یاد بگیریم

می‌دانید که گاه شمال بد است و جنوب خوب است و گاه جنوب خوب است و شمال بد. در بحث از کوریا همان کوریای شمالی خوب است. اوضاع آن کشور با اوضاع روانی و ذهنی ما سخت سازگار است. دیده باشید که کسی دایماً شکایت دارد که شکمش درد می‌کند. یک روز کاهو را متهم می‌کند، یک روز قسم می‌خورد که کار کار همان چارمغزی است که دیروز در خانه‌ی پدر علی سینای‌شان خورد؛ گاهی حتا دورتر می‌رود و با قاطعیت می‌گوید که آن بادرنگ یخ‌زده‌ای که شصت‌و‌سه سال پیش خورده، او را برای همیشه به درد شکم مبتلا کرده‌.

این وطن تقریباً عزیز ما هم هروقت می‌خواهد بفهمد دردش از کجا آمده، از هزاران عامل جمادی و نباتی و نژاتی و اقتصاتی و… یاد می‌کند. به نظر من، و به نظر بسیاری از اطبای دیگر، درد اصلی ما درد تذبذب و تردید است. به عبارتی دیگر، ما آن‌گونه که باید قاطع نیستیم. به قول آن آخوند وارسته «می‌گوییم، نمی‌کنیم». ایشان شکایت کرده بود که یک مشت خانم بی‌انضباط هی تهدید می‌کنند که روزی روی آخوند را ماچ خواهند کرد؛ اما می‌گویند و نمی‌کنند. حکایت ما هم همین است. حالا ممکن است بگویید کوریای شمالی از کجا وارد این بحث شد. قصه از این قرار است که چندی پیش رییس جمهور آن کشور جنت‌خصال سخن‌رانی می‌کرد و برای مردم مثلا توضیح می‌داد که چرا نگاه‌کردن به آسمان خلاف قوانین جمهوری است، یا چرا مردم هر شب قبل از خوابیدن باید سوراخ‌های پیکرهای مطهر خود را با پنبه کور کنند. در میانه‌ی سخن‌رانی ایشان، وزیر دفاع او برای یک ثانیه به خوابی عمیق فرو رفت و رییس جمهور این را دید. فردایش وزیر دفاع مذکور را به لوله‌ی توپ مزین نمودند و او را به صورت قطعات به طرف آسمان زیبای کوریا پرتاب کردند. در نتیجه‌ی این کار، ناگهان اقتصاد کوریای شمالی چنان شکوفا شد که بپرس، ولی من فرصت جواب‌دادن ندارم. چرا که اصل گپ این است:

بعد از اعدام جانانه‌ی وزیر دفاع کوریای شمالی، مردم قهرمان کوریای قلب آسیا، یعنی افغانستان، جشن برپا کردند و از خداوند تمنا نمودند که به افغانستان نیز چنان رییس جمهوری اعطا بفرماید. اما خداوند طبق معمول به این آرزوی افغان‌ها هم توجهی نکرد. این است که فعلا صدها نماینده‌ی پارلمان و سنا و ده‌ها وزیر و والی خواب‌زده داریم که هیچ‌کس اعدام‌شان نمی‌کند. نمی‌دانم این‌ها تا کی روی دست ما خواهند ماند. دولت ما هم که هیچ یاد نمی‌گیرد. ملت اعدام می‌خواهد، دولت مذبذب است. یک‌بار نشد که صاحب دولتی شویم که به ملت گوش بدهد و به آرزوهای مردم اعتنا کند.