه‌ی «منبع العلوم» میران‌شاه به شمار می‌رود آغاز نمود. بدرالدین تحصیلات دینی‌اش را در مدرسه‌ی «تعلیم الاسلام» ادامه داد و تا روز مرگش در کارنامه‌ی خود سازماندهی و اجرای ده‌ها عملیات خونین انتحاری را ثبت نمود.

از شاهکاری‌های هنری بدرالدین می‌توان به موارد زیر اشاره نمود: عملیات گروهی و انتحاری صحراباغ خوست که ده‌ها نفر از هموطنان ما را به خاک‌وخون کشید. عملیات بر مقر ولسوالی دومند خوست و حمله بر هتل انترکانتیننتال کابل که طبق روایتی حدود ۱۸۷ نفر، به‌شمول عده‌ای از خارجی‌های مهمان و خدمه‌های خارجی کام‌ایر و مردمان بی‌گناه در این عملیات جان‌شان را از دست دادند. بدرالدین یکی از افراد تحت تعقیب نیروهای خارجی، خصوصا امریکایی‌ها بود که سرانجام در سال ۲۰۱۳ توسط طیاره‌ی بی‌سرنشین امریکایی با جمعی از دوستانش کشته شد.

عمر و محمد حقانی

عمر حقانی و محمد حقانی کوچک‌ترین فرزندان جلال‌الدین حقانی بودند. عمر حقانی در سال ۲۰۰۸ طی یک درگیری با نیروهای امریکایی در ولایت پکتیا کشته شد. وی هنگام مرگش ۱۶ ساله بود و محمد حقانی، برادر دیگرش با حمله‌ی طیاره‌های بی‌شرنشین امریکایی هدف قرار گرفت و کشته شد. این دو فرزند حقانی به‌دلیل سن کم و نداشتن فرصت کافی، به پیمانه‌ی سایر برادرانش موفق به کشتار و نابودی مردم نشدند.

جایگاه شبکه حقانی در مناسبات سیاسی کشور

ریاست فعلی شبکه حقانی به‌دلیل اعمال خشونت‌های بیش از حد و دست زدن به کشتار مردم بی‌دفاع و ویرانی‌هایی که برای اقتصاد کشور به‌بار آورد، در کنار حمله به نیروهای ائتلاف جهانی، در لیست تروریست‌های تحت تعقیب سازمان‌های استخباراتی غرب و تحریم سازمان ملل متحد قرار گرفت. تا جایی که اداره‌ی استخبارات امریکا برای اطلاعاتی که منجر به دستگیری و یا مرگ او شود مبلغ پنج میلیون دالر جایزه اعلان نمود. اما حقانی با توجه به سطح تأثیرگذاری بر روند جنگ و درگیری‌ها و تعداد نفوذ جنگ‌جویانش از امتیاز بالایی در میان نیروهای طالبان برخوردار است. هرچند اختلافات زیاد حل‌نشده میان گروه‌های موجود در نظم طالبانی وجود دارد، اما قراردادن کل کشور در حالت جنگ دائمی و بحران‌آفرینی با اقلیت‌های قومی و گاهی هم بحران‌آفرینی با کشورهای همسایه توانسته است ذهنیت نیروهای متخاصم درونی طالبان را از نقطه‌های اختلاف مرکزی به بیرون گروه منحرف سازد.

میزان قدرت و نفوذ نیروهای حقانی در میان گروه طالبان سبب شده است تا این گروه هسته‌های اصلی قدرت در افغانستان را به‌دست گیرد. به‌تاریخ هفتم سپتامبر۲۰۲۱، هنگامی که ملا محمدحسن آخوند به ریاست کابینه‌ی دولت موقت طالبان رسید، اختلافات درونی میان شبکه حقانی و ملا برادر جایش را به برخوردهای نظامی داد. آنچه از نمای بیرونی این اختلافات و درگیری‌ها فهم می‌شد تلاش برای کنار زدن ملا برادر به‌عنوان چهره‌ی مؤثر سیاسی طالبان بود که دارای جایگاه مناسب در روابط خارجی طالبان و دارای سهم تعین‌کننده در به قدرت رساندن این گروه بود. همین امر سبب شده بود تا فیض حمید در یک سفر از قبل اعلام‌نشده وارد کابل شود تا هم بتواند نقش پاکستان را در جریان مدیریت سیاسی افغانستان تعریف نماید و هم به پشتیبانی از شبکه حقانی که به‌گفته‌ی سیاست‌مداران پاکستان، به‌عنوان دارایی ارزشمند این کشور به شمار می‌رود، بپردازد. برآیند این سفر در کنار انزوای ملا برادر از صحنه‌ی سیاسی کشور، سلطه‌ی بلامنازع حقانی‌ها بر مدیریت کشور بود.

