تبسم در حال منظم کردن وسایل آرایشی زنان/اطلاعات روز

زنی در جست‌وجوی روزنه‌ی امید

تبسم (که نمی‌خواهد اسم واقعی‌اش ذکر شود) قسمتی از پیشانی‌اش را که جای زخم قدیمی در آن به یادگار مانده، نشان می‌دهد و می‌گوید: «یک روز وقتی با هم‌صنفی‌های مکتب خود بازی می‌کردم و دیرتر به خانه رسیدم. پدرم عصبانی شد و با گیلاس چای به فرقم زد. پیشانی‌ام پاره شد و خون‌ریزی کرد. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود، زیاد درد داشت.»

این اتفاق تنها یکی از موانعی بود که تبسم در مسیر تحصیلش با آن روبه‌رو شد. تبسم، زنی ۲۸ ساله و فارغ‌التحصیل دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی، سال‌ها با مخالفت‌های پدرش برای ادامه‌ی تحصیل جنگید. اما حالا، پس از قدرت‌گیری طالبان و مسدود شدن مکاتب بالاتر از دوره‌ی ابتدایی برای دختران، او بار دیگر خود را در محاصره‌ی محدودیت‌ها می‌بیند.

تبسم می‌گوید: «پدرم همیشه مخالف درس خواندنم بود. به نظر او، جای دختر در خانه بود نه در مکتب. اگر مادرم نبود، هیچ‌وقت نمی‌توانستم درس بخوانم. او همیشه حمایتم می‌کرد و پنهانی کمکم می‌کرد که به مکتب بروم.»

تبسم در نهایت توانست با وجود تمام مخالفت‌ها و سختی‌ها، از دانشگاه فارغ‌التحصیل شود و برای مدتی در اداره‌ی اصلاحات اداری ولایت سمنگان مشغول به کار شود؛ اما این دست‌آوردها دیری نپایید. طالبان با مسدود کردن مکاتب و دانشگاه‌ها به‌روی دختران و ممنوعیت کار زنان، بسیاری از دختران و زنان مانند تبسم را از رویاهای‌شان محروم کردند.

کار در سایه محدودیت طالبان

حالا تبسم در یکی از دکان‌های لوازم آرایشی در شهر ایبک کار می‌کند. بازاری که تنها زنان اجازه‌ی ورود به آن را دارند و فروش در آن نیز بسیار کم است. او با چادر سیاه، عینک دودی و روبند در دکان کوچکی ایستاده است؛ پوششی که طالبان برای زنان در این مارکت اجباری کرده‌اند.

تبسم می‌گوید: «در اداره‌ی اصلاحات اداری کار می‌کردم، اما با ممنوعیت کار زنان از سوی طالبان بی‌کار شدم. من نگران تأمین مصارف خانواده‌ام شدم. خانواده‌ی ما هشت نفر است و باید هزینه‌ی زندگی‌شان را تأمین می‌کردم. مجبور شدم این کار را قبول کنم.»

او هر روز از ساعت هشت صبح تا شام در این دکان کوچک کار می‌کند و بابت هر روز کار، تنها ۲۰۰ افغانی دست‌مزد دریافت می‌کند.

تبسم با حسرت می‌گوید: «من درس خواندم که وکیل شوم، اما حالا دکان‌داری می‌کنم. این کار برای دختری که با هزار سختی درس خوانده و کار کرده، واقعا شغل مناسبی نیست. این یک توهین به تمام زنانی است که در بیست سال گذشته تلاش کردند، تابو شکستند و قهرمان شدند. حالا همه چیز از ما گرفته شده است.»

او ادامه می‌دهد: «پدرم همیشه می‌گفت که درس خواندن فایده ندارد. حالا هم طالبان همین را می‌گویند. فکر پدرم و گروه طالبان یکی است. اما من نمی‌خواهم تسلیم این افکار شوم. می‌خواهم بجنگم و ادامه دهم.»

یکی از دکان‌های فروش لباس زنانه در سمنگان/اطلاعات روز

در میان این محدودیت‌ها، تبسم همچنان تلاش می‌کند. چشمان تبسم برق می‌زند وقتی یک مشتری وارد دکان می‌شود. او با لحن صمیمانه کیفیت رژ لب‌ و میکاپ‌ را توضیح می‌دهد و تلاش می‌کند مشتری را راضی کند که چیزی بخرد، اما مشتری که قیمت‌ها را گران می‌بیند، بر کاهش قیمت اصرار می‌کند. تبسم با اعتماد به نفس بالا می‌گوید: «این کار را کرده نمی‌توانم، چرا که فروش با قیمت پایین باعث می‌شود صاحب دکان از من جبران خساره بگیرد.»

سرانجام، مشتری راضی می‌شود که یک رژ لب و میکاپ را به قیمت ۴۷۰ افغانی بخرد. تبسم با گرفتن پول، نفس راحتی می‌کشد و لبخندی بر لبانش نقش می‌بندد. در همان لحظه، انگار نوری از امید در فضای تاریک زندگی‌اش سوسو می‌زند.

