وقتی که حامدکرزی پاچای سابق افغانستان گفت جوانان باید نرواری در کشور خود بمانند و به ملکهای دیگر نروند، عدهیی ناراحت شدند. این عده توجه نکردند که پاچا صاحب نگفت که بمانید. گفت نرواری بمانید. و میان این دو تفاوت از زمین تا آسمان است. ماندنِ ساده خوب نیست. مثلاً اگر شما در کشور بمانید و روزها سر کار بروید و شب به خانه برگردید و خانم تان نق بزند که آرد تمام شده و روغن نداریم و اینها و شما جگرخون شوید، این ماندن ساده است. این هم ماندن ساده است که بمانید و برای پیدا کردن پول مکتب دختر تان شب و روز جان بکنید. نمونهی دیگر ماندن ساده این است که در کوچه خانمی را ببینید و سر تان را پایین بیندازید و بگذرید. این گونه ماندن به درد نمیخورد. اصلا وطن ما به این گونه ماندنها نیاز ندارد. اگر واقعا میخواهید در افغانستان بمانید، باید نرواری بمانید.
نرواری ماندن خیلی مشکل نیست، اما کمی شجاعت میطلبد. شاید بپرسید که از کجا بدانیم که نرواری ماندهایم یا ماندن ما ساده است.
اگر در سرویس شهری بالا شدهاید و کنار خانمی ایستادهاید که در چوکی نشسته و در همان حال به موبایل تان زنگ میآید و شما در تلفون هرچه فحش خواهر و مادر بلدید نثار طرف مقابل میکنید، نرواری ماندهاید. اگر دختر تان طرف تان نگاه کرد و میخواست چیزی بگوید و قبل از آن که آن چیز را بگوید شما سرش فریاد کشیدید و ساکتاش کردید، مردواری ماندهاید. یکی دیگر از مصادیق نرواری ماندن این است که یک میلیون دالر از کفار بگیرید برای بهبود بخشیدنِ وضعیت زنان و آن را کامل خلوفت کنید. اگر آمادهاید که همسرتان را به خاطر دیگ سوختهاش با تبر دو نیم کنید، به شرطی که از صحنه نگریزید، تمام شرایط نرواری ماندن را دارید. این هم نمونهیی از نرواری ماندن است (هرچند غلظت نریّتاش کم است) که در چهار سالهگی تان آنقدر سر خواهران پانزده-بیست سالهی تان چیغ بزنید که از گریه شان ناقه در گل نشیند.
اگر نمیتوانید نرواری در وطن بمانید، حداقل همین طور ساده بمانید و از دیدن جلوههای ناب نریّت کسانی لذت ببرید که ساعت هشت صبح بینی بریده اند و ساعت هشت و نیم چای خورده اند (با نان داغ و فرهنگ لذتبخش) و ساعت هشت و پنجاه و پنج دقیقه کنار سرک رو به دیوار نشسته و در اوج نریت جواب آن چای فوقالذکر را میدهند.
نرواری بزنید، ببرید، بکشید، بدرید، بدزدید. نرواری بمانید.