نویسنده: کیامهر حیدری
۱. بیان مسأله، اهمیت و ضرورت
در جهان معاصر، مناسبتهای فرهنگی نه صرفا یادآور خاطراتی از گذشته، بلکه ابزاری پویا برای بازسازی هویت، انسجام اجتماعی و مقاومت فرهنگی اند. اقوام یا ملتهایی که در طول تاریخ با حذف، تحقیر یا انکار هویتی مواجه بودهاند، از طریق خلق نمادها و آیینهای مشترک فرهنگی توانستهاند حافظهی جمعی خود را حفظ کرده، و میان گذشته، حال و آینده پیوندی معنادار برقرار سازند. برای جامعهی هزاره، که در طول بیش از یک قرن اخیر با پروژههای سازمانیافتهی تبعیض، حذف از تاریخ رسمی، خشونت ساختاری و کوچ اجباری توسط حکومتهای افغانستان روبهرو بوده است، فرهنگ نه یک جلوهی تزئینی، بلکه ابزار بقا و میدان کنش جمعی به شمار میرود.
فرهنگ ملت هزاره یکی از کهنترین و بومیترین خردهفرهنگهای حوزه تمدنی خراسان و آسیای مرکزی به شمار میرود و نقش بیبدیل در توسعهی فرهنگ، هنر، ادبیات و تاریخ این سرزمینها داشته است. اما حاملان این فرهنگ در قرون معاصر و بهویژه از قرن نوزدهم به اینطرف هدف سرکوب، حذف و مهاجرتهای اجباری قرار گرفته است. در برخی دورهها و سالها که کشور از وضعیت عمومی بهتری برخوردار بوده، فرهنگ هزاره درخشش خوبی داشته است.

با تشدید بحرانهای سیاسی و اجتماعی پس از سقوط افغانستان بهدست طالبان در آگست ۲۰۲۱، جمعیت قابل توجهی از هزارهها ناگزیر به ترک زادگاه خود شدهاند و در دیاسپورایی چندپاره، در نقاط مختلف جهان پراکندهاند. در چنین زمینهای، تلاش برای بازتعریف و حفظ هویت فرهنگی به یکی از اولویتهای محوری این جامعه بدل شده است.
در این میان، شکلگیری روز فرهنگ هزاره در تاریخ ۱۹ ماه می، که به ابتکار کنشگران فرهنگی، بهویژه زنان، مطرح و تثبیت شده است، تبلور این کوشش جمعی به شمار میآید. از آن زمان تا کنون، این روز بهعنوان نمادی از فرهنگ، تاریخ و هویت هزاره، در کشورهای مختلف جهان، از جمله استرالیا، اروپا، امریکای شمالی و پاکستان و…، بهطور رسمی و غیررسمی گرامی داشته میشود.
گرچه ظاهر این روز با جشن، موسیقی، رقصهای آیینی و پوششهای محلی پیوند خورده است، اما در لایههای عمیقتر خود، حامل پیامهای اجتماعی، فرهنگی و حتا سیاسی مهمی است: از صدای خاموششدهی زنان در افغانستان تا بازتعریف نقش آنان در دیاسپورا، از معرفی فرهنگ هزاره به جوامع میزبان گرفته تا تقویت همبستگی درونی و تولید روایت مستقل از تاریخ و هویت.
اهمیت این مناسبت در آن است که علاوه بر جنبهی نمادین و آیینی، به بستری برای مشارکت اجتماعی، بیان اعتراض، تقویت حافظهی جمعی، و بازسازی هویت قومی در تبعید تبدیل شده یا خواهد شد. همچنین، مشارکت فعال زنان در مدیریت و اجرای این مراسمها، بیانگر تحولی در نقشپذیری آنان در فضای عمومی جوامع مهاجر هزاره است؛ پدیدهای که میتواند نویدبخش آیندهای برابرتر و پویاتر برای این جامعه باشد.
