قصه‌ی روزان ابری (۳۵)

احسان امید

«نگاه غمگین آدم‌ها را نمی‌شود فهمید و درک کرد مگر این‌که با آنان وارد گفت‌وگو شویم و قصه‌ی زندگی‌شان را با تأمل بشنویم. عامل غمگینی آنان را بفهمیم و به ‌حرف‌های‌شان به‌ دقت و حوصله‌مندی گوش دهیم. این‌طوری ا‌ست که ما دایره‌ی ارتباط و گفت‌وگو و اعتماد را بیشتر می‌سازیم تا آنانی که غمگین هستند کاهش یابند و به ‌شمار کسانی که شاد و سرخوش ‌هستند افزوده ‌شود. این، از طریق همدلی و مراقبت از همدیگر که بن‌مایه نگاه انسانی است، به‌دست می‌آید. نگاهی که در روزهایی که می‌گذارنیم و در شب‌هایی که زیسته‌ایم خودش را نمایان می‌کند. تاریکی‌ای که طالبان در کشور به‌بار آورده‌اند تکلیفش روشن است، فقط این ما هستیم که با همیاری و همدلی روشنایی را پدید می‌آوریم.»

آنچه عنوان شد، بخشی از صحبت‌های شیلا (مستعار) است. شیلا دو سال در دانشگاه کابل درس خوانده و بعد به دستور طالبان، مثل سایر دختران در کشور از ادامه‌ی تحصیل محروم شده است. او در شروع گفت‌وگو با من روزی را به یاد می‌آورد که اول‌نمره‌ی صنف‌اش بود. روزی را که با شوق اول‌تر از همه به صنف می‌رفت و در صندلی ردیف اول می‌نشست. او حالا دلتنگ زمانی‌ است که از پشت میز خطابه پروژه ارائه می‌کرد. به‌گفته‌ی او، طالبان جای درس خواندن و حرف‌زدن دختران را قاری و مولوی پر کرده‌اند. حالا به هیچ دختری اجازه داده نمی‌شود روی صندلی درس بنشیند و پشت میز خطابه قرار بگیرد. جای دختران در تمام دانشگاه‌های کشور خالی است؛ حتا طالبان فرصت تحصیل در انستیتوت‌های طبی را از آنان گرفته‌اند.

شیلا ناامیدی و خاطره‌ی غم‌انگیز روزهای نخست محروم شدن از تحصیل را این‌طور بیان می‌کند: «در اوایل از همه‌ چیز ناامید شده بودم. گاهی با خود فکر می‌کردم این‌جایی که هستم، و در شرایطی که قرار گرفته‌ام، کسی نیست تا احساس کنم پشتم ایستاده، و بدانم که کسی هست مرا حمایت و کمک می‌کند. بعد در اثر مراقبه متوجه شدم که در این شرایط درست نیست به این سبک فکر متوسل شوم.»

شیلا عنوان می‌کند که در کل وقت می‌گیرد آدم‌ها ترس‌هایش را، حسرت ‌و غم‌هایش را، شادی و آینده‌اش را، سختی و کارهای دشواری که انجام داده است، درس خواندن تا نصف شب و صبح به زحمت بیدار شدن و زندگی و امیدش را که به آسانی به‌دست نیاورده، فراموش کند و از کنارش به راحتی بگذرد.

به‌باور شیلا، برای دختران کشور که از آموزش و تحصیل محروم شده‌اند در تمام صبح‌ها و عصرهای روز و هفته‌ها و ماه‌های سال، این سؤال بزرگ وجود دارد که چرا نمی‌توانند درس بخوانند و چرا شاهد چنین سرنوشت نکبت‌بار باشند؟ به‌گفته‌ی او، در فقدان پاسخ شفاف به این سؤال، هر نشان و حس از دلتنگی برای آنان متصور است. دلتنگی پرسوز که نقطه‌ی شروع یک نفرت و خشم مسموم است. خشم و نفرتی که تعداد زیادی از دختران کشور را به مرز افسردگی و تروما کشانده است. به عقیده‌ی شیلا، حالا هم، ایستادن و توقع در برابر این فاجعه کاری نیست که انتظار داشته باشیم کسی بیاید برای ما انجام دهد. در شرایطی که یک گروه تمامیت‌خواه و افراطی، نه توان مدیریت کشور را دارند و نه به جان و روان مردم اهمیت می‌دهد، این خود دختران و زنان اند که باید به فکر نجات جان و زندگی‌شان باشند. ما دختران، لازم است در این شرایط سخت و جانکاه در کنار هم باشیم و از همدیگر مراقبت کنیم. کنار هم بایستیم و کمک کنیم تا توان مقابله با مشکلات را داشته باشیم؛ آن را به‌عنوان چاشنی برای کار و تلاش بیشتر قرار دهیم تا به تاب‌آوری در زندگی دست‌یابیم. امید به روشنایی داشته باشیم تا کمک‌مان کند در سیاهی شب  گم نشویم.

