پاتریک کاکبرین
ترجمه حکمت مانا
بخش سیوپنجم
تمام خواستههای مخالفین، دربارهی آزادیهای فردی بود: نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی، چندان مسئلهای نبودند؛ هرچند همین نابرابریها، خشم مردم را علیه وضعیت موجود برانگیخته بودند. در سالهای پیش از قیام سوریه، مرکز دمشق پر شده بود از «فروشگاههای هوشمند» و رستورانتها. (فروشگاه هوشمند، یا smartshop، خردهفروشیهایی مخصوص خرید و فروش مواد و داروهای روانگردان، متون مرتبط به آن و همچنین لوازم مخصوص زنان است – ویکیپدیا)
این در حالی بود که توجه تودههای مردم سوریه، بر حقوقشان بود که دربرابر افزایش قیمتها راکد مانده بود. دهقانها و زارعین که با چهار سال قحطی ویران شده بودند، درحال کوچکردن به کلبههای حومهی شهرها بودند. سازمان ملل متحد گزارش داده بود که دو تا سه میلیون سوری، در فقر مطلق زندگی میکنند. تولیدکنندگان کوچک، توسط واردات ارزان از ترکیه و چین، تولیدات خود را متوقف کرده و از چرخه خارج شده بودند. آزادسازیهای اقتصادی، که مورد ستایش دولتهای خارجی بود، سرمایه را بهسرعت در دست یک عدهی محدود که از روابط خوب سیاسی برخوردار بودند، قرار میداد. حتا اعضای پولیس مخفی «مخابرات»، میکوشیدند با 200 دالر در ماه سر کنند. گروه بینالمللی بحران، در گزارشی آورده بود که طبقهی حاکم سوریه، «بهجای اینکه برای قدرت مبارزه کرده باشد، آن را به ارث برده… و راه روشهای طبقهی بالای شهری را تقلید کرده است». همین داستان، درمورد خانوادههای شبهپادشاهی و همبستگان آنها صدق میکند، که در مصر، لیبی و عراق، به همان سبک و سیاق زندگی میکردند. آنها که از حفاظت دولتهای پولیسی خود مطمین بودند، سختیهای بقیهی مردم، بهخصوص جوانانِ باسواد و بیکار و پرشمار خود را که عدهی اندکی از آنها امیدی برای بهبود زندگی خود داشتند، نادیده گرفته بودند.
یک توهم سادهانگارانه که گویا بیشتر مشکلات، با آوردن دموکراسی بهجای دولتهای مستبد، از بین خواهد رفت، در قلب جنبشهای اصلاحطلبانه در خاورمیانه وجود داشت. این اعتقاد، به جنبشهای اپوزیسیون، چه کسانی که در خانه تحت تعقیب بودند، و چه آنهایی که در وضعیتی بخورونمیر در تبعید بهسر میبردند، اطمینان میبخشید. از همه مهمتر اینکه، بهسادگی میشد چنین فکری را به حامیان خارجی فروخت. البته یکی از زیانهای بزرگ در اینگونهدیدنِ مسایل، که از صدام و اسد و قذافی اهریمنی شرور میساخت، این بود که هرگونه رویکرد به مصالحه و انتقاد صلحآمیز از رژیم کهنه به نو را دشوار میکرد. در عراق در سال 2003، اعضا و طرفداران قبلی حزب بعث برکنار شدند؛ این باعث فقیرشدن بخشی از مردم شد، که چارهای جز جنگیدن نداشتند. در گفتوگوی صلح ژنو در 2014، اپوزیسیون سوریه تهدید کردد که اگر اسد در گفتوگوها نقشی داشته باشد، در آن شرکت نخواهد کرد. این در حالی بود که اکثریت مردم سوریه، در مناطق تحت کنترل اسد زندگی میکردند. این سیاستها از جهاتی به این دلیل بودند که برای اعضای اپوزیسیون، اطمینان شغلی ایجاد شود. اما برعکس، اختلافات قبیلهای و مذهبی را عمیقتر کرد و مواد اولیه را برای جنگ داخلی فراهم نمود.
چه چیزی میتواند این دولتهای پساانقلابی را سر پا نگه دارد؟ ناسیونالیسم، از اقبال خوبی در غرب برخوردار نیست؛ چراکه در غرب، ناسیونالیسم اساسا ماسکی برای نژادپرستی و جنگسالاری خوانده میشود و در عصر جهانیشدن و دخالتهای بشردوستانه، بهنظر میآید از مُد افتاده باشد. اما از قضا، مداخلات 2003 در عراق، و در 2011 در لیبی، بسیار شبیه به فتوحات امپریالیستی در قرن نوزده از کار درآمد. بحثهای مضحک فراوانی درمورد «ملتسازی» صورت میگرفت که بایستی توسط یا بههمکاری قدرتهای خارجی صورت میگرفت؛ قدرتهایی که بهصورت کاملا واضح، منافع خود را در سر داشتند. دقیقا مانند بریتانیا، زمانی که لوید جورج برنامهی برچیدن امپراتوری عثمانی را هدایت میکرد. یک توجیهِ رهبران عرب که در اواخر ۱۹۶۰ قدرت را بهدست گرفتند، این بود که میگفتند ما دولتهای قدرتمندی را میسازیم که بالاخره توانایی واقعیتبخشیدن به استقلال را داشته باشند. آنها در کار خود کاملا ناکام شدند: قذافی، نقش قابل توجهی در بالانگهداشتن قیمت نفت در سالهای بحرانی 1973 داشت. همینطور حافظ اسد، پدر بشار اسد، که دو سال پیشتر از او قدرت را به دست گرفته بود، توانست دولتی بسازد که در جنگ بر سر تسلط بر لبنان با اسراییل، خود را نگه دارد. برای مخالفینِ این رژیمها، ناسیونالیسم تنها یک شگرد تبلیغاتیِ دیکتاتورها بود که گویا فقط در فکر توجیه حاکمیت خود هستند. هرچند اتحاد ملی شبیه به یک افسانهی تاریخی است، اما بدون ناسیونالیسم، دولت فاقد یک ایدیولوژی است که آن را قادر میسازد بهعنوان کانون وفاداری، با فرقههای مذهبی یا گروههای دینی رقابت کند.
انتقاد از اصطلاحطلبان و شورشیانِ عرب بهخاطر ناکامیهایشان در حل مشکلاتی که بر سر راهِ تغییر وجود دارد، کار سادهای است. اعمال و رفتار آنها، در مقایسه با آنچه در انقلاب کوبا یا مبارزات آزادیخواهانه در ویتنام دیدهایم، اشتباه و ناموثر بهنظر میرسد. اما جغرافیای سیاسیای که آنها درطول بیست سال اخیر در آن فعالیت کردهاند، پیچیده و دشوار بوده است. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991، به این معنا بود که موافقت و مدارای آمریکا، و فقط آمریکا، برای تصاحب موفقیتآمیزِ قدرت ضروری است. ناصر، میتوانست برای اصرار بر استقلال مصر در بحران سویز در سال ۱۹۵۶، به مسکو رو بیاورد. اما بعد از فروپاشی شوروی، کشورهای کوچکتر دیگر نمیتوانستند برای خود، جایی بین مسکو و واشنگتن پیدا کنند. صدام حسین در سال 1990 گفت یکی از دلایل اینکه او کویت را اشغال کرد این بود که در آینده چنین جسارتی دیگر امکانپذیر نخواهد بود؛ زیرا در آن زمان، عراق با قدرتِ بیرقیبِ آمریکا روبهرو خواهد شد. در آن مورد، او در محاسبات دیپلماتیک خود فوقالعاده در اشتباه بود، اما دورنمایی که ارایه داد، واقعبینانه بود؛ دستکم تا زمانی که تصورها در مورد قدرت نظامی آمریکا، بهخاطر ناکامیهای این کشور در دستیافتن به اهدافش در افغانستان و عراق، تنزل پیدا نکرده بود.
وخامت اوضاع در عراق و سوریه، در حال حاضر ممکن است خیلی پیشتر از آن رفته باشد که بازسازی دولتهای واقعا متحد، در این منطقه عملی باشد. عراق، درحال از همپاشیدن است. کُردها که اکنون شهر نفتخیز کرکوک در شمال را تصرف کردهاند -شهری که کردها همیشه پایتخت خود میدانستهاند-، هرگز حاضر به ازدستدادن آن نخواهند شد. همینطور، مناطق مورداختلاف دیگری را که کُردها از آنها پاکسازی قومی شدهاند. درعینحال، حاکمیت دولت بر ایالتهای سنی در شمال و مرکز عراق، بهدلیل فروپاشی ارتش عراقی، ازبین رفته است. شاید دولت بتواند پایتخت و ایالتهای شیعهنشین در جنوب را در کنترل خود نگه دارد، اما در بازسازی حاکمیت خود بر روستاها و شهرهای سنینشین در سراسر کشور، مشکلات زیادی خواهد داشت. دکتر صفا رسول حسینی، معاون مشاور امنیت ملی عراق، به من گفت «وقتی داعش با 100 جنگجو یک منطقه را تصرف میکند، معمولا پنج تا شش برابر تعداد اول خود نیرو جذب میکند. آنها ممکن است جنگجویان خطوط جبهه نباشند و فقط برای دفاع از خانوادههای خود به داعش بپیوندند، اما بااینحال، جمعیت داعش بهسرعت افزایش مییابد».
کمکهای خارجی برای دولت عراق، غیرقابلپیشبینی است. مداخلهی خارجی، همانقدر احتمال دارد از آمریکا بیاید که از ایران. عراق، همواره بهعنوان دولتی با اکثریت شیعه، برای ایران مهم بوده است، بسیار مهمتر از سوریه. بهعلاوه، بعد از 2003، ایران بهعنوان تاثیرگذارترین قدرت خارجی در بغداد ظهور کرده است. رییسجمهور ایران، حسن روحانی، گفته است که ایران با خشونت و تروریسم داعش خواهد جنگید. درواقع، ماشین شایعهسازی بغداد برای یک هفته ادعا میکرد که نیروهای ایرانی همین حالا در عراق هستند، هرچند واقعیتها این را تصدیق نمیکرد. در آمریکا، نگرانیهای مردم این کشور درمورد جنگ، باعث برگشتن نیروها به خانههایشان شده است، اما بااینحال، هنوز دولت آمریکا، مشاور و کارشناس به عراق میفرستد. حتا حملات هوایی آمریکا، کمتر تاثیرگذار هستند، زیرا داعش مانند جنگجویان چریکی فعالیت میکند و بهسختی میتوان حرکات مهمات و افراد آنها را هدف قرار داد. رهبری داعش، در دورماندن از انظار عمومی مهارت دارد. تهاجمهای داعش، کماکان بهخوبی موفق بوده است، زیرا تعداد زیادی از افسران پیشین ارتش عراق و سنیهای جوان، از شهرها و روستاهای سراسر کشور به این گروه پیوستهاند. حملهکردن به این نیروها توسط هواپیماهای باسرنشین و بدون سرنشین، موج خشونتهای بیشتری را میان سنیها برخواهد انگیخت. درعینحال، کشتن جنگجویان داعش توسط حملات هوایی، میتواند موجی از حملهکنندگان انتحاری را بهسوی اهداف آمریکایی بکشاند. درهرصورت، شانس پیروزی آمریکا کم است. لازم به یادآوری است که با داشتن پایگاههای هوایی در سراسر کشور، و یکصد و پنجاه هزار سرباز در زمین، که امروز هیچکدام آنها را ندارد، آمریکا نتوانست جنگ هشت ساله را ببرد.