از اینرو، بررسی ابعاد فرهنگی، اجتماعی و تاریخی روز «فرهنگ هزاره» و تحلیل شیوههای برگزاری آن در بافت دیاسپورا، میتواند درک ما را از راهبردهای مقاومت فرهنگی، بازسازی هویت قومی، و پویایی اجتماعی جامعهی هزاره در جهان معاصر و در شرایط امروزی عمیقتر سازد. در این نوشتار تلاش شده است به این مسائل پرداخته و پاسخ داده شود. این نوشتار در هفت قسمت زیر به تحلیل چرایی، چگونگی و چشماندازهای آینده برنامههای روز فرهنگ هزاره پرداخته است:
- زمینهی تاریخی: شامل تبعیض ساختاری و حذف تاریخی، فراموشی تحمیلی و ضرورت بازسازی حافظه و چارچوب نظری؛
- تولد یک نماد: خاستگاه و تثبیت روز فرهنگ هزاره، آغاز در پاکستان از موزیم تا مناسبت ملی، گسترش جهانی از محلی به دیاسپورا و معنای نمادین روز ۱۹ می؛
- دیاسپورا و آیینهای فرهنگی؛ از کویته تا ملبورن: شامل بازنمایی آیینهای فرهنگی در دیاسپورا، نقش زنان در دیاسپورا، آیینهای فرهنگی و عملکرد دوگانه و از جشن به کنش اجتماعی؛
- چالشها و چشماندازها: شامل سطحیسازی یا نمادگرایی صرف، فقدان زیرساختهای حرفهای فرهنگی و رسانهای، نیاز به تئوریزهسازی فرهنگی و نهادسازی، چشمانداز توسعهی آیینی و تلفیق شادی و همدلی؛
- و در نهایت جمعبندی، پیشنهادها و راهکارها.
۲. زمینهی تاریخی: هزارهها، سرکوب و حافظهی جمعی
الف) تبعیض ساختاری و حذف تاریخی
جامعهی هزاره یکی از بزرگترین گروههای قومی (شامل هزارههای شیعه دوازده امامی، هزارههای حنفی، و هزارههای اسماعیلی) در افغانستان است[۱] که از نظر نژادی، فرهنگی و زبانی نیز با بقیه اقوام کشور تفاوتها و شباهتهایی دارد.
یکی از نقطهعطفهای تاریک سرکوب تاریخی هزارهها، به دوران حکومت امیر عبدالرحمانخان (۱۸۸۰–۱۹۰۱) بازمیگردد. او با توجیه دینی و با هدف تحکیم اقتدار مرکزی، لشکرکشیهای گستردهای را به مناطق مرکزی هزارهنشین (هزارستان) ترتیب داد. این لشکرکشیها به قتلعام جمعی، بردهسازی جوانان و کودکان، مصادرهی گستردهی زمینهای زراعتی و کوچ اجباری هزاران خانوادهی هزاره منجر شد.
حسن پولادی، پژوهشگر تاریخ در کتاب «هزارهها (تاریخ، فرهنگ، سیاست و اجتماع)» و سایر نویسندگان و پژوهشگران در آثار تحقیقی خود، این وقایع را مصداق نوعی «نسلکشی داخلی» و «پاکسازی قومی» در چارچوب دولتسازی متمرکز در افغانستان دانستهاند. براساس برخی برآوردها، در جریان این سرکوبها، نزدیک به بیش از ۶۰ درصد جمعیت هزارهها یا کشته، یا آواره، یا به بردگی گرفته و فروخته شدند (پولادی، ۱۹۸۹).
پس از این دوره، فرآیندهای حاشیهسازی سیاسی و فرهنگی ادامه یافت: محرومیت سیستماتیک از مشارکت در ساختار قدرت و نهادهای دولتی، ممنوعیت آموزش و توزیع امکانات آموزشی در مناطق هزارهنشین، انکار نقش هزارهها در تاریخنگاری رسمی افغانستان و ایجاد تصویری منفی از هزارهها در متون درسی، ادبیات رسمی و فرهنگ تصویری ملی را میتوان نام برد.
در دههی ۱۳۷۰ خورشیدی (۱۹۹۰ میلادی به بعد)، با تشدید جنگهای داخلی، موج جدیدی از خشونتهای فرقهای و قومی علیه هزارهها آغاز شد. در این دوره، بهویژه در زمان اشغال افغانستان توسط طالبان (۱۹۹۶–۲۰۰۱)، سیاست حذف فیزیکی هزارهها آشکارا دنبال شد. قتلعام مزار شریف در سال ۱۹۹۸ و یکه ولنگ در سال ۲۰۰۰ یکی از فجایع بارز این دوره است؛ در آن حادثه، صدها غیرنظامی هزاره بهصورت دستهجمعی توسط طالبان تنها بهدلیل مذهب و قومیت شان به قتل رسیدند (HRW, 1998).
