درس نخوان، اما حقت را بستان

یادداشت روز

رهبر طالبان گفته است که کسی حق ندارد دختری را مجبور به ازدواج کند. بعد، اضافه کرده که زنانی که به اجبار تن به ازدواج با کسی داده‌اند و حق‌شان در این مورد ضایع شده، به محاکم طالبان شکایت کنند تا دادرسی شود. همین رهبر طالبان مدت‌هاست که دستور داده دروازه‌های مکاتب به روی دختران بسته شوند. هم او وجود و صدای زنان را «عورت» خوانده است و حضور زنان در جامعه را (از طریق تحصیل، کار و فعالیت اجتماعی) ممنوع ساخته است. به بیانی دیگر، کسی که سخت‌ترین و ناتوان‌کننده‌ترین محدودیت‌ها را علیه زنان وضع کرده است، از زنان می‌خواهد که وقتی حق‌شان در زمینه‌ی ازدواج ضایع می‌شود، اقدام کنند و حق خود را از تضییع‌کنندگان بگیرند.

رابطه‌ی حق‌خواهی با دانایی و توانایی

هر فردی، چه زن و چه مرد، تنها وقتی امکان این را می‌یابد که چیزی را برای خود «بخواهد» که این خواستن در ذهن و ضمیر او شکل بگیرد. اما همین شکل گرفتن یک «خواسته» در ذهن و ضمیر فرد عملیه‌ی ساده‌ای نیست. یک کودک پنج‌ساله نمی‌گوید «من می‌خواهم پاسپورت و ویزه بگیرم و از افغانستان به انگلستان بروم». چرا؟ برای این که دنیای او کوچک است؛ برای این که در ذهن و ضمیر او سفر از یک کشور به کشوری دیگر (همراه با لوازمی چون پاسپورت و ویزه) یک مفهوم بیگانه است. سال‌ها می‌گذرد تا دنیای او بزرگ‌تر شود و او چنان «خواسته»ای پیدا کند. حتا وقتی که چنان خواستی در ذهن او شکل می‌گیرد، هنوز میان آن آگاهی ذهنی و توانایی عملی برای گرفتن پاسپورت و ویزه و سفر به یک کشور دیگر فاصله‌ای وجود دارد که باید پر شود.

در مثالی دیگر، شما بروید به یک دهقان افغانستانی در یک روستای دورافتاده بگویید: «اگر بتوانی هوش مصنوعی را در کارهایت به کار بگیری، بازده کار و زحمتت ده‌چندان می‌شود.» این سخن درستی است. درست‌تر از آن، این جمله است: «تو حق داری هوش مصنوعی را در کارهایت به کار بگیری و بازده کارت را ده‌چندان بسازی.»

اما پرسش اصلی در اینجا این است: اگر آن دهقان دهاتی حتا سواد الفبا نداشته باشد، چه رسد به درک هوش مصنوعی، آن وقت آن توصیه و تشجیع درست شما برای او چه کار خواهد کرد؟

سخن گفتن از حق و حق‌خواهی بدون فراهم کردن زمینه‌های دانایی و توانایی لازم برای این حق‌خواهی پوچ و عبث است. کسی که نمی‌داند «فردیت» مستقل داشتن یک حق است (یعنی کسی که هیچ تصوری از چنان حقی ندارد)، چه‌‌گونه آن حق را بخواهد؟ کسی که هیچ یک از ابزارهای لازم برای تحقق آن حق را ندارد، چه‌گونه چنان حقی را بخواهد و تحقق ببخشد؟

به همین مثال زنان افغانستان برگردیم. دختر جوانی را تصور کنید که در یک قریه‌ی فقیر و دورافتاده و در میان قبیله‌ای از مردان و زنان بی‌سواد یا کم‌سواد بزرگ و جوان شده است. در محیط اجتماعی و فرهنگی این دختر رسم چنان است که بزرگان خانواده (اغلب مردان) برای ازدواج دختران خانواده تصمیم می‌گیرند. این بزرگان خانواده نیز همان‌گونه عمل می‌کنند که در قبیله و عشیره‌ی‌شان رسم بوده است. رسم‌شان چه بوده است؟ رسم‌شان این بوده که زنان را موجوداتی درجه دوم بدانند و ترجیحات و نگرانی‌ها و ترس‌ها و امیدهای آنان را به حساب نیاورند. به همین خاطر، در چنان قبیله‌ای دختران در مواقع نزاع‌های خونین قبایل حتا به عنوان وجه‌المصالحه (دختر بد) نیز به خانواده‌ی خون‌خواه داده می‌شده‌اند. بزرگان خانواده معمولا تشخیص می‌کرده‌اند که دختران خانواده را به کدام مردان «بدهند».

حال، دختری که در چنین وضعیت و فضایی بزرگ شده و جهان را فقط از زاویه‌ی دید همین رسم و فرهنگ دیده و تجربه کرده است و هیچ تصوری از فردیت مستقل و ضرورت آن برای یک انسان ندارد، باید به طور معجزآسایی به یک انسان دیگر تبدیل شود و بگوید: «من یک فرد، یک انسان مستقل و یک بشر برابر با تمام انسان‌های دیگر هستم و حق دارم که به عنوان یک انسان آزاد دست به انتخاب بزنم. من به ازدواج اجباری تن نمی‌دهم و هیچ کس از افراد این قبیله، حتا نزدیک‌ترین آدم‌های خانواده‌ام، حق ندارد که چیزی را بر من تحمیل کند که رضایت من در آن نیست.»

بدیهی است که چنین اتفاقی نمی‌افتد. آن دختر باید از لحاظ ذهنی و تجربی آفاق بازتر و بهتری را ببیند تا این قدرت فکری و روانی را بیابد که بر وضعیت موجود اعتراض کند و حق خود را «بخواهد». آن آفاق بازتر و بهتر را چه وقت خواهد دید؟ وقتی که درس بخواند، آگاه و باخبر شود و بتواند تجربه‌های محیط خود را با تجربه‌های زنان دیگر در جاهای دیگر دنیا یا در زمان‌های دیگر مقایسه کند. با همان یک گل هم بهار نمی‌شود. باید همه‌ی زنان آن جامعه به چنان درجه از باخبری برسند. حتا در همان وقت هم ساختارهای حمایتی و توانمندسازی بسیاری لازم است که آگاهی زنان را به سطح عمل عبور بدهد تا زنان بتوانند در مناسبات حقیقی جامعه دگرگونی بیاورند.

ملا هبت‌الله باسواد شدن زنان و حق تحصیل و تجربه‌ی اجتماعی آنان را کاملا ممنوع کرده است. یعنی بدترین کاری را که می‌توان در برابر توانمند شدن زنان انجام داد، انجام داده است. آن وقت به همان زنی که ذهنش در زنجیر بی‌سوادی و پایش در زولانه‌ی ناتوانی است، می‌گوید که اگر مجبورت کردند خلاف میلت ازدواج کنی، برخیز و شکایت کن و حقت را بستان. آخر، چه طور؟ چه‌گونه ممکن است چنان زنی حق بخواهد یا بتواند حق خود را به دست بیاورد؟

ملا هبت‌الله و هم‌فکرانش چه پاسخی برای این سوال دارند؟