شهرزاد اکبر
بیشترین خاطرات من از پدرم، با قصهها، شعرها، پارچههای موسیقی و بیشتر از هر چیز، با کتابها پیوند خورده است. پدرم قصهگوی کمنظیری بود. در کودکی و نوجوانیم، ساعتها با هم مینشستیم و یا گاهی قدم میزدیم و او قصه میگفت. قصههایی از زندگی خودش، از دوستان نزدیکش، از شخصیتهای معروف تاریخی، فرهنگی یا سیاسی، از سفرهایش به دورترین نقاط بدخشان تا جادههای شهر پراگ، و یا سفری که به قونیه داشت. قصههایی از معلمان تندخو یا همصنفیهای شوخ یا رفیقان شفیق. به خاطر ندارم فقط ساده گفته باشد مهربان باش و یا تعصب مَورز؛ همهی این اصلها را بهواسطهی قصهها و یا کتابها به ما منتقل میکرد.
از خاطرات روشن دیگرم از پدر، با صدای بلند شعرخواندنش بود. بیدل، سعدی، حافظ، ناصر خسرو، غنی خان و دهها شاعر دیگر که به زبانهای فارسی، پشتو، ازبیکی، عربی و ترکی شعر سروده بودند. شعر غرب را کمتر دیده بودم بخواند و در شعر بیشتر به شعر افغانستان و منطقه اکتفا میکرد . از موسیقیدانان افغان، پدر استاد رحیم بخش را دوست داشت، ولی ما با هم به استاد مهوش، استاد نتو، استاد شیدا، استاد یعقوب، استاد سرآهنگ و خیلیهای دیگر گوش میدادیم. موسیقی منطقه و جهان را نیز دوست داشت. شبها را با صدای نصرت فتح علی خان گذراندیم. از خواهرم زبیده که در آن زمان در اروپا درس میخواند، میخواست برایش کارهای شوپن، واگنر و بتهوون را بیاورد. با هم به یانی گوش دادیم و در این اواخر با کارهای محسن نامجو، دریا دادور و بعضی موسیقیدانان غربی نیز آشنا شده بود. آشنایی و دلبستگی خانوادگی ما با سبک خرابات و همچنین موسیقی قبل از جنگ افغانستان، شامل برخی کارهای آوازخوانان غیرخراباتی چون ظاهر هویدا و سیما ترانه نیز، یادگارِ آموزش پدر است. او همهی ما را به آموزش موسیقی و آموختن آلات موسیقی تشویق میکرد و باوجود شرایط نابسامان آموزش موسیقی در افغانستان 8-9 سال پیش، زمینههای آموزش موسیقی را برای خواهرانم فراهم کرد.
اما بیشترین خاطرات من از پدرم، به کتابها گره خورده است. پدر عاشق کتاب بود و مصرانه میکوشید این عشق را به همسر، فرزندان، دوستان و حتی کسانی که یک یا دو بار میدید منتقل کند. تلاش میکرد برای هر کسی، مطابق سلیقه، علایق و سطح آموزشش کتاب بیابد و بدهد. در کودکی، پدر امر آموزش ما را به عهده گرفته بود و در هر قدم و در هر شرایطی، حتی در کابل زمان طالبان، برای ما کتابها و مجلاتی مطابق سن و سواد ما فراهم میکرد. پدر صدها جلد کتاب را شخصا برای من خریده و یا به من هدیه داده است و همیشه، حتی زمانی که مسافر و محصل بودهام، منظم از من پرسیده است: در این روزها چه میخوانی؟ در اینجا فقط فهرست ده کتاب از آن کتابها را میگذارم تا بخشی از آن خاطرهها را روایت کنم:
1. شاهنامهی فردوسی؛ مشکل است بتوان گفت که شاهنامه از کتابهای محبوب پدر بود. او اسطورهسازی را دوست نداشت و با بخشهایی از شاهنامه، به دلایل اشارههای نژادپرستانه و یا ضد زن آن مشکل داشت. با وجود آن، برای او و من، روزی که او برایم شاهنامه را آورد، آغاز یک مرحلهی جدید در کتابخوانی من بود. من شاید 12 ساله بودم. عصری که پدر شاهنامه را به من داد، یکی از شادترین خاطرات زندگی من است.
2. مثنوی معنوی؛ پدر مولانا را دوست داشت و همیشه بر تمایز او بر دیگر شاعران صوفی تاکید میکرد. یکی از نقاط تمایزی که پدر در مولانا دوست داشت، چیرهبودن بسط بر قبض و روحیهی پرنشاط و قهرمانانهی مولانا بود. از برکت عشق پدر به مولانا، من هنوز کودکی بودم که نینامه را حفظ کردم و چندین داستان مثنوی را خوانده بودم.
3.گلستان سعدی؛ زمانی در مزارشریف، در خانهای