این روندهای سرکوبگرانه در سطح اجتماعی نیز ادامه داشته و به شکلهای مختلفی چون تبعیض آموزشی، خشونت کلامی، تحقیر رسانهای، و محرومیت از خدمات دولتی، در طول یک قرن اخیر بازتولید شدهاند.
ب) فراموشی تحمیلی و ضرورت بازسازی حافظه
در کنار سرکوب فیزیکی، تبعیض ساختاری و حذف سیاسی، یکی دیگر از ابعاد مهم خشونت علیه جامعهی هزاره در تاریخ معاصر افغانستان، فراموشی تحمیلی یا «سکوت سازمانیافتهی تاریخی» است. این پدیده به معنای نادیدهانگاری آگاهانه و هدفمند حضور، نقش، رنج و مشارکت یک گروه اجتماعی در حافظهی رسمی وملی است، و مصداق بارز آن را میتوان در حذف هزارهها از روایت رسمی تاریخ، آموزش عمومی، رسانهها و اسناد دولتی افغانستان مشاهده کرد.
از اواخر قرن نوزدهم میلادی تا کنون، ساختار دولت افغانستان، که عمدتا بر پایهی قومیت و مذهب خاصی شکل گرفته است، تلاش کرده تا هزارهها را از ساحتهای نمادین، فرهنگی و تاریخی حذف کند. در کتابهای درسی تاریخ مکاتب، سهمی برای مقاومتها، دانشمندان یا رهبران سیاسی هزاره در تحولات ملی در نظر گرفته نشده است. حتا وقایع تاریخی مانند قتلعام هزارهها در دورهی امیر عبدالرحمانخان، یا فاجعهی مزار شریف، به کلی سانسور یا تحریف شدهاند (موسوی، ۱۹۹۷).
این نوع حذف، نوعی از آنچه «یان آسمن[۲]» در نظریهی خود از حافظهی فرهنگی به آن اشاره میکند را نشان میدهد: «فراموشی تحمیلی یا حذف از حافظهی فرهنگی بهعنوان ابزار سلطه». در چنین چارچوبی، حذف یک گروه از تاریخ، مساوی با حذف مشروعیت آن گروه برای حضور فعال در حال و آینده است (Assmann, 1995).
بازسازی حافظه، در این بستر و زمانه، نه یک کار تجملی یا آرشیوی، بلکه امری حیاتی برای بازیابی هویت و مطالبهگری تاریخی است. جامعهی هزاره از سهدههی اخیر به اینسو، با ظهور رسانههای جدید، ادبیات انتقادی، شعر مقاومت، و جنبشهای دادخواهی، تلاش کرده تا این حافظهی جمعی را احیا و عمومی کند. از نصب نمادهای یادبود گرفته تا ساخت مستندها، نگارش کتابها و رمانهای تاریخی، ساخت موسیقی توسط هنرمندان و اخیرا برپایی «روز فرهنگ هزاره»، همگی در راستای مقاومت حافظهمحور قابل تحلیل اند.
بازسازی حافظه برای هزارهها نهفقط یک دغدغهی فرهنگی، بلکه یک کنش سیاسی و بقا است؛ زیرا بدون حافظهی مشترک، امکان ساختن هویت و آیندهی مشترک نیز تضعیف میشود. به تعبیر پاول ریکور[۳]، «ملتها نهتنها با آنچه به یاد میآورند، بلکه با آنچه دیگران از آنها به یاد میآورند نیز تعریف میشوند» (Ricoeur, 2004).
ج) فرهنگ بهمثابهی مقاومت: چارچوب نظری
در برابر فراموشی تحمیلی، خشونت ساختاری و حاشیهسازی اجتماعی، فرهنگ میتواند نه فقط یک میراث منفعل، بلکه ابزاری فعال برای مقاومت، بازسازی هویت و تولید قدرت نمادین باشد. این نگاه به فرهنگ، برخلاف برداشتهای سنتی که آن را مجموعهای از آیینها، نمادها یا عناصر مصرفی میدانند، در سنتهای فکری پسااستعماری و مطالعات فرهنگی، ریشه دارد. در این سنتها، فرهنگ میدان منازعه بر سر معنا، حافظه و بازنمایی تلقی میشود.
