ملا اختر منصور، یعنی همان دگروال عبدالحکیم که عبارت میباشد از شریف الله چمنوال، در سال ۱۳۴۹ در یکی از مناطق مردخیز افغانستان پا به جهان گشود و کشور محاط به خشکهی ما را مرطوب نمود. ملا اختر منصور از همان دوران طفولیت کاملا آگاه بود که وی برخلاف دیگر کودکان به بالشت علاقهی مخصوصی داشت و معتقد بود که هر بالشتی که نزدیک سر انسان میشود یا مُمِد استراحات است یا موجب وفات. گویند بعدها که حفیظ الله امین بالشت را بر دهان نور محمد ترهکی گذاشت، ملا اختر منصور به کودکان هم سن و سال خود گفت: «بالشت آید به کار، حتا پس از چهل سال انتظار». مورخین را عقیده بر آن است که در سال 2013 میلادی آن بالشت به کار ملامنصور آمد و به او کمک کرد که ملاعمر را به ورژن حیات جاودان ارتقا بدهد.
ملااختر منصور از همان روزهای اول شکل گیری گروه طالبان اعتقاد راسخ داشت که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند، تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری. به همین خاطر، وقتی که ابر(توطئه) فضای سیاسی را پوشاند و مَه (پاکستان) و خورشید (امریکا) پشت ابر رفتند تا تصمیم بگیرند که با باد (دولت افغانستان) چه کار کنند و به این نتیجه رسیدند که فلک (جامعهی جهانی) دیگر در غم افغانستان نیست، ملا اختر منصور فکر کرد که فرصتی بهتر از این برای نان به کف آوردن پیدا نمیشود. البته ایشان قبلا هم از طریق قاچاق مواد مخدر نان خوبی به کف میآورد، اما آن نان را به غفلت میخورد؛ یعنی به جای آن که از نانِ مواد مخدر برای امیرالمؤمنین شدن استفاده کند، همهی پولهای خود را صرف سر بریدن مردم میکرد. بعد از آن که ملاعمر ناخوش احوال شد و مه و خورشید و فلک باد را متوقف کردند تا ابر خوب غلیظ شود، ملا اختر منصور به یاد بالشت حفیظ الله امین افتاد. این است که آن را برداشت و یک راست سراغ ملا محمد عمر آخوند رفت. بقیهی ماجرا را آی اس آی هنوز شرح نکرده. فقط این قدر میدانیم که ملا عمر پس از آن مواجههی معنوی با بالشت به جایی شتافت که در آن از بس خاک به چشم مردم رفته و همه کور شده اند، یک چشمه پادشاه است. فعلا ملا اختر نان را به کف آورده، اما آگاهان معتقد اند که دنیا «بی بفا» ست و بعید نیست که پیش از آن که او بتواند آن نان را بخورد، بالشت نرم آی اس آی بر دهان او نیز فرود بیاید.