عبدالکریم ارزگانی
در پانزدهم میزان سال پار (۱۴۰۲)، زمینلرزهی شدیدی در غرب افغانستان رخ داد که با پسلرزههای بسیار و چندین زمینلرزهی دیگر همراه بود. مرکز این زمینلرزهها در ولسوالی زندهجان ولایت هرات قرار داشت و موجب تخریب کامل چندین روستا و کشته و زخمی شدن هزاران نفر گردید و صدها نفر نیز زیر آوارهای خرابهها مفقود شدند. به همین شکل، در بهار امسال، سیلابهای عظیم در چندین ولایت، بهشمول بغلان و غور سرازیر شد که علیرغم خسارات مالی سنگین، باعث شد صدها نفر جانهایشان را از دست دهند و هزاران خانواده عمیقا متأثر گردند. ابعاد فاجعهی زندهجان و سیلابهای بغلان به قدری گسترده و هولناک بودند که بیدرنگ ما را یاد زمینلرزهی لیسبون، پایتخت پرتغال، در سال ۱۷۵۵ میلادی میانداخت. زمینلرزهی لیسبون با سونامی و آتشسوزی همراه بود، دهها هزار نفر از مردم پرتغال جانشان را از دست دادند و بخش عظیمی از شهر لیسبون، نخست با زمینلرزه و سپس طی روزها آتشسوزی بهطور کامل تخریب شد. زمینلرزهی لیسبون تأثیر بسیار عمیقی روی بینش و مسائل روشنفکران اروپایی دورهی روشنگری گذاشت و بسیاری از فیلسوفان، نویسندگان و ادیبان آن روزگار دربارهی آن دست به تأمل و نگارش زدند. فاجعهی لیسبون برای جامعهی اروپا بسیار آموزنده بود، ولی آیا میتوان سه یا چهاردهه بعد همین حرف را دربارهی فاجعهی زندهجان برای ما زد؟ ما از زندهجان چه میفهمیم؟
یکی از کسانی که عمیقا تحت تأثیر بحران لیسبون متحول شد، فرانسوا ولتر فرانسوی بود که در آن هنگام در ژینو زندگی میکرد و چند هفته بعد از وقوع بحران لیسبون باخبر شد، با اینحال، افکار او چنان از رنج و درد قربانیان آن حادثه آکنده گشت که رد پای آن را میتوان در تمام نوشتههای بعدی او مشاهده کرد. ولتر در شعری که دربارهی بحران لیسبون نوشت و هم بعدا در رمان بسیار مشهور «کاندید» به نقد دستگاه کلیسا پرداخت و سعی کرد نشان بدهد که چگونه کلیسا و آیین مسیحیت از توضیح بحرانهای طبیعیای نظیر آنچه در لیسبون رخ داد درمانده و ناتوان است. پرسش ولتر ظاهرا ساده بود. چرا فاجعه دامنگیر مسیحیان مؤمن میشود و چرا کلیسا نه تنها قادر به التیام زخمهای قربانیان نیست بلکه حتا از توجیه فجایع اینچنینی بر مبنای دستگاه اعتقادیشان ناتوان است. در حقیقت، پرسش ولتر احیای پرسش لاینحل «اپیکور»، فیلسوف یونانی، دربارهی چرایی وجود شر در جهان، بر مبنای نظام اعتقادی مسیحیت بود و نشان میداد که مسیحیت قادر به توضیح شر نیست و نظام اعتقادی آنان -که تجلیدهنده و معرف قادری خیر است- در جهانی که از شر و بدی آکنده است، دچار تناقض و خوشبینی غیرواقعی است که باعث سراسیمگی و درماندگیاش در مواجهه با فجایع و شر میگردد. در عین حال، بحران لیسبون موجب طرح پرسشهای مهم در حوزهی ساینس و دولت مدرن نیز شد. کسانی نظیر «ژان ژاک روسو» دربارهی این مسأله پرسیدند که از چه راهی میتوان با طبیعت سازش کرد، وظیفهی دولت و نهادهای اجتماعی در قبال فجایع طبیعی چه است و چه نوع نظام اجتماعیای در قبال فجایع طبیعی مانند زمینلرزه، سونامی، سیلاب و غیره پاسخگو خواهد بود و قادر است که با مهار فجایع از ما محافظت کند.