یکی از نظریهپردازان برجسته در این حوزه، استوارت هال[۴] است که معتقد بود فرهنگ عرصهای است که در آن، گروههای تحت فشار میتوانند از طریق بازتولید معنا، در برابر سلطه مقاومت کنند (Hall, 1997). از نگاه او، بازنمایی فرهنگی -چه از طریق زبان، هنر، موسیقی، روایت یا آیین- فرآیندی است که در آن، اقوام و اقلیتها امکان خلق تصویر جدیدی از خود پیدا میکنند؛ تصاویری که با روایتهای رسمی و تحریفشده تفاوت دارند.
در همین راستا، مناسبتهایی مانند روز فرهنگ هزاره را میتوان نمونهای از «فرهنگ مقاومت» در معنای گرانشی آن دانست؛ جایی که فرهنگ نه تابع ساختار قدرت، بلکه ابزار مقاومت در برابر آن است. به تعبیر آنتونیو گرامشی[۵]، اقلیتها و طبقات تحت سلطه از طریق «فرهنگ عامه» و آیینهای بومی، میتوانند نوعی «هژمونی معکوس» خلق کنند که در آن معنا، حافظه و هویت، از نو بازنویسی میشوند (Gramsci, 1971).
برای جامعهی هزاره، که طی دههها از ساحتهای رسمی حذف شده، فرهنگ به ابزاری برای «تداوم نمادین حضور» تبدیل شده است. زبان هزارهگی، موسیقی سنتی (مانند دمبوره)، رقصهای آیینی (مثل پشپو)، پوشاک، روایتگری شفاهی، و اخیرا آیینهایی مانند روز ۱۹ می، همگی نمونههایی از بازنمایی فرهنگی مقاومت هستند. این بازنماییها، در فضای مهاجرت و در جامعهی دیاسپورا، کارکردهای جدیدی مییابند؛ از جمله این کارکردها میتوان به بازسازی پیوند میان نسلها، ایجاد همبستگی نمادین میان جوامع پراکنده، معرفی چهرهی مثبت و چندبعدی از هزارهها به جوامع میزبان، و مهمتر از همه، بازیابی احساس «هستبودگی» در جهانی که تلاش کرده آنان را به حاشیه براند.
در نظریههای حافظهی جمعی نیز، همچون دیدگاه «یان آسمن»، آیینهای فرهنگی مانند جشنها و یادبودها، «کنشهای حافظهساز» نامیده میشوند؛ کنشهایی که زمان گذشته را در زمان حال فعال میسازند و از این طریق، تداوم هویت جمعی را تضمین میکنند (Assmann, 2008).
در نتیجه، فرهنگ هزاره در فضای معاصر، نه صرفا یادگار یک گذشتهی باشکوه، بلکه کنشی زنده برای خلق آیندهای باهویت، توانمند و مشارکتجو است. این نگاه، فرهنگ را از حالت موزهای و ایستا خارج میکند و آن را به پدیدهای فعال، سیاسی و مولد تبدیل میسازد.
۳. تولد یک نماد: خاستگاه و تثبیت روز فرهنگِ هزاره
در پاسخ به روند طولانی حذف و انکار، جامعهی هزاره طی دههی اخیر کوشیده است تا از طریق تولید مناسبتها، نمادها و آیینهای فرهنگی نوین، روایت خود از هویت، رنج، و بقا را بازآفرینی کند. یکی از مهمترین و موفقترین نمودهای این بازآفرینی فرهنگی، تثبیت روز ۱۹ می بهعنوان «روز فرهنگ هزاره» است؛ روزی که به نماد همبستگی، بازشناسی و بازسازی هویت هزاره در سطح ملی و جهانی در حال حاضر بدل شده است.
