جمعیت چین به یکونیم میلیارد نفر نزدیک میشود. همینطور جمعیت هند. مجموع جمعیتهای این دو کشور ۳۵ درصد کل جمعیت جهان را تشکیل میدهند (کمی بیشتر از یک سوم کل آدمهای این دنیا را). اما شما چهقدر میخوانید و میشنوید که در جایی حملهی تروریستی شده باشد و در سرخط خبرها بیاید «مهاجم چینی بوده است» یا «مهاجم هندی بوده است». اما افغانستان با جمعیتی زیر چهل میلیون پیوسته مرجع این سرخط است: مهاجم افغان بوده است. تنها در یک سال گذشته و تنها در آلمان «افغان»ها چند بار شهروندان آلمانی را به شیوههای گوناگون مورد حمله قرار دادهاند.
افغان چرا حمله میکند؟
روشن است که اکثر شهروندان افغانستان دست به حملههای مرگبار تروریستی و غیرتروریستی نمیزنند. اما حتا اگر متخصص آمار هم نباشیم، میبینیم که در امر حمله بر دیگران افغانها (در تناسب با جمعیت خود) به صورت آشکار سهم قابل توجهی دارند. در جستوجوی علت این وضعیت طبعا باید به سراغ عوامل اقتصادی، اعتقادی، روانی، اجتماعی و هویتی رفت. شهروندان افغانستان به خاطر نیم قرن جنگ داخلی بیامان آسیبهای روانی فراوان دیدهاند و با انواع ایدئولوژیهای نفرتپرور و خشونتزا همخانه و همکاسه بودهاند. آنان در این جریان هم زمینههای بیرونی آرامش (اقتصاد و اشتغال و امنیت) را از دست دادهاند و هم زمینههای درونی آرامش (اعتماد و نگاه مثبت و امیدوارانه به زندگی) را. ترکیبی از جنگ و جهل و فقر و خشم و درماندگی و قرار گرفتن در برابر ماشینهای تبلیغاتی سوداگران خشونت کثیری از مردم افغانستان را به سوی نقطهی انفجار رانده است. بعضی از افراد در این وضعیت عملا از مرز منطق و حساب و پرهیز عبور میکنند و به نوعی پوچی غضبناک و ویرانگر میرسند. این قابل درک است.
اما سوال این است که حتا اگر همهی جهانیان با افغانها همدلی کنند و بگویند «درکتان میکنیم»، آخر و حاصل این خودکشی و دیگرکشی چه خواهد بود؟ آن فردی که در موتر خود نشسته و تصمیم دارد که آن موتر را به ابزار تروریسم تبدیل کرده و با آن به جمعیتهای شهری حمله ببرد، به نقطهی برگشتناپذیری رسیده است. آن شخصی که تا بیرون آوردن چاقو و فروکردن آن به بغل یک شهروند غافل اروپایی پنج دقیقه فاصله دارد، از مرحلهی فکر و سبکوسنگین کردن تصمیم خود گذشته است. پرسش بالا برای کسانی است که نمیخواهند در آینده باز بخوانند: «مهاجم افغان بوده است.»
فراتر از خانواده
تردیدی نیست که وقتی میخوانیم «مهاجم افغان بوده است»، دیگر اهمیت چندانی ندارد که آن مهاجم از کدام خانواده و کدام قوم افغانستان بوده. در سطح جهانی هر «مهاجم افغان» با تعلق ملیاش شناخته میشود و هر حکمی که در بارهی او داده شود بر کل مردم افغانستان تعمیم مییابد. نباید این گونه باشد، اما هست. بنابراین، این که کسی فقط در حد خانواده و دوستان یا قوم خود از این مهاجمان برائت بجوید، مشکلی به نام «افغانستان جای آدمهای مهاجم و خطرناک است» را حل نمیکند. افغانستان اگر بیاعتبارترین پاسپورت جهان را دارد و اگر اسمش به تنهایی مردمان دنیا را به تشویش میاندازد، همان افغانستانی است که همین «مهاجمان افغان» آن را به دنیا معرفی میکنند. به همین خاطر، هر شهروند افغان در هرجایی که هست، باید در برابر زمینههایی که مهاجم میپرورند بایستد. این ایستادن شبکهای از اقدامات ایجابی و سلبی را شامل میشود؛ از گنجاندن آموزههای غیررسمی ضد رادیکالیسم در گفتگوهای خانوادگی تا پرهیز از شعلهور ساختن تعصبات مذهبی و قبیلهای تا تبلیغ مدارا تا عمومی ساختن شیوههایی از حل منازعه که در افغانستان مهجور و مغفول ماندهاند. قصه این است که هرچند کسی در خانوادهی خود مهاجمی نپرورده باشد، چنین کسی اگر نخواهد پیوسته بشنود که «مهاجم فلان رویداد افغان است» و اگر نخواهد که پیامد این جمله در زندگی او نیز تسری پیدا کند، باید فراتر از خانوادهی خود بیندیشد. هر فرد وظیفهی مدنی دارد که با گفتار و رفتار و قلم و قدم بکوشد که زمینههای پرورش «مهاجم افغان» را تنگتر و سختتر بسازد تا این پدیده دیگر هر روز تیتر خبرهای جهان نباشد.