وفات جنرال حمیدگل، رییس سابق سازمان اطلاعات پاکستان، شهروندان افغانستان را خوشحال کرد. پارهیی از این خوشحالی طبیعی است. جنرال گل را شاید سرسختترین و کامیابترین دشمن افغانستان خواند. او با هوشمندی و پشتکار بسیار توانست، به قول خودش، افغانستان را عملا به آتش بکشد. مرگ چنان آدمی طبعا برای کسانی که حالا نقش او را در ویرانی وطن خود روشنتر میبینند، خبر خوشی است.
اما این شادی در مرگ جنرال حمیدگل وجه دیگری هم دارد :
جنرال حمیدگل سالها پیش بازنشسته شده بود و معلوم نیست در سالهای بازنشستهگی نقش او در سیاستگذاریها و فعالیتهای آی اس آی تا چه حد بوده. آنچه مسلم است این است که سازمان آی اس آی به دست یک نفر اداره نمیشود و قطعا مدیران توانا و با تجربهی بسیاری دارد. به بیانی دیگر، توفیقات این سازمان محصول کار شبکهی گستردهیی از افراد تربیت شده در حوزهی استخبارات است.
حال، خوشحالی شهروندان افغانستان (در حدی که بعضی در سرکها رقصیدند) نشان میدهد که ما همان تصوری را که در چارچوب کیش شخصیت از نقش یک فرد در ذهن خود داریم، بر مرگ جنرال حمیدگل فرافکنی میکنیم. گویی با مرگ یک نفر، که سالها بود حتا در آی اس آی کار هم نمیکرد، ضربهیی بنیادین بر پیکر سازمان اطلاعات پاکستان فرود آمده است. خیال میکنیم همان گونه که مرگ یک نفر روز ما را سیاه میکند، در پاکستان نیز چنان است.
واقعیت آن است که پاکستانیها با قضایا به مراتب بهتر از ما برخورد میکنند و به نقش ساختارها و مجموعههای مدیریتی نگاه استراتژیکتر دارند. تفاوت میان کاری که آنان میکنند و آنچه ما میکنیم در هیچ جا بهتر از خبر مرگ ملاعمر بازتاب نیافت. با پخش خبر مرگ ملاعمر تازه یادمان آمد که رییس جمهور مان در عید رمضان از مردهی او تشکر کرده بود. آن گاه دانستیم که تاکید ما بر نقش یک فرد چنان بیمحل است که حتا متوجه نمیشویم طالبان، با رهبری آی اس آی، بدون ملاعمر هم می توانستهاند به راحتی دولت ما را با خطر فروپاشی رو به رو کنند.