الف) آغاز در پاکستان: از موزیم تا مناسبت ملی
تولد این روز به سال ۲۰۱۶ میلادی بازمیگردد، زمانی که در اسلامآباد، پایتخت پاکستان بازنمایی سهبعدی[۶] فرهنگ مردم هزاره بهعنوان بخشی از موزهی ملی فرهنگهای محلی (Lok Virsa) افتتاح شد. این اقدام، با پیگیری و رهبری فاطمه عاطف، یکی از چهرههای فرهنگی و اجتماعی هزاره، ممکن شد. دیورامای هزارهها بخشی از پروژهی بزرگتری برای معرفی اقوام و اقلیت در پاکستان بود، اما تلاش عاطف و تیم همراهش باعث شد تا هزارهها برای نخستینبار بهطور رسمی در این بستر فرهنگی نمایندهای داشته باشند.
با افتتاح این بخش از موزه در ۱۹ می ۲۰۱۶، پیشنهاد شد که این روز بهعنوان نماد فرهنگ هزاره، در تقویم رسمی پاکستان ثبت شود. پیگیریهای مستمر از سوی فعالان مدنی هزاره و حمایت برخی نهادهای مدنی پاکستان، سرانجام منجر به ثبت رسمی روز ملی فرهنگ هزاره[۷] در تقویم فرهنگی کشور شد (Dawn, 2018). این اتفاق، بهباور بسیاری، یکی از نخستین نمونههای بهرسمیتشناختن نمادین هویت هزاره در یک ساختار رسمی دولتی در منطقه بود.
ب) گسترش جهانی: از محلی به دیاسپورا
اگرچه شکلگیری این روز در پاکستان یک نقطهی آغاز مهم بود، اما دیری نپایید که جامعهی مهاجر هزاره، بهویژه در کشورهای غربی، آن را به سطحی جهانی ارتقا دادند. از سال ۲۰۱۹ به بعد، شهرهایی چون ملبورن، تورنتو، سیدنی، هامبورگ، برلین، مونشن، گوتنبرگ، ویرجینیا و مشهد صحنهی برگزاری مراسمهایی در بزرگداشت روز فرهنگ هزاره شدند.
این آیینها اغلب با موسیقی سنتی، رقصهای آیینی چون «پِشپو»، پوشش محلی، نمایشگاه صنایع دستی، خوانش شعر و سخنرانی همراه بودهاند. از منظر جامعهشناسی آیین، این نوع مناسبتها نهتنها بازنمایی سنت اند، بلکه در حکم اجتماعات خیالی[۸] عمل میکنند؛ جوامعی که از طریق اشتراک در نمادها، حس تعلق و همبستگی خلق میکنند (Anderson, 1983).
ج) معنای نمادین روز ۱۹ می
در حافظهی جمعی جامعهی هزاره، روز ۱۹ می اکنون فراتر از یک رویداد فرهنگی ساده تلقی میشود. این روز به بستری برای بازسازی غرور قومی و هویتی، بهرسمیتشناختن نقش تاریخی و فرهنگی هزارهها، رساندن صدای خاموششدهی زنان، هنرمندان و فعالان فرهنگی، و نیز ایجاد پیوند میان نسلهای جوان دیاسپورا با میراث فرهنگیشان تبدیل شده است. افزون بر این، روز فرهنگ هزاره زمینهای فراهم میآورد برای تولید یک زبان نمادین که در برابر فراموشی و حاشیهنشینی تاریخی مقاومت میکند. حضور پررنگ زنان هزاره در نقشهایی چون برگزارکننده، هنرمند، مدیر برنامه و سخنران، این مناسبت را به یکی از معدود عرصههایی بدل کرده است که بازتعریف جایگاه و نقش اجتماعی زنان هزاره در فضای عمومی مهاجرت را ممکن میسازد.

۴. دیاسپورا و آیینهای فرهنگی: از کویته تا ملبورن
با گسترش مهاجرت هزارهها به خارج از افغانستان و پاکستان، جوامع دیاسپورایی هزاره در چهار قاره شکل گرفتهاند. این جوامع که از یکسو با چالشهای انطباق فرهنگی در جوامع میزبان مواجهاند و از سوی دیگر دغدغهی حفظ هویت قومی خود را دارند، آیینهایی همچون روز فرهنگ هزاره را به ابزاری مؤثر برای پاسخ به این دو نیاز متضاد تبدیل کردهاند: هم ادغام در فضای اجتماعی جدید و هم حفظ ریشهها.
