ساعت از ۱۱ شب که میگذرد، چراغها را خاموش میکند. از اول شب تا حالا پشت کامپیوتر بوده: کتابهای آمادگی آزمون تافل را ورق زده، با خودش انگلیسی حرف زده، کارهای روزانهاش را به انگلیسی نوشته و مثل شبهای گذشته یک مقالهی علمی به زبان انگلیسی را از اول تا آخر تحلیل کرده است. روی تخت که میخوابد، خوابش نمیبرد. دوباره بلند میشود، چراغها را روشن میکند. کتاب رمانی را در دست میگیرد. دور اتاق را چندین بار حلقه میکند. آهنگی پخش میکند. در آخر لب پنجره مینشیند و به برنامههای آیندهاش فکر میکند. از وقتی طالبان به قدرت رسیدهاند، چندین بار تمام برنامههایش بههم ریخته است. به همین دلیل، دلش به هزار راه میرود و چندین برنامه برای پیشرفت در نظر دارد. او با دلهرههایش کتاب میخواند، مینویسد، قدم میزند و با دلتنگیهایش لبخند میزند. ساعت از یک شب میگذرد، حالا خستگی بر او چیره شده، تمام دلتنگیها و دلهرههایش را لای کتاب رمان میگذارد و چراغ را خاموش میکند، میخوابد.
صبح بند کفشهایش را میبندد. عینک را بیرون میکند، شیشههایش را پاک میکند و بر روی چشمهایش میگذارد. دستکول کتابهایش را بر دوش میکشد، چادر و لباسش را مرتب میکند. باید تا ساعت ۸:۰۰ خود را در کتابخانهی «مرکز آموزشی کاج» برساند. از پیادهروها بهسوی آموزشگاه حرکت میکند. چون عینکش لنز دوحالتی آفتابی در روز و بیرنگ در شب دارد، بسیاری از مردم حتا چند نفر از فامیلهای نزدیکش چندین بار به او گفتهاند که وضعیت خراب است عینک دودی نپوشد، ولی خودش میگوید: «زندگی خودم است، پشت حرف مردم اصلا نمیگردم.» وارد کتابخانه که میشود با دوستانش یکجا کتاب میخواند.

تلاش در سایهی سرکوب
زهره (که نمیخواهد اسم واقعیاش ذکر شود) صنف نهم مکتب بود که طالبان دروازهی مکتبها را بهروی دختران بالاتر از صنف ششم بستند. بهگفتهی او، تمام مشکلات زندگیاش بر میگردد به بسته شدن مکتبها؛ اما وقتی مکتبها بسته شد، او دست از تلاش برنداشت. سه سال است زبان انگلیسی میخواند. چند ماه بعد آزمون تافل دارد و تمام تلاشش این است که نمرهی بالاتر از صد بگیرد.
در طول این سه سال خواندن زبان با مشکلات زیادی مواجه بوده است. پنج مشکل اساسی را که بارها او را به فکر ترک درسخواندن اندخته، میشمارد:
یک، در اوایل به قدرت رسیدن طالبان، طالبان به لباسهای زهره و تمام دختران گیر میدادند. زهره میگوید: «با آنکه لباس و چادر ما مثل حالا است، آن وقت به ما گیر میدادند. ما را ایستاد میکردند. سؤالهای عجیبوغریب میپرسیدند و ما را تهدید میکردند. اما حالا با همان لباس و چادر گیر نمیدهند.»
دو، طالبان بارها وارد آموزشگاهها شده و صنفها را بررسی کردهاند. پرسنل آموزشگاهها همیشه تحت فشار بودند و میترسیدند که طالبان بیایند و دانشآموزان یا کسی از مسئولان آموزشگاه را بازداشت کنند؛ «در اوایل حکومت طالبان، دختران و پسران را نمیگذاشتند داخل یک صنف باشند، از همین خاطر همیشه میترسیدم و چندین بار با خود فکر کردم دیگر کورس نیایم. آنان میآمدند و کورس را میگشتند. به ما هم چشم بد داشتند. چندین بار همراه طالبان در صنف روبهرو شدم، آنهم در حالتی که آنان سلاح همراه شان بود.»
سه، بعد از این که وزارت امر به معروف و نهی از منکر طالبان فعالیت خود را بیشتر کرد، چندین بار صنف زهره را تخلیه کردهاند؛ «امر به معروف چند بار تمام کورس را تخلیه کرد، چون نمیخواستند در یک کورس دختر و پسر باهم باشند. ما صنف را پرده گرفته بودیم ولی قبول نمیکردند.»
چهار، زهره و تمام دختران همصنفیاش از بس با مشکلات زیاد روبهرو بودهاند، یک نوع دلهره و ترس دارند و از بیرون میترسند. همیشه عجله کردهاند و از بس استرس زیاد بوده، درست درس خوانده نتوانستهاند؛ «چندین بار صنف ما مختل شد، بین صنفها پرده گرفتیم، صنفها را جدا کردیم و حتا من آموزشگاه را هم بدل کردم؛ اما همیشه با تعطیلی برابر میشدم، با دلیلهای متفاوت. همیشه یک دلهره دارم و از تعطیلی و بسته شدن بدم میآید. میخواهم هر چیز زودتر تمام شود تا بیرون رفتنی نشوم.»