تبسم در میان قفسه‌های کوچک دکانی که با لوازم آرایشی پر شده است، با صدایی آرام اما پر از درد، بار دیگر به گذشته بازمی‌گردد و می‌گوید: «سنت‌های افراطی و باورهای طالبانی از کودکی در خانواده‌ی ما ریشه‌ی محکمی داشت. پدرم همیشه این باورها را آبیاری می‌کرد، تا خشک نشود. این باورها زندگی من و خواهرانم را متأثر کرده بود.»

تبسم توضیح می‌دهد که پدرش، مردی ۱۵ سال بزرگ‌تر از مادرش، به‌شدت مذهبی و سنتی بود. او می‌گوید: «پدرم عقیده داشت که زنان فقط باید در خانه بمانند، غذا بپزند و هر سال یک کودک به دنیا بیاورند. او باور داشت که تحصیل و کار زنان در بیرون از خانه، خلاف ارزش‌های دینی است.»

او با صدای بغض‌آلود ادامه می‌دهد: «پدرم حتا مادرم را به‌خاطر درس خواندن ما لت‌وکوب می‌کرد. به نظر او، درس خواندن دخترها گناه بود. او خودش به تمام معنا طالب بود و هیچ‌وقت دوست نداشت که ما حتا از خانه بیرون شویم.»

فروش لباس زنانه در سمنگان/اطلاعات روز

تبسم با وجود این مخالفت‌ها، با حمایت مادرش توانست تحصیلاتش را ادامه دهد. او می‌گوید: «پدرم همیشه مخالف درس خواندنم بود. اما مادرم مثل کوه پشتم ایستاد و کمک کرد تا از مکتب و دانشگاه فارغ شوم. او حتا برای دیگر خواهرانم هم می‌جنگید که بتوانند درس بخوانند.»

اما این حمایت‌ها برای مادرش بی‌هزینه نبود. تبسم به یاد می‌آورد زمانی که او دانش‌‎آموز صنف هفتم بود، مادرش تصمیم گرفت به «ظلم‌های» همسرش پایان دهد. او پس از یک سال تلاش و رفت‌وآمد در نهادهای حقوقی، موفق شد از پدر تبسم طلاق بگیرد.

تبسم می‌گوید: «مادرم زندگی مستقل را انتخاب کرد. من به‌عنوان فرزند بزرگ، تصمیم گرفتم که در کنار مادرم بمانم و سرپرست خانواده شوم. من، مادرم، سه خواهر و سه برادر کوچک‌ترم که بزرگ‌ترین‌شان ده‌ساله بود، همه با هم تصمیم گرفتیم که بدون پدر زندگی کنیم.»

زندگی بدون پدر هم آسان نبود. تبسم می‌گوید: «بعد از مکتب، من و مادرم به کارهای مردم کمک می‌کردیم. زندگی سخت بود. بارها شده بود که حتا توان خرید یک کتابچه را نداشتیم. اما دست از تلاش نکشیدیم. ما به آینده امیدوار بودیم.»

تبسم با چشمانی پر از اشک، روزهای سخت آن دوران را به یاد می‌آورد: «زندگی بارها روی تاریک خودش را به ما نشان داد. اما همیشه به خودم و خواهران و برادرانم می‌گفتم که نباید تسلیم شویم. باید ادامه دهیم. باید آینده‌ای که می‌خواهیم را بسازیم.»

بزرگ‌ترین آرزوی تبسم این بود که روزی به‌عنوان وکیل مدافع کار کند و از حقوق مردم، به‌ویژه زنان دفاع نماید. اما با روی‌کارآمدن طالبان، این آرزو مانند بسیاری از دیگر رویاهای زنان افغانستان نقش بر آب شده است. او حالا حتا نمی‌تواند به کارش در اداره‌ی اصلاحات اداری بازگردد؛ شغلی که زمانی به او امید می‌داد و زندگی خانواده‌اش را متحول کرده بود.

تبسم با حسرت می‌گوید: «خیلی خوشحال بودم چون با اضافه‌کاری می‌توانستم نزدیک به ۱۶ هزار افغانی معاش بگیرم. این پول کمک می‌کرد تا خواهران و برادرانم خوب درس بخوانند و آینده‌ی بهتری داشته باشند. از طرف دیگر، احساس آرامش می‌کردم چون خانواده‌ام را از توهین و لت‌وکوب پدرم نجات داده بودم.»

اما تبسم با وجود همه‌ی این سختی‌ها، هنوز امیدش را از دست نداده است. او به آینده‌ای بهتر فکر می‌کند، هرچند این آینده در سایه محدودیت‌ها و نگرانی‌های به‌وجودآمده در کشور بسیار دور از دسترس به نظر می‌رسد. برای تبسم، هر روز که سپری می‌شود، یادآور رویاهایی است که طالبان آن‌ها را از او و هزاران زن دیگر در افغانستان گرفته‌اند.