در تنگنای آدمیت

این‌همه که دعوت به انسانیت می‌کنند، همین واعظان را می‌گویم، هیچ می‌دانند که انسانیت زندانی بیش نیست؟ ههههه، خوب فیلسوفم، نه؟ ولی از شوخی گذشته، این خانم‌های محترمی که رفته‌اند با طالبان نشسته‌اند، کار خوبی نکرده‌اند. البته از یک جهت خوب است؛ چون طالبان برای اولین بار زن می‌بینند و ممکن است طرف زنان نگاه کنند، طرف خود نگاه کنند و به این نتیجه‌ی هرمنوتیک برسند که این‌قدر ریش چه معنا دارد؟ اما از آن طرف، این برادران همین امشب ناگزیر شده‌اند برای نخستین بار تفکر نمایند. می‌خواهند به زنان اطمینان بدهند که انشاءالله وقتی طالبان به قدرت برگشتند، حقوق زنان را تضییع نمی‌کنند. اما خوب، به این ساد‌گی نیست. مثلا مسأله‌ی تحصیل زنان در میان است. سابق طالبان می‌گفتند که زنان در تمام عمر خود یک جمله را تکرار کنند، تحصیل‌شان ختم است: « بسم‌الله الرحمن الرحیم. قل اعوذ برب‌الناس، خلاص». ولی حالا زنان میشل فوکو خوانده‌اند و ‌هابرماس را زیر و زبر کرده‌اند. کجا می‌توان این‌قدر ساده ازشان خواست که هر بلایی سرشان آمد، به پروردگار ناس پناه ببرند. یا مورد اشتغال را در نظر بگیرید. دیگر هیچ زنی آشپزی را اشتغال قبول ندارد. نمی‌شود دیگر. خوب، این مسایل طالبان را در تنگنا می‌اندازد. آن‌ها تازه کشف کرده‌اند که سربریدن رحیمانه‌ترین شکل گردن‌زدن است. دو-سه ماه بیشتر نمی‌گذرد که پس از دوران داوود خان اولین بار جان خود را شسته‌اند و در قطر دفتر باز کرده‌اند. شما رو‌به‌روی این برادران بنشینید و بگویید تحصیلم را بده، اشتغالم را بزای. سخت است. نه، فکر کنید. شما خوش‌تان می‌آید یک‌باره از وضعیت ذهنی و روانی‌ای که فعلا دارید، بیرون بیایید و وارد یک فضای دیگر شوید؟ مثلا حاضر هستید تمام آهنگ‌های احمدظاهر و رحیم چاریکاری‌تان را کنار بگذارید و به آهنگ بدون موسیقی طالبان گوش بدهید که می‌گوید «شهیدان په خاوری، شهیدان پر آسمان، شهیدان شهیدان شهیدان شهیدان شهیدان شهیدان شهیدان دی»؟

به نظر من، مسئولانه‌تر آن است که زنان افغان تا وقتی که صلحی با طالبان نشده، خود را به طالبان اصلاً نشان ندهند، چه رسد به مذاکره. طالب است، دید که فکر نمی‌تواند، می‌زند میز را چپه می‌کند و می‌رود در قریه‌ی‌شان یک بی‌چاره را ناک اوت رحیمانه می‌کند.