شبکه حقانی نه تنها نقش کلیدی در به قدرت رسیدن دوباره‌ی طالبان داشت که رابطه‌ی بسیار عمیق و تنگاتنگی با شبکه القاعده و گروه‌های وابسته به این جریان نیز داشت. با عنایت به این کارکرد دوگانه‌ی حقانی، سازمان ملل متحد در یکی از گزارشاتش سراج‌الدین حقانی را نه تنها یکی از رابط‌های اصلی میان طالبان و القاعده توصیف نمود که وی را یکی از اعضای شبکه القاعده دانست. حقانی به لطف نفوذ القاعده و نیروهای خشن تحت امرش، تقریبا بر تمامی بنگاه‌های امنیتی کشور مانند وزارت داخله، استخبارات و دیگر سرویس‌های اطلاعاتی طالبان تسلط دارد.

 تضادهای قومی در میان گروه طالبان که ریشه در تاریخ منازعات قبیلوی در این کشور دارد، توانسته است کشور را به دو قطب بزرگ مدعای قدرت و سیاست تبدیل سازد. ملا هبت‌الله به نمایندگی درانی‌ها در قلمرو سنتی این قبیله، یعنی لوی قندهار که شامل قندهار، فراه، ارزگان و زابل می‌شود، سیطره‌ی بلامنازع دارد؛ به‌گونه‌ای که شاخه‌ی هبت‌الله حتا مجال اظهار وجود به فرزند ملا عمر، مؤسس و بنیان‌گذار این گروه را هم نمی‌دهد. از سوی دیگر، در تقابل این قطب سیاسی قومی، نمایندگان قبیلوی لوی پکتیا با در دست داشتن بیشترین ادارات امنیتی کشور، ادعای تأثیرگذاری قابل توجه بر روند مدیریت سیاسی کشور را دارند. البته درانی‌ها و خلجزایی‌ها اولین‌بار در تاریخ افغانستان نیست که به‌گونه‌ی بسیار جدی رودرروی هم قرار می‌گیرند، بل‌که تاریخ منازعات سیاسی و درگیری‌های خون‌بار این کشور همیشه تحت تأثیر رقابت‌های درون‌قومی این دو قبیله‌ی بزرگ پشتون‌ها بوده است. گروه حقانی در برخی از مسائل فرهنگی و اجتماعی کشور دارای انعطاف نسبی است که توانسته است در تقابل با هسته‌ی قندهار، برخی از دیگر چهره‌های ناسازگار با شیوه‌ی مدیریت الهی هبت‌الله، مانند فرزند ملا عمر را در اردوگاه خود جذب نماید. البته ناگفته پیدا است که این رویارویی قبل از این‌که معلول تفکر انسان‌دوستی و میهن‌پرستی سران شبکه حقانی باشد، دارای انگیزه‌های تقویت اردوگاه لوی پکتیا است تا بتواند در مسابقه‌ی قدرت بیشترین امتیاز را از سایر قطب‌های درون‌گروهی طالبان بگیرد.

 فصل رقابت برای تصاحب قدرت توانسته است یک وضعیت غیرقابل فهم را برای دو جرگه‌ی لوی قندهار و لوی پکتیا خلق کند. سازوکارهای اجتماعی و سیاسی دو طیف قدرت سبب می‌شود تا زبان مشترک برای فهم و تعریف قدرت و رابطه‌ی مردم با نهاد قدرت، غایب اصلی میدان رقابت و تعامل دو جناح باشد. حقانی‌ها در تلاش زیادی هستند تا چهره‌ی نرم‌تر از آنچه را نهاد قانون‌گذاری این گروه به نمایش می‌گذارد، از خود نمایش دهند. برای همین سعی دارند برخی از اداراتی که در تعامل بیشتر با خارجی‌ها هستند را در اختیار داشته باشند و همچنین برای سنگین‌سازی اردوگاه خود اتحادهای صوری را با برخی از سران درانی‌های دارای نفوذ در اردوگاه سنتی لوی قندهار در تقابل با هبت‌الله شکل می‌دهند.

اختلاف حقانی‌ها با ملا برادر که یکی از مذاکره‌گران اصلی جریان دوحه بود، از دیدگاه طرفین به اصل ورود طالبان به اداره‌ی کشور برمی‌گردد. حقانی معتقد است که افغانستان به زور نیروهای نظامی، خصوصا نیروهای شبکه حقانی به تصرف درآمده است درحالی‌که ملا برادر باورمند است که اصل دیپلوماسی طالبان و رابطه‌ی بسیار نزدیک تیم سیاسی طالبان و خصوصا رابطه‌ی شخصی و نزدیک خود او با محمد بن عبدالرحمان آل ثانی، وزیر خارجه‌ی قطر سبب شد تا رژیم طالبان پیروز جنگ داخلی افغانستان شود.