آزمون یا خشم؟
هنگامی که زمینلرزهی زندهجان رخ داد ما نیز با پرسشهایی دربارهی جایگاه خود در هستی روبهرو شدیم و تلاش کردیم فاجعهی پیش آمده را بر مبنای جهانبینی خویش توضیح بدهیم. نخستین توضیح این بود که انسان افغانستانی مورد «آزمون الهی» قرار گرفته است و خداوند با قرار دادن او در موقعیت دشوار شکیبایی و ایمان او را امتحان میکند. توضیح فوق مستقیما از جهانبینی دینی ما ناشی میشود؛ همانگونه که در آموزههای اسلامی وعده و تذکر داده شده، خداوند بسیاری از بندگانش را با حادث نمودن رخدادهای صعب و دشوار بر آنان میآزماید. هرچند معمولا انسانهای مؤمن، مشخصا پیامبران، مورد آزمون الهی قرار گرفتهاند؛ مثلا، به ابراهیم دستور داده میشود که عزیزترین پسر خود را قربانی کند و یعقوب نیز با سالها دوری از بهترین پسرش مورد آزمون قرار میگیرد، آزمون الهی میتواند بر کل مؤمنان تعمیم یابد. با اینحال، این توضیحی است که ما هنگام توجیه و شناخت علل فجایع در جوامع غیراسلامی خودداری میکنیم. چون آزمون الهی بر اصل دیانت استوار است و از آنجایی که جوامع غیراسلامی مبتنی بر دیانت اسلامی نیستند، مورد آزمون الهی نیز قرار نمیگیرند.
شهر لیسبون در قرن ۱۸ یکی از مراکز مهم کلیسای کاتولیک بود و یکی از مهمترین مراکز فرهنگی مسیحیت بهشمار میرفت، اما زمینلرزهی سال ۱۷۵۵ آن را با خاک یکسان کرد. نقد ولتر بر سنت کلسیا نیز همین بود. کلیسا مدعی بود که لیسبون شهر مؤمنین [مسیحی] و مرکز پرورش مسیحیت است ولی ولتر میپرسید که پس چگونه مؤمنان دچار چنین عذاب و رنجی شدهاند و چرا خداوند اجازهی وقوع آن را در سرزمینی سرشار از دیانت داده است. نقد ولتر، در حقیقت، نقدی بر دیانت کلیسای کاتولیک بود. پاسخ آنها «آزمون الهی بود» ولی جهانبینی اسلامی از پذیرش آزمون الهی بودن فاجعهی لیسبون خودداری میکند چرا که مسیحیت دینی منسوخ است. بههرحال، دیانت بهمثابهی یک ویژگی باطنی و روحی فاقد ترازوی ملموس برای سنجش و اندازهگیری است، و به همین علت، سنجش میزان دیانت انسانهای یک جامعه کار بسیار دشواری است. با این وجود، فرض جهانبینی دینی این است که جامعهی غیر جامعهای فاقد دیانت است. برای همین توضیح حوادث طبیعی بر مبنای حکمت الهی جامعه را به دو دستهی مؤمن و گنهکار تقسیم میکند و لذا سرانجام منجر به تجویز اعمال معنوی میشود، حال آنکه حوادث طبیعی نیازمند عمل مادی اند.