از این‌رو، شیلا توضیح می‌دهد که فرصت‌های بدیل برای آموزش و یادگیری برای دختران وجود دارد؛ چیزی ‌که خود او نیز تحصیل‌اش را از آن طریق ادامه داده است. او شخصا به تلاشی که برای فردا و آینده‌اش انجام می‌دهد امیدوار است. وقتی می‌پرسم که این امیدواری را چه‌کسی برای او داده، چنین پاسخ می‌دهد: «من، امید را به دست‌های خسته‌ی مادرم که به سختی قالین می‌بافد تا درس بخوانم، مطالعه کنم و نویسم، یافتم. امید را به دست‌هایی پدرم یافتم که در زندگی‌اش همیشه کارگر بود و هنوز هم با قوت اصرار دارد که قدرت کارگری دارد تا به من انگیزه دهد که باید درسم متوقف نشود. امید را به همت و شجاعت خانواده‌ام یافتم که اطمینان دادند از هر طریق و روزنه‌ای که وجود داشته باشد مرا حمایت خواهند کرد. امید را به حافظه‌ی اندوه‌بار مادربزرگم یافتم که در عمر هشتادساله‌اش هنوز حسرت خواندن را در دل دارد و برای من دعا می‌کند و آرزوی خوشبختی دارد.»

این امیدواری‌ها پناه شیلا هستند. او می‌تواند تلاش کند و زحمت یادگیری و آموزش را به جان بخرد. می‌تواند به قدرت اراده‌ی خودش اعتماد کند و آخرین تکه‌های پنهان و پاک وجودش را برای دستیابی به رویایی که در سر دارد مایه بگذارد.

به‌باور شیلا، مشکلات و چالش نباید سبب شود ما توقف کنیم. نباید تسلیم وضعیت شویم و از حرکت بایستیم. به‌گفته‌ی او، حرکت در ذات زندگی نهفته است. اصلا روند زندگی همین است که ادامه بدهیم. زمین می‌خوری، بلند می‌شوی و ادامه می‌دهی. غم، اندوه و از دست‌دادن برای هر کسی پیش می‌آید اما بعد از کمی درنگ و سنجش باید ادامه داد و توقف راه‌حل نیست. این طبیعی است که برای دختران در کشور ترسیدن، تهدید و محدودیت وجود دارد اما باز هم فرصت‌های وجود دارد که ما می‌توانیم مطالبات خود را پی‌گیری کنیم و به کار و تلاش برای آموزش و یادگیری ادامه بدهیم.

افزون بر این، شیلا باور دارد که جامعه‌ی افغانستان، محصول سنت و فرهنگ معیوب و بیماری هست که در خانواده‌ها و کشور ریشه‌ای محکمی دارد. در کنار آن، محصول فقر و نیازهای برآورده نشده است. به‌گفته‌ی شیلا، ما از هر لحاظ که بسنجیم، توسعه‌نیافته و فقیر هستیم. همیشه چیزی در زندگی مان کم بوده که یاد نگرفته‌ایم چگونه آن را تأمین کنیم و به‌دست بیاوریم. ما محصول آموزش ناقص و غلط خانواده‌ها و نظام آموزشی هستیم. خانواده‌ها و حاکمان در طول تاریخ، آگاهانه و گاهی ناسنجیده محتوایی را به خوردمان داده‌اند که امروز زیربنای هویت و شخصیت ما را تشکیل می‌دهد. ما را از کودکی و طفولیت ترسانده‌اند. ما همیشه از کوچک‌ترین صداها می‌ترسیم. صدای انفجار و انتحار، صدای ناگهانی زنگ دروازه‌ی خانه، صدای مأموران امر به معروف و نهی از منکر طالبان، صدای پولیس. نه در خانواده، و نه در مکتب و دانشگاه کسی یادمان نداده‌ است چگونه با مشکلات و چالش‌ها مبارزه کنیم و حتا بعد از شکست باید چگونه ادامه دهیم.

