پرستار شفاخانه تخت سیمی کجشده و شکستهای را به من نشان میدهد و میگوید: «بر پدر پاکستان لعنت». میفهمم چه میگوید. این تخت در پاکستان ساخته شده، با آن سیمهای نحیف و چارچوب ضعیف. با خود میگویم: «آری، بر پدر پاکستان لعنت». اما لعنتی که من میفرستم، به خاطر تخت مورد اشارهی پرستار نیست. من از واسکت خود عصبانی بودم. یکماه پیش که خریدمش، خوشنما بود. ظریف، نازک و به قول خود پاکستانیها، خوبصورت. اما یکبار که شستمش، چیز دیگری شد. حالا با این واسکت هرجا میروم، مردم تا مرا میبینند، بیاختیار میگویند: «پول میده ندارم، دعا کن بیادر». بر پدر پاکستان لعنت. البته معلوم نیست پاکستان پدر هم دارد یا نه. چون تا آنجا که عقل من، در هنگام سلامت، قد میدهد، کشورها معمولاً پدر ندارند. شاید مورد پاکستان فرق کند. خوب هم هست که فکر کنیم مثلا پاکستان یک انسان کثیف و البته دالخور است که پدرش او را تربیت صحیح نداده. بعد، این آدم بیتربیت شب و روز در کار خرابکردن زندگی میلیونها انسان شریف کشور ماست. خبر هم ندارد که اگر به دست ما بیفتد، پوزش را به خاک میمالیم. یک انسان کثیف خود را با سی میلیون افغان غیرتمند میمالد. پاکستان پدرلعنت. بیحیا. دالخور.
آن پرستار فوقالذکر که تخت سیمی پاکستانی شفاخانه را به من نشان داد، میگفت که مریضی که سر آن تخت خوابیده بود، 289 کیلو وزن داشت. به همین خاطر، تخت کجیده بود و در هم رفته بود. این پاکستان پدرلعنت حداقل وقتی که تختهای سیمی بیکیفیت و ضعیف برای ما میفرستد، آدمهای ما را اینقدر فربه نکند. ممکن است عدهای فکر کنند که چاقی افغانها دیگر هیچ ربطی به پاکستان ندارد. چهطور ندارد؟ اینهمه چیپس و روغن و شیرینی ما از کجا میآیند؟ این قیماقهای غلیظ، همان فرهنگهای لذتبخش، از کجا میآیند؟ ما را چاق میکنند، بعد تخت شفاخانهی ضعیف میفرستند، بعد ما را به زور قیماق و ملایی دچار حملهی قلبی میکنند، آنگاه ما و آن تختها به هم میرسیم و فاجعه به وقوع میپیوندد. مثل همین طالبساختنشان. ما که گناهی نداریم. این پاکستان است که تفنگ به دست ما میدهد و میگوید، بروید همدیگر را بکشید. خوب، شما باشید نمیکشید؟ تفنگ هست، مرمی دارد، برادر هست، چه کار کنیم؟ اگر همدیگر را نکشیم، پس برادرکشی یعنی چه؟ یا باید پاکستان اسلحه به دست ما ندهد، که میدهد؛ یا چیزی به نام برادرکشی باید هیچ معنایی نداشته باشد، که دارد. در نتیجه، بر پدر پاکستان لعنت که ما را در وضعیت فلسفی بسیار دشواری قرار داده است. هر کار هم که میکنیم تا همهی مصیبتهایمان زیر سر پاکستان نباشد، نمیشود. در نهایت، بازگشت همهی ما به سوی اوست.