توضیح دوم «خشم الهی» و «گسترش گناه» بود؛ که هرچند تلاش میشد به احترام قربانیان زمینلرزهی هرات مستقیما قرائت نشود ولی بسیاری از افراد، با توجه به هرجومرج حاکم بر فرهنگ و جامعهی افغانستان، آن را به کاستی ایمان انسان افغانستانی و دوری آنان از فرهنگ و آموزههای اسلامی پیوند دادند. برخی از افراد، بدون ذرهای شرم، سعی کردند که قربانیان زمینلرزهی هرات و سیلابهای بغلان را گنهکار و مفسد معرفی کنند. هرچند، این توضیحی است که ما معمولا با شدت بسیار بیشتر دربارهی فجایع در جوامع غیراسلامی بیان میکنیم؛ که آخرین نمونهی آن آتشسوزیهای گسترده در شهر لسآنجلس امریکا است. خشم الهی بر اهالی کفر و آنانی که فاقد ایمان هستند نازل میآید و شهر لیسبون با خشم بسیار بر سر مسیحیان آوار میشود. این دو نوع رویارویی با بحرانها و فجایع میان ما بسیار رایج اند. اما نمیتوان اثبات کرد که کدام یک درست است. آیا مورد آزمون الهی قرار گرفتهایم یا خشم خداوند بر ما نازل گردیده؟ هیچوقت نمیفهمیم. ولی نکتهای که از این مهم برمیآید، بیپروایی ما در قضاوت و سنجش باطن دیگران است. آیا ما واقعا حق داوری داریم و مجازیم که علت وقوع حادثهای بر زندگی دیگران را به دیانت یا عدم دیانت آنان مربوط بدانیم؟ چگونه دربارهی نیکی و شرارت کل افراد یک جامعه داوری میکنیم؟ جامعهی افغانی هیچ پروایی ندارد از اینکه دربارهی ایمان باطنی دیگران داوری کند و بر مسند داوری دیانت دیگران بنشیند و همین بیپروایی در داوری دیگران توضیحدهندهی بسیاری از رفتارهایی است که از ما سر میزند. برعلاوه، تأکیدات ما روی ابعاد دینی حوادث نشان میدهد که مسائل و ابزار مقابله با حوادث طبیعی اهمیت ناچیزی نزد ما دارد؛ چون تأویل و تفسیر حوادث طبیعی بر مبنای حکمت و مشیت الهی موجب اقدامات معنوی و تذکیهی روح میشود ولی ما را در مهار بحران و اقدامات عملی یاری نمیکند.
طبیعت بحرانساز
نکتهای دربارهی فجایع طبیعی وجود دارد که ظاهرا به آن بیتوجه هستیم: طبیعت شرور است. معنای شروری طبیعت این است که آنچه فاجعه و بحران طبیعی خوانده میشود، نه از بیرون بر زمین حادث میشود بلکه در ذات زمین ریشه دارد. کرهی خاکی که انسان در آن سکنا گزیده -هرچند که نظاممند است- همواره آبستن وقایعی است که جان ساکنانش را تهدید میکند؛ وقایعی که با ذات زمین در تضاد نیست. زمینلرزه، سیلاب، آتشسوزی، برفکوچ، گسل زمین، ریزش کوه، توفان، سونامی و صدها مورد دیگر نمونههای وقایعی هستند که زندگی موجودات زمین را متأثر میسازند ولی هیچ تضادی با قوانین طبیعی ندارند. بهعنوان مثال، زمینلرزه عمدتا بهدلیل فعالیتهای آتشفشانی و تحرک صفحات زیرین زمین رخ میدهد و اساسا وابستهی فعالیت ما در روی زمین نیست. هرگاه اسباب آن فراهم شود به وقوع میپیوندد و اساسا تفاوتی نمیکند که در سطح آن شهر باشد یا دشت برهوت. برف میریزد تحت شرایط بهخصوصی میلغزد و بهمن میشود، فرقی نمیکند که دامنهی کوه مأمن انسان باشد یا جانوران وحشی. به لحاظ علمی، حوادث طبیعی با قوانین طبیعت منافات ندارد و انسانی که از حادثهای طبیعی متضرر میشود انسانی است که سر راه حوادث خانه ساخته است.
