آماج آسان

من گاه سعی می‌کنم در موقعیت کسانی بایستم که از هزاره‌ها نفرت دارند و به هر روش ممکن جهد می‌ورزند که به این مردم آسیبی برسانند.  می‌خواهم بفهمم که چرا در برابر هزاره‌ها این قدر تبعیض دارند و خشمگین اند. معمولا به جایی نمی‌رسم. یعنی خیلی سخت است که یک آدم بافکر برای چنین نفرت بی‌پایه‌یی منطق قابل درکی بیابد.

هزاره‌ها در تاریخ افغانستان هرگز مردمی مهاجم نبوده اند. در جایی ثبت نشده که این مردم بر جایی یا بر مردمی هجوم آورده باشند و مایه‌ی رنج و حرمان و آواره‌گی مردمان دیگر شده باشند. مردم هزاره حتا مردمی تنبل هم نبوده اند که کسی بگوید آنان از بس بارِ دوش جامعه بوده اند، رفته رفته در نزد دیگران منفور شده اند. برعکس، تقریبا همه‌گان بر این قول اتفاق دارند که این مردم از سخت‌کوش‌ترین مردمان این مملکت اند. از منظر قدرت که نگاه کنیم، باز به جایی نمی‌رسیم. این‌طور نبوده که هزاره‌ها روزی و روزگاری بر سر قدرت بوده باشند و با سوءاستفاده از اقتدار خود بر دیگران ستم کرده باشند و اینک مردمان دیگر به خاطر آن خاطره‌های وحشتناک از روزگار اقتدار هزاره‌ها،  از این مردم متنفر باشند.  مردم هزاره ثروتی هم ندارند و نداشته اند که سبب حسادت دیگران شده باشد…

پس چرا این همه تبعیض در برابر هزاره‌ها وجود دارد؟ منطق این تبعیض چیست؟ فرض کنید یک جوان تحصیل کرده‌ی هزاره برای یافتن شغل مناسبی به جایی(مثلا به وزارت‌خانه‌یی) مراجعه می‌کند. آن آدمی که به محض دیدن او ناراحت می‌شود و با خود عهد می‌کند که به او کار ندهد، به خود چه می‌گوید؟ اگر بخواهد لحظه‌یی فکر کند که چرا و با چه دلیلی، که برای خودم قابل قبول باشد، من در برابر این فرد هزاره تبعیض روا می‌دارم، پاسخ منطقی خودش به خودش چه خواهد بود؟

شاید اصلا جست‌وجوی منطق در پدیده‌یی به نام تبعیض کار درستی نباشد.  به نظر می‌رسد تبعیض به خاطر همان بی منطقی‌اش تبعیض است و اگر منطق می‌داشت دیگر تبعیض نبود. کسی که تبعیض می‌کند فقط یک کنش نفرت‌بار را در برابر هزاره‌ها تکرار می‌کند و هرگز در باره‌ی منطق کار خود نمی‌اندیشد.  کس یا کسانی به او القا کرده اند که هزاره بد است و باید از او متنفر بود و او به ساده‌گی همان آموزه را،  بی تفکر و تامل، تکرار می کند.

اما این سکه یک روی دیگر هم دارد.  هزاره‌ها نیز می‌توانند در هر رفتاری که موید عمل و نظر شان نباشد،  تبعیض بخوانند و ببینند. آن هزاره‌یی که درست درس نخوانده و در رقابت برای دانش کوتاه آمده و عقب افتاده، نیز ممکن است رد شدن خود در هر کار و موقعیتی را محصول تبعیض اجتماعی بداند.  یعنی او هم ممکن است بدون تفکر و تامل فقط یک کلیشه را تکرار کند.

این‌گونه، تبعیض ورزیدن و متهم به تبعیض کردن آسان می‌شود. و در همین آسانی است که فرصت بهتر شدن گستره‌ی حیات جمعی از دست می‌رود و صدا به صدا نمی‌رسد.