به‌باور او، نسلی که فرزند سنت است‌ و با باورهای غلط و خرافات به بار آمده است، همیشه منتظر الهام و معجزه می‌ماند تا یکی از غیب بیاید و گریبانش را بگیرد، یا کسی به‌سویش بشتابد و دست کمک و حمایت دراز کند؛ درحالی‌که چنین چیزی توهم بیش نیست. به‌گفته‌ی او، به ما حتا یاد نداده‌اند چطور می‌شود عامل درد و رنج را شناخت تا از آسیب بیشتر جلوگیری صورت گیرد. وقتی الزامات زندگی را یاد نگرفته باشیم، در جا می‌زنیم و خیال می‌کنیم درد و رنج تقدیر و سرنوشت ما است.

شیلا توضیح می‌دهد که ایدئولوژی افراطی طالب و باورهای اشتباه حاکمان امارت در تلاش نابود کردن توان و قدرت زنان در کشور هستند. طالبان در قرن بیست‌ویکم و عصر هوش مصنوعی می‌خواهند نصف جمعیت افغانستان را به نسلی تبدیل نمایند که محروم از هر نوع مهارت زندگی و شغل در آینده باشد. نسلی که عمرش بسوزد و حتا دودی از آن بلند نشود. چیزی‌ که شیلا آن را با قاطعیت ناممکن دانسته و می‌گوید: «نه طالب و نه هیچ نیروی افراطی دیگر، قدرت ایستادن در برابر یادگیری و آموزش دختران و زندگی مطابق انتخاب زنان افغانستان را ندارند. امروز زنان به این باورمندی و توانایی رسیده‌اند که با شجاعت و جرأت برعلیه استبداد و ستم دینی طالبان یا هر گروه افراطی دیگر بایستند و صدای‌شان را به گوش جهانیان برسانند.»

شیلا در پاسخ به این پرسش که چگونه با وضعیت فعلی و ناهنجاری‌هایی که در جامعه وجود دارد، کنار می‌آید، می‌گوید: «من شرایط را به‌جای ‌این‌که قبول داشته باشم، بیشتر می‌پذیرم. ترجیح می‌دهم خود را تا سرحد اندوه تازه‌ای نکشانم که ذهنم درگیر شود که چرا همه ‌چیز مطابق میل من نیست. وقتی در تنگنا و دشواری قرار می‌گیرم، با خود می‌گویم هرچه هست، همین است و وقتی از دست‌ من کاری برنمی‌آید، بهتر است بپذیرم. من پذیرفته‌ام که برای اندک افرادی، امکان حرف زدن و درک شدن وجود دارد. من پذیرفته‌ام که در روزهای دشوار، تعداد محدودی پیدا می‌شود که می‌توان همراه‌شان رفیق بود و از سوی‌شان، امید کمک و رفاقت را داشت.»

شیلا عنوان می‌کند که او پذیرفته‌ است که از انتخابش نترسد، چون ترس از افتادن و شکست، خود افتادن و شکست خوردن است. بهتر این است با ترس‌هایش روبه‌رو شود. پذیرفته‌ است که رفتار و عمل طالبان ناشی از ذات بیمار این گروه است، و هیچ انتظار از این گروه غیر از آنچه امروز شاهدش هستیم، وجود ندارد. پس، خوشبختی از آنِ آدم‌هایی‌ است که ریسک کردند و با تمام توان در برابر طالبان به مبارزه برخواستند؛ قهرمانانه فریاد می‌زنند و دادخواهی می‌کنند. آنانی که به مبارزه‌ی‌شان ادامه خواهند داد چون به پیروزی‌شان ایمان دارند.