از دوران حضور فیض حمید، رییس وقت استخبارات ارتش پاکستان در کابل، اعضای شبکه حقانی در مناصب بالای دولتی گماشته شدند و شاید سیاست پاکستان همین بود تا دارایی ارزشمند خودش را در جریان تقابل درون‌گروهی به‌صورت شفاف و گویا حمایت نماید. این شبکه در روزگار تمرد قطب قندهار از فرمان‌های اداره‌ی استخبارات پاکستان به شکل بسیار مؤثری جانب پاکستان را می‌گرفت. چنانچه وب‌سایت ایندیپندنت در مورد وابستگی حقانی‌ها به شبکه استخبارات پاکستان چنین نوشته بود:

«عناصر تشکیلات امنیتی پاکستان همچنان شبکه حقانی را به‌عنوان یک متحد مفید و نیابتی برای نمایندگی منافع خود در افغانستان می‌دانند. به این منظور، نیروهای حقانی بارها پروژه‌های زیربنایی و زیرساختی هند در افغانستان را هدف قرار داده‌اند.» پاکستان از حمایت حقانی در شبکه سیاست و قدرت قبیلوی افغانستان بیشتر در صدد تقویت عمق استراتژی خویش در رابطه با مقابله با نفوذ هند است. در دوران جمهوریت شبکه حقانی توانسته بود اکثر پروژه‌های اقتصادی و عمرانی هند در افغانستان را به کمک استخبارات پاکستان و شهادت‌طلبی نیروهای تحت امر خود نابود سازد. شبکه حقانی همچنان در مرکز پیوندی از افراط‌گرایی مذهبی، حمایت از تروریسم و جهاد جهانی که توسط گروه طالبان، پاکستان و القاعده آغاز شده است، قرار دارد. همه‌ی این بازیگران در اطمینان از این‌که شبکه حقانی تصمیم‌گیرنده‌ی اصلی در «امارت اسلامی افغانستان» است، منافع شخصی دارند .( mei.edu)

طالبان و چالش دولت‌داری

سه سال و چهار ماه از حاکمیت طالبان بر کشور می‌گذرد. در این سه سال صد‌ها نیروی امنیتی سابق به جرم همکاری با دولت قبلی کشته شده‌اند. میزان خشونتی که این گروه با مخالفانش به‌کار می‌گیرد در هیچ قاموسی جای ندارد. اقتصاد کشور فروپاشیده و سیستم درمانی کاملا نابود شده است. زنان بیش از پیش منزوی و خانه‌نشین شده‌اند. وضع انواع مالیات کمرشکن بر مردم سبب شده است تا مردم فقیر کشور به خط سرخ فقر برسند. پی‌گیری سیاست‌های استیلای قومی بر کشور سبب شده است تا عده‌ی زیادی از شهروندان غیرپشتون ما خانه و کاشانه‌ی‌شان را از دست بدهند. در مناطق تاجیک و هزاره‌نشین کشور بیشترین فشار برای تصرف زمین و املاک مردم در جریان است. طبق گزارشات منابع خبری، از روی‌کارآمدن مجدد طالبان تا امروز هشت میلیون هموطن خانه و کاشانه‌ی‌شان را ترک نموده و راهی دیار هجرت شده‌اند. در برابر تمامی این فروپاشی‌های اجتماعی و اقتصادی، تنها چیزی که مردم به آن رسیده‌اند شریعت خشک طالبانی است که خود فصل دیگری از ویرانی را برای مردم به‌بار آورده است. چشم‌دید رسانه‌های خارجی از داخل افغانستان حکایت‌گر مشکلات روانی برای تمامی مردم افغانستان است. تمامی این گزاره‌ها نمایان‌گر آن است که مردم از حاکمیت دشنه و خون طالبان که بر پایه‌ی نظم استخباراتی و استیلای قومی بنا شده است خسته‌اند.

منابع:

۱. پیرسون کرستوفر، بازخوانی و بازاندیشی دولت رفاه، رضا امیدی، نشر شیرازه کتاب ما.

۲. پور سعید، «تحول تروریسم در روابط بین‌الملل»، ۱۳۸۸ش.

۳. «شبکه حقانی ابزار مؤثر مداخله‌گران فرامنطقه‌ای در صحنه‌ی عملیاتی افغانستان»، مریم وریج کاظمی.

۴. اندیشکده‌ی راهبردی تبیین، محمدجواد سلطانی.

۵. عباس حسن، بازگشت طالبان، ترجمه‌ی سید نعمت‌الله ضیا، ۱۴۰۲.

۶. Abraham, Bobins, (2021), “Explained: What Is Haqqani Network, Its Relation With Taliban, Why US Sees Them As Two Entities”, https://www.indiatimes.com/explainers/news/explained-what-is-haqqani-network-its-relation-with-taliban-why-us-sees-them-as-two-entities-548190.html.

۷. www.mei.edu.

۸. The  Practical Guide to Humanitarian Law, «Terrorism Definition», web site of Médecins Sans Frontières.