چشم باز و دست بسته

چرا این همه محکمه‌ی صحرایی زنان را می‌بینیم و کاری نمی‌کنیم؟ منطقا می‌توان ادعا کرد که چون هر عامل تغییر دهنده‌یی یک نیرو است، کشف حقیقت هم اگر بناست که چیزی را تغییر بدهد باید به یک نیرو تبدیل شود. در ضمن اگر این نیرو باید سبب تغییری مثبت شود، خود نیز باید نیرویی با گرایش مثبت باشد. اولین قدم برای آن که کشف ِ یک حقیقت به یک نیرو تبدیل شود، انتشار آن کشف به صورت گسترده در میان کسانی است که تغییر وضعیت برای شان اهمیت دارد: آگاهی. اما آگاهی عمومی به خودی خود تبدیل به نیرو نمی‌شود. کسان بسیاری می‌دانند که وضعیت باید تغییر کند؛ اما چرا مردمی با خبر از چند و چون امور روز را به شب می‌رسانند و شب را به روز و هرگز قدمی برای تغییر وضعیت بر نمی‌دارند؟ پاسخ دادن به این پرسش گره‌های کور بسیاری را می‌گشاید. یک روشن‌فکر یا فعال مدنی ممکن است از وضعی که در میان مردم می‌بیند، احساس درماندگی کند. اما این «وضع» ( دانستن و دست به کار نبردن) میدان فراخی فراهم می‌کند تا این سوال را بیازماییم که فعلا در کجا هستیم.

کسانی که آگاهی دارند اما دست به کار تغییر نمی‌شوند، حتما با عوامل بازدارنده‌ی دیگری درگیر اند. یکی را غم نان نمی‌گذارد، یکی از رسوایی یا سرکوب می‌ترسد، یکی تجربه‌های بدی از تغییر دارد، یکی پابند دین و سنت است و بر همین قیاس. اگر شما حقیقتی را کشف کرده باشید و اعلام‌اش کنید، این اعلام تان بر گوش‌های آزاد فرود نمی‌آیند، بر گوش‌های مشروط به شرایط بسیار فرود می‌آیند.

این که در کشورهای پیش‌رفته کشف حقیقتی در باره‌ی چیزی به سرعت به نیرو تبدیل می‌شود و راه به تغییر می‌برد، محصول فضای اجتماعی‌ای است که در آن تجربه‌ی فقر، سرکوب، ترس، رسوایی، بی اعتمادی، دین، سنت و… عوامل بازدارنده‌ی قوی نیستند. در جامعه‌ی ما همه‌ی این عوامل و ده‌ها عامل دیگر مردم را زمین‌گیر می‌کنند. این طور نیست که مردم افغانستان در ناآگاهی مطلق گرفتار باشند و به همین علت برای تغییر نجنبند. آگاهی به تنهایی کاری از پیش نمی‌برد و حقیقت به محض اعلام شدن و در جامعه منتشر شدن نقش رهایی بخش پیدا نمی‌کند. غفلت از این نکته گاهی نگاهِ ما ( در هیئت فعال مدنی، روزنامه‌نگار، نویسنده، روشن‌فکر و…) را تیره و تار می‌کند.