الف) بازنمایی آیینهای فرهنگی در دیاسپورا
از سال ۲۰۱۹ به بعد، جشنهای روز فرهنگ هزاره در نقاط مختلف جهان برگزار شدهاند و هرسال بر گستره و تنوع آنها افزوده شده است. در استرالیا (ملبورن و سیدنی)، این مراسم در قالب جشنوارههای عمومی با حضور چهرههای هنری، اجرای موسیقی سنتی هزارهگی، سخنرانیها و نمایشگاههای هنری برگزار میشود. در اروپا(آلمان، فرانسه، سوئد)، بهویژه در شهرهایی چون هامبورگ، پاریس و گوتنبرگ، مراسمهایی با حضور چندصد نفری مهاجران، با مدیریت زنان فرهنگی هزاره برگزار شدهاند.
در ایالات متحده (ویرجینیا، کالیفرنیا) نیز برنامههایی مشابه با همکاری نهادهای فرهنگی مانند کنگره جهانی هزاره برگزار شده است. آیینهایی مانند اجرای رقص «پشپو» توسط زنان، اجرای دمبوره، نمایشگاه عکس، شعرخوانی و فروش کتاب، بخشی از این برنامهها هستند. این رویدادها همزمان چند کارکرد را ایفا میکنند: بازسازی پیوند فرهنگی با سرزمین مادری، ایجاد حس تعلق اجتماعی میان نسل دوم و سوم مهاجران، معرفی فرهنگ هزاره به جامعهی میزبان، و تبدیل شدن به سکوی دادخواهی برای صدای سرکوبشدهی داخل افغانستان.
ب) نقش زنان در دیاسپورا: از حاشیه به محور
یکی از برجستهترین تحولات در آیینهای روز فرهنگ هزاره، نقش رهبری زنان در برگزاری این مناسبتها است. برای نمونه:
- در فرانسه، نهادهای «کلبهی دوست» و «کنگره جهانی هزاره» در سال ۲۰۲۴ توسط صابره سخی و راحله کویر رهبری شدند.
- در سوئد، جشن روز فرهنگ هزاره در شهر گوتنبرگ توسط شریفه سحر، مدیر نهاد HOPE، مدیریت شد.
- در آلمان، دو خواهر بهنامهای آیدا و زهره کریمی، با اجرای رقص پشپو در هامبورگ و تولید محتوای فرهنگی از خانهی خود، نمونهای از فعالیت خانوادگی و خودجوش در پاسداشت این روز ارائه دادند.
این تغییر، فراتر از نقشپذیری صرف، نشاندهندهی گذار فرهنگی زنان هزاره از موقعیت نظارهگر به کنشگر اجتماعی است؛ فرآیندی که هم اعتمادبهنفس فردی آنان را افزایش داده و هم بر ساختار مشارکتی جامعهی مهاجر تأثیر مثبت گذاشته است.
در بسیاری از جشنهای روز فرهنگ هزاره که در دیاسپورا برگزار میشود، زنان نهتنها شرکتکننده، بلکه برگزارکننده، سخنران، هنرمند و تصمیمگیرندهی اصلی هستند. این تحول نشاندهندهی یک جابهجایی فرهنگی مهم است: عبور زنان هزاره از موقعیت منفعل به موقعیت کنشگر، و بازآفرینی هویت فردی و جمعی آنان در بستر نو میباشد.
مطالعات نظری در حوزه مهاجرت توسط (Koser, 2007 و Anthias, 2012) نشان میدهد که زنان در موقعیت مهاجرت، بیش از مردان در معرض تحول هویتی و بازتعریف نقشها قرار میگیرند. این امر بهویژه زمانی مشهود است که آنان با محدودیتهای پیشین قطع رابطه کرده و در ساختارهای جدیدتر فرصت کنش مستقل مییابند.
همچنین مطابق نظریهی حافظهی فرهنگی یان آسمن (Assmann, 1995)، فرهنگ از طریق کنشهای نمادین و آیینی منتقل میشود؛ زنانی که در روز فرهنگ هزاره این کنشها را طراحی و اجرا میکنند، عملا نقش واسط حافظه و هویت تاریخی را به عهده دارند.

