هادی دریابی
همانطوری که شاهد بودید، ما قهرمان شدیم. تیم ملی فوتبال کشور، با کمال تلاش و صداقت و مبارزه برای ملت، توانست دل مردم را شاد کند. این شادی محدود فوتبال دوستان نبود، همه خوشحال شدند. من چون کمی بیشتر از همه منتظر این قهرمانی بودم، بیشتر از همه خوشحال شدم. این قدر خوشحالم که به ناچار به تمام رهبران پوشالی، یک تکه میاندازم. آهای رهبران با شهامت! سالها در بطن محدودیت زندگی کردید و آنقدر محدود زندگی کردید که برای یکبار هم نتوانستید به ملت اعتماد و امید ببخشید. ببخشید از این که همیشه این پدر لعنتهای روزگار نماندند که شما آنچه شایستهی شماست، به نمایش بگذارید. میدانم که شما خود را در آیینهی دستشویی دقیقاً شبیه انسان میبینید و این مسئله کلان افتخار است. اصلاً لعنت بر آیینهها! آنها هم در دام تزویر و حرص قدرت گیر ماندهاند و توانایی انعکاس واقعی ما را ندارند. همهی ما را انسان انعکاس میدهند، در حالی که شما میدانید ما انسان نیستیم. ما همان بزان و مواشی هستیم که در قرآن، از ما به نام خلیفه یاد کرده است. این مسئله کمی درخور تأمل است. خواهش میکنم در کنفرانس اسلامی مطرحش کنید. از تمام شیوخ متقی بخواهید که به درگاه خداوند دست دعا بلند کرده و از عالیجناب خداوند بخواهند که هویت واقعی ما را افشا کند.
قول میدهم از این به بعد هرروز جمعه به شما افتخار کنم. اصلاً لعنت بر من که در حق شما هذیان گفتم. شما نزدیک است به پاکی خداوند برسید. آخر رهبر عزیز، دست خودم نیست. وقتی میبینم که پیالهی عمر شما از حرص قدرت و مادیات پر شده و نعوذ بالله قدرت شما در اینجا (افغانستان) حتا از خداوند بیشتر است، عضلهی عصیانم ورم کرده و بر مغزم فشار وارد میکند و این کلمات بیناموس را نوشته میکنم.
آنفلانزا برمن! اگر حتا قصد داشته باشم که از سالها فرصت و امکانات در دست داشتهی شما حرف بزنم و اندک فرصت تیم ملی فوتبال کشور را به رخ شما بکشم و از شما بخواهم که خجالت بکشید. یا رسماً اعلام کنم که این قهرمانی چقدر برای من شیرین و برای شما زهرآلود است. من با سلاح کیمیاوی کشته شوم، اگر بخواهم از پوچی و فرتوتی بنیاد و اساس رهبرانهی شما حرف بزنم. خوب میدانم که در افغانستان شما حتا از خداوند بیشتر قدرت دارید؛ اگر اراده کنید، میتوانید که قهرمانی مسجل تیم ملی را ناچل اعلام کنید. شب قهرمانی را با گلوله حرام کردید… لعنت برما که یک لحظه از دست شما آرام نداریم.
بگذار واضح بگویم؛ خداوند متعال همهی شما رهبران را نادر یک تار موی منصور فقیریار بکند. همه با چشم غیرمسلح دیدیم که چگونه از حرمت افغانستان حراست کرد. درست برعکس شما که سر هرفرصت، با خود کشور بازی کردید، نه برای کشور! اگر شما هم مثل فقیریار و یارانش برای کشور بازی کنید، مطمئنم که برندهاید. حتا اگر ببازید، نامتان نیک خواهد بود. تاریخ پر از حضور شما و غرور کاذبتان است که حتا برای یک ثانیه نمیتوان به شما افتخار کرد. شرم هم خوب چیز است. یادم است که نصرالله پسر بسیار بیشرمی بود. او در حین بیشرمی دختر ملا قنبر را دوست داشت. ملا قنبر برای این که از شر نصرالله خلاص شود، از وی خواست که شرم پیشه کند و اگر توانست حیا و حرمت را درک کند، حاضر است دخترش را به عقد نکاحش درآورد.
نصرالله هم برای شرم و حیا تلاش کرد. آنقدر باحیا شد که تمام مرزهای حرمت جامعه را حفظ کرده و حتا از دختر ملا قنبر خواست که اگر کس دیگری را دوست دارد، بگوید تا مزاحمت نکند. اما این ملا قنبر و دخترش بود که به نصرالله افتخار کرد و وصلت آنها سر گرفت و امسال یک دختر 3.5 کیلویی در خانهیشان به دنیا آمده است. این دختر که نتیجهی حیا و تلاش نصرالله است، بسیار زرنگ است و در شادی قهرمانی تیم ملی، در کنار مادرش، به امید بیشتر دست یافته است.
حالا نوبت شما رهبران پوشالی است که بشرمید. چون هرروز از وحدت ملی حرف میزنید و عمل نمیکنید و این کار روباهمانند باعث شده که از شادی و امید نسبت به شما خبری نیست… نه، بهتر است شادی و خوشحالی کنیم تا رهبران بیشتر بسوزند… به بچههایتان هم بگویید که دیگر مثل شما نباشند!