جاپان زلزلهخیزترین کشور دنیا است. طبق گزارشات آماری، سالانه بیش از هزار و ۵۰۰ زمینلرزه در جاپان رخ میدهد و همهساله بیش از ده زمینلرزهی بزرگ را تجربه میکند. بسیار بعید به نظر میرسد که این زمینلرزهها به نیکی یا گناه مردم جاپان مربوط باشد. میلیونها سال قبل جانوران عظیم بر پهنای زمین میزیستند که باران شهابسنگها موجب انقراضشان گردید. شهابسنگها و اجرام سماویی مانند باران آتش بر سر دایناسورها فرو آمدند ولی آنها نه فقط گناهی نداشتند بلکه اساسا با نیک و بد بیگانه بودند. بههرحال، تفکیک این مسأله که چه زمانی یک حادثهی طبیعی بهدلیل فساد فیالارض است و چه زمانی صرفا یک حادثهی طبیعی است، بسیار دشوار بوده و تقریبا غیرقابل شناسایی است. چگونه ریزش کوه در بدخشان به حکمت الهی مربوط میشود ولی در گوشههای مرتفع و خالی از سکنهی هیمالیا هیچ معنای جز خودِ ریزش کوه ندارد؟ گرچه، بر مبنای آموزههای اسلامی، این مسأله با ارادهی الهی در تضاد نیست و تمام رخدادهای جهان، به استثنای معجزه، وابستهی «اسباب» اند یا از طریق اسباب و مجرای مشخصی اتفاق میافتند. بدون برف بهمنی نیست، بدون ابر بارانی نمیبارد و بدون جرقهای آتشی ایجاد نمیشود. همانطور که روسو میگفت، حوادث طبیعی لزوما دربرگیرندهی حکمت الهی نبوده و توسط آن قابل توضیح نمیباشند ولی در عین حال ناقض ارادهی او هم نیستند. ظاهرا همین نکته است که ما هنگام مواجهه و توضیح حوادث طبیعی به آن بیتوجه هستیم و همین عدم دقت باعث میشود تا به پاسخ اصلی نرسیم.
پی بردن به این نکته که جهان ما آبستن حوادث است و چه بسا ما سر راه حوادث مسکن گزیده باشیم، ما را بهسوی این مهم رهنمون میسازد که چاره چیست؟ چنانچه در آغاز گفته شد، «روسو» با تأکید بر رابطهی انسان با طبیعت معتقد بود که بشر میباید راهی برای سازش با طبیعت دریابد، چون بهزعم وی، حوادث طبیعی اتفاق میافتد بدون آنکه آزمون مؤمنی یا تنبیه ملحدی از آن مراد شود. لذا بشر میباید در جستوجوی راههایی برای مهار حوادث باشد. جاپانیهای زلزلهزده بسیار به این نکته واقف هستند. آنان سازهها و ساختمانهایشان به یاری بروزترین شیوههای مهندسی و تکنولوژی پیشرفته با بلندترین معیارها میسازند تا در برابر زمینلرزهها مقاوم باشند؛ مثلا هر ساختمانی میباید قادر به تحمل زمینلرزهی ۶-۷ ریشتری باشد. جاپانیها میدانند که زمینلرزه اتفاق میافتد و موقعیت جغرافیایی و زمینشناختی کشورشان زلزلهخیز است، برای همین پرسش اساسیشان این است که چگونه میتوانند از آن در امان بمانند. ما به علت عدم توجه به شر ذاتی طبیعت، به این پرسش نیز نمیرسیم. حوادثی که رخ میدهند به حکمت الهی منسوب میشوند و هیچکسی دربارهی شیوههای مهار حوادث پرسشی به میان نمیآورد. بعد هر فاجعهی طبیعی، جهان نزد ما به دو دستهای مؤمنان و گنهکاران تقسیم میشود، تقسیمبندی که صرف نظر از صحت و سقماش، کاملا انحرافی است و ما را گیج میکند. در زمینلرزهی زندهجان تنها چیزی که واقعا احساس میشد، فقدان پرسش «چه باید کرد؟» بود. ما هیچوقت از خود نپرسیده بودیم، هیچ نوع آمادگی و امکاناتی در اختیار نداشتیم و حقیقتا نمیدانستیم چگونه زمینلرزههای چنان مهیب را مهار کنیم و به داد قربانیان برسیم.