ج) آیینهای فرهنگی و عملکرد دوگانه: معرفی و همبستگی
روز فرهنگ هزاره در دیاسپورا نهتنها برای مخاطب داخلی -یعنی خود جامعهی هزاره- معنای همبستگی و بازشناسی دارد، بلکه به مخاطب بیرونی -جامعهی میزبان- نیز پیام روشنی ارسال میکند: ما حامل فرهنگی هستیم که غنی، صلحجو، و ریشهدار است.
از همینرو، بسیاری از مراسمها در فضای عمومی و با دعوت از شهروندان غیرهزاره برگزار میشوند. در هلسینکی، فنلند، همراهی یک زن موسیقیدان فنلندی-یونانی بهنام مری سوفیا با گروه سرود زنان هزاره در سال ۲۰۲۳، نماد روشنی از این نوع گفتوگوی فرهنگی بود. او پس از اجرای مشترک تأکید کرد که چنین آیینهایی باید ادامه یابد چون فرهنگ «محبت و بخشندگی» را تقویت میکنند (گزارش آموی نیوز، ۲۰۲۳).
د) از جشن به کنش اجتماعی: بُعد بشردوستانه
بخشی از این برنامهها، بهویژه در اروپا، رنگ و بوی بشردوستانه و حمایتی به خود گرفتهاند. برای نمونه، در جشن سال ۲۰۲۴ در پاریس، انجمن «کلبهی دوست» بخشی از درآمد جشن را به سیلزدگان ولایت بغلان در افغانستان اختصاص داد. این تلفیق شادمانی و همدلی، خود نوعی پیوند میان غم و شادی، گذشته و حال، داخل و خارج را بازنمایی میکند.
ادامه دارد…
[۱] . در بیش از یک قرن اخیر، جمعیت قابل توجهی از هزارهها، بهدلیل تبعیضهای ساختاری، حذف سیاسی، غضب زمینها، و خشونتهای هدفمند قومی و مذهبی، ناگزیر به ترک سرزمینهای اصلی خود در افغانستان شدهاند. این مهاجرتها، عمدتا به کشورهای همسایه مانند ایران، پاکستان و برخی جمهوریهای آسیای مرکزی (مانند ترکمنستان و ازبیکستان) صورت گرفته است (Mousavi, 1997).
جمعیت هزارهها بهدلیل مهاجرت اجباری، تصرف زمینها و آزارواذیت بهشدت کاهش یافته است. آنان تا پیش از قرن نوزدهم بزرگترین گروه قومی افغانستان بودند و نزدیک به دو سوم جمعیت کشور را تشکیل میدادند. برآوردها نشان میدهد بیش از نیمی از هزارهها در جریان جنگ ۱۸۹۱-۱۸۹۳ هزارهها که توسط امیر عبدالرحمانخان (۱۸۸۰-۱۹۰۱) به راه افتاد، قتلعام شدند، فرار کردند یا به بردگی گرفته شدند.
امروزه، جمعیت چشمگیری از هزارهها در ایران، بهویژه در ولایتهای خراسان رضوی، خراسان جنوبی، خراسان شمالی، سمنان و تهران با عنوان «خاوری» زندگی میکنند. بخش بزرگی از این مهاجرت در شرایط بحرانی دههی ۶۰ خورشیدی و پس از آن، در پی ظهور طالبان در دههی ۱۳۷۰، شدت گرفت. در پاکستان نیز، شهرهای کویته و پیشاور به مراکز اصلی تمرکز جمعیتی هزارهها تبدیل شدهاند. کویته اکنون یکی از بزرگترین اجتماعات دیاسپورای هزاره به شمار میرود (https://minorityrights.org/minorities/hazaras/).
نکتهی مهم دیگر این است که براساس اسناد تاریخی، قلمرو سنتی و زیستجغرافیایی هزارهها در چند قرن گذشته بسیار وسیعتر از مرزهای کنونی هزارستان (ناحیهی مرکزی افغانستان) بوده است.
[۲] . Jan Assmann
[۳] . Pavel Ricoeur
[۴] . Stuart Hall
[۵] . Antonio Gramsci
[۶] . Diorama
[۷] . Hazara National Culture Day
[۸] . Imagined Communities