مرده باد فعال مدنی !

شنیده‌اید که می‌گویند یکی بر سر شاخ و بن می‌برید. معمولا تا این را می‌شنویم نوعی واکنش غنوی، یعنی قهقهه‌ی ساخته‌گی، قلمرو شدیدپرور گلوی ما را در می‌نوردد. ههههههههه. چرا؟ چون تصور می‌کنیم شاخی را که مردی بر آن نشسته و بن این شاخ را اره می‌کند و با خود می‌گوییم: « ای جان! چه افتادنی بکند کاکا».

اما یک سناریوی دیگر هم هست که نویسنده‌ی محترم «یکی بر سر شاخ و بن می‌برید» نمی توانسته هیچ تصوری از آن داشته باشد. آن این است:

یکی می‌خواهد بر سر شاخ بنشیند و بن شاخ را ببرد، اما با خود فکر می‌کند که وقتی شاخ قطع می‌شود و می‌افتد، جای زیادی می‌گیرد. این است که با خود فکر می‌کند «چه طور است در زیر این شاخ اول یک چاه بکنم که وقتی شاخ قطع شد و افتاد، در چاه بیفتد و جا را تنگ نکند». از این فکر خیلی مشعوف می‌شود. چند روز زحمت می‌کشد و چاه می‌کند. بعد اره بر می‌دارد و بالای درخت می‌رود و همان کاری را می‌کند که یک افغان می‌کند. همان شاخ و بن و باقی قضایا. البته اره، آری.

می‌خواستم در باره‌ی یک چیز دیگر حرف بزنم. نمی‌دانم چرا این « یکی بر سر شاخ و بن می‌برید» یادم آمد. می‌خواستم در این باره بنویسم که آری به خدا، چرا ما نباید یک جامعه‌ی باز و متمدن داشته باشیم؟ ما چه کم داریم؟ آیا ما آدم نیستیم که در یک جامعه‌ی پیش‌رفته زنده‌گی کنیم؟ آیا ما حتا مستحق زیستن در جامعه‌یی نیستیم که مشکلات خود را بدون خون ریزی حل می‌کند؟ در باره‌ی این سوال‌ها فکر کنید. اما در هنگام فکر کردن به این سوال‌ها سعی کنید از آن قهقهه‌ی معروف غنوی، که ذکرش رفت، پرهیز کنید. آخر، ممکن است در وقت اندیشیدن به این سوالات ذهن تان طرف موجودی به نام «فعال مدنی» برود، که عده‌یی فکر می‌کنند وجود شان برای پا گرفتن جامعه‌ی مدنی لازم است. هههههههه! به نظر من، سخنی ابلهانه‌تر از این نمی‌توان گفت. ما البته جامعه‌ی مدنی می‌خواهیم، اما فعال مدنی چیست دیگر؟ یکی از این فعالان مدنی این روزها خودش را عریان کرده بود و در پایتخت هروله می‌کرد. صدها تن از فعالان مدنی زیر پل سوخته دراز دراز افتاده اند و خدا می‌داند چه می‌کشند. می‌کشند به معنای دود می‌کنند البته. یک فعال مدنی دیگر، که یک چشم خود را سی سال پیش از دست داده، حالا شده امیر مومنین و هی آدم می‌کشد.

شاید بگویید این‌ها که فعال مدنی نیستند. صبر کنید، جواب تان را می‌دهم. صبر کنید یک دقیقه. یک کاکا رو به روی حویلی ما سر درخت بالا شده و اره یی هم در دست دارد. چه کار می‌کند این؟ دیوانه است به خدا. سر شاخ نشسته و بن شاخ را اره می‌کند. شما صبر کنید. بروم به این بگویم که این کار احمقانه است.