پنج، زهره بلند بودن فیس آموزشگاه را یک مشکل بسیار بزرگ میداند؛ «دیگر صنفها خیر است. ولی صنف آمادگی تافل فیسش خیلی بلند است، بهخصوص در کاج. فیس آموزشگاه بعد از این که در کاج آمدم بارها برایم مشکل ایجاد کرده است.»
«همه چیزم خانوادهام است»
بزرگترین اتفاق زندگی زهره، به قدرت رسیدن طالبان است. قبل از آن در رویاهایش غرق بود، اما بعد از آن غم آینده و سایهی سنگین بیسرنوشتی بر سرش آوار شده است. تمام آنچه بعد از به قدرت رسیدن طالبان بر دختران و زنان افغانستان اتفاق افتاده است، برای زهره دلیل اصلی جهت تلاش و سازگاری با شرایط شده است. در پشت تمام تلاشهای زهره یک حامی بزرگ بهنام خانواده وجود دارد. خانوادهی زهره از آن خانوادههایی است که بین پسر و دختر تفاوتی قائل نیستند. پدر زهره همیشه به او میگوید: «تا نفس داری تلاش کن.» بهگفتهی زهره، وقتی او از تلاش دست بر میدارد و میخواهد رها کند یا بیخیال باشد، خانوادهاش به او سخت میگیرند تا تلاش کند؛ «همه چیزم خانوادهام است. خانواده است که آدم را در هر شرایط دوست دارد و حمایت میکند.»
زهره از این که یکی از دختران آموزشگاه کاج است، خوشحال است. بهگفتهی زهره، فضای آموزشگاه کاج آدم را به تلاش وا میدارد. دو سال پیش در هشتم میزان، ساعت هفتونیم صبح، دو مهاجم انتحاری بعد از به رگبار بستن نگهابانان و عبور از دروزاههای این مرکز آموزشی، وارد صنفهای درسی شدند و دانشآموزان را به خاکوخون کشیدند. در آن حمله ۵۳ نفر کشته و ۱۱۰ نفر زخمی شدند. بعد از آن اتفاق این آموزشگاه به نمادی از تلاش مبدل شده است. کاج با آن که خونین است، الهامبخش است.
زهره میخواهد دانشگاه بخواند و به هر قیمتی که شده از هر لحاظ مستقل باشد. اما زندگی در افغانستان، استبدادیترین کشور جهان، مشکلات زیادی در پیشروی او گذاشته است. برای طالبان همه ارزشهای انسانی و دموکراتیک تعطیل است و بر اساسیترین و ابتداییترین حقوق زنان مانند آموزش و کار، محدودیتهای سخت گذاشتهاند. سه سال است مبارزه و دادخواهی زنان و درخواستهای کشورها و سازمانهای بینالمللی برای حقوق زنان، ادامه دارد اما ظاهرا در قاموس طالب آشتی با زنان وجود ندارد. آنان دروازهی مکتب و دانشگاه را بهروی تمام دختران افغانستان بستهاند و کار زنان را ممنوع کردهاند. زهره تصمیم دارد بعد از این که آزمون تافل را پشت سر بگذارد به یکی از کالجهای کشورهای خارجی ادامهی درسهایش را از صنف نهم از سر بگیرد.

«زنان توانمند هستند»
زهره با وجود نبود امنیت روانی در جامعه و نگاه فرودستانگارانهی طالبان به زنان که تمام طولوعرض افغانستان را با قوانین طالبی در بر گرفته است، میگوید: «یکی از باورهایم که باعث میشود همیشه بر سرش با همه بجنگم توانمندی زنان است. متأسفانه چون مردم ما کهنهفکر هستند حتا خود زنان بالای خودشان باور ندارند. ولی من همیشه تلاش کردم که به مردم بفهمانم که زنان میتوانند خیلی کارها انجام بدهند که شما حتا تصور نمیتوانید.» حالا که نزدیک هشتم مارچ است، او این شعار را به همه میفرستد: «میخوانیم، میآموزیم و روزی خواهیم ساخت.»
زهره بیشتر از هر کس دیگر از استاد خود الهام گرفته است. زندگیاش، بهخصوص در این سه سال طالبانی، پر از پیچوخم بوده و در هر پیچوخم نور الهامبخش استادش او را رهنمایی کرده است. کلمات و رفتارهای استادش در لحظات شکست، با دلگرمی به او انگیزه داده است. او میگوید: «آدم بدون استاد ادامه داده نمیتواند و باید یکی باشد که رهنما باشد و انگیزه بدهد.»
زهره مثل هزاران دختر افغانستانی دیگر در میان توفان محدودیتهای طالبان، ققنوسوار از خاکستر ترس بر میخیزد. هر شب که کتابهایش را ورق میزند، هر صبح که عینکش را بر چشم میگذارد و هر قدمی که سوی کتابخانه بر میدارد، جوانهای از امید را در سرکهای کابل میکارد. او میداند مسیر دانشگاههای خارج از مرزهای افغانستان هموار نیست؛ اما باور دارد که هیچ دیواری آنقدر بلند نیست که سایهی ارادهی زنان را بپوشاند.