پاتریک کاکبرین
ترجمه حکمت مانا
قسمت سیوششم و پایانی
وانگهی، آمریکا دوست ندارد بهعنوان حافظ حاکمیت شیعه بر اقلیتهای سنی در عراق جلوه کند؛ بهخصوص که چنین حاکمیتی، از آنِ دولتی باشد که فرقهای و فاسد و ناکارآمدتر از حکومت صدام است. احتمالا، در آینده شاهد خشونت کمتری از سوی دولت خواهیم بود؛ اما به این دلیل که دولت در مقایسه با گذشته، ضعیفتر شده است. راه و روشهای دولت مالکی، مانند سابق بیرحمانه است. بهگونهای که همین اکنون، زندانهای عراق، مملو از زندانیانی است که با شکنجه یا تهدید به آن، اعترافات اشتباه دادهاند. همچنین، روستاهای نزدیک فلوجه، پر از خانوادههایی است که فرزندان خود را از دست دادهاند. یک روشنفکر عراقی، که قصد داشت در زندان ابوغریب موزهای بسازد تا عراقیها هرگز وحشیگریهایی که در آنجا رخ داده بود را فراموش نکنند، متوجه شد که زندان چنان پر است که جایی برای برپایی موزه باقی نمانده است. یکی از دستاندکاران این پروژه به من گفت «من هرگز تصور نمیکردم که ده سال پس از سقوط صدام حسین، هنوز بشود کسی را با دادن صد دالر کُشت». عراق، بهوضوح هنوز منطقهای بینهایت خطرناک است.
درحال حاضر، عراق درحال تجزیهشدن به مناطق جداگانهی شیعه، سنی و کُرد است. متاسفانه این روند، بسیار دردناک و خشونتآمیز خواهد بود. رویارویی فرقهای در جایی مانند گوشه و کنار بغداد، با هفت میلیون جمعیتی که با هم آمیختهاند، اجتنابناپذیر است. بهنظر نمیرسد که کشور، بدون خونریزیهای شدید و آوارهشدن میلیونها نفر، تقسیم و تجزیه شود. یک پیشامد میتواند نسخهی عراقی تجزیهی هند در سال 1947 باشد که با خشونتهای وحشتناکی همراه بود.
در سوریه، وضعیت به همین اندازه وخیم است. در آنجا، میزان نزاعها و بازیگرانِ دخیل، بیشتر از آن حدی است که شرایط صلح بتواند همه را اقناع کند. وضعیت سوریه، معمولا با جنگ داخلی لبنان در سالهای 1957 تا 1990 مقایسه میشود که در آن، طرفهای درگیر، از فرط خستگی درنهایت سلاحهای خود را بر زمین گذاشتند. اما این پایانِ کامل جنگ لبنان نبود: درواقع، اشغال کویت در سال 1990 به دست صدام، و پیوستن سوریه به ائتلاف آمریکا علیه او بود که باعث شد واشنگتن اجازه دهد سوریه، آخرین مقاومتهای علیه حاکمیت خود در لبنان را از بین ببرد.
شکی نیست که طرفهای درگیر در سوریه -هم بیرونی و هم داخلی-، از جنگ خسته شدهاند و هرچه در توان دارند، برای خاتمهبخشیدن به آن انجام خواهند داد. مسئله این است که آنها در وضعی قرار دارند که دیگر حتا نمیتوانند سرنوشت خودشان را تعیین کنند. عربستان سعودی و قطر، مصروف آموزش و مسلحکردن یک «اپوزیسیون نظامی میانهرو» است که قرار است با همهی آنها (یعنی اسد، داعش و دیگر گروههای شبهالقاعده) بجنگد. اما مشخص نیست که این اپوزیسیون «میانهرو»، بهجز عمل کردن بهعنوان پنجهی قدرتهای خارجی، تاثیری بر اوضاع داشته باشد.
هرچند به نظر نمیرسد بشار اسد توان کافی برای شکستن بنبست سوریه را داشته باشد، اما فقط گذر زمان میتواند در این مورد قضاوت کند. نیروهای جنگی ارتش سوریه، تا اینجا فقط توانستهاند در آنِ واحد، تنها در یک جبهه بجنگند، درحالیکه به مرور زمان روشن میشود که جنبشهای شبهالقاعده، بهویژه داعش، جبههی النصره و حرار الشام، میتوانند بهراحتی در مناطق مرزی سوریه با عراق و ترکیه، فعالیت کنند. این گروهها مناطق وسیعی برای مانور دارند.
تا زمانی که جنگ داخلی ادامه داشته باشد، گروههای متعصبی مانند داعش، با دراختیارداشتن سربازانی که حاضر هستند از جان خود بگذرند، همچنان دربرابر میانهروها که برای مذاکره آمادهترند، دست بالا را خواهد داشت. در چنین شرایطی، اهمیت افکار عامه در سوریه، بهشدت کاهش مییابد. هرچند افکار عامه هنوز در مواردی مهم است؛ یکی از معدود اتفاقات نیکی که در اوایل تابستان 2014 در سوریه رخ داد، تخلیهی شهر کهنهی حمص توسط 1200 جنگجو بود. در برابرِ دادنِ اجازهی ورود به کاروان کمکهای انساندوستانه به دو شهر شیعهنشین طرفدار دولت (الزهرا و نبل)، که دو سال تحت محاصره بود، به شورشیان اجازه داده شد مقداری سرباز و مهمات به مناطق تحت اشغال خود وارد کنند. بهعلاوه، هفتاد گروگان که از حلب و الاذقیه گرفته شده بودند، رها شدند. دلگرمیها از این واقعیت برمیخیزد که گروههای مختلف شورشی، برای مذاکره و رسیدن به یک توافق، از انسجام خوبی برخوردار بودند؛ چیزی که قبلا ناممکن بهنظر میآمد. البته مذاکرات صلحِ محلی، نمیتواند مجموع درگیریها را متوقف کند، بااینحال، میتواند در این مسیر، جانهای زیادی را نجات بدهد.
هیچیک از احزاب سیاسی که به ترتیب، در سالهای 2005 و 2012، در عراق و مصر قدرت را بهدست گرفتند، نتوانستهاند حاکمیت خود را استوار کنند. در همهجا، شورشیان در جستوجوی جلب حمایت از دشمنان خارجی این دولتها هستند. اپوزیسیون سوریه، تنها میتواند سیاستهای تمویلکنندگان خود را انعکاس دهد. برای جنبشهای اپوزیسیون، مقاومت در برابر دولت، چنان سریع نظامی شد که نتوانستند یک برنامهی سیاسی و رهبری ملیِ ورزیده را بسط بدهند. بیاعتبارشدن ناسیونالیسم و کمونیسم، همراه با نیاز به گفتنِ آنچه ایالات متحده میخواست بشنود، بدان معنا بود که آنها به رحمت حوادث گذاشته شدند. بهاینترتیب، آنها فاقد هرگونه بینش دولت-ملتِ غیراستبدادی بودند که توانایی رویارویی با تعصب مذهبیِ جنگجویان سنیِ داعش را داشته باشد؛ گروهی که از حمایتهای مالی دولتهای نفتی خلیج برخوردار است. اکنون، نتیجهی تمام اینها، به آن سوی مرز در عراق کشیده شده است. خاورمیانه، درحال ورود به یک دورهی طولانیِ آشوب است که در آن، ضدانقلاب همانقدر در تحکیم خود مشکل دارد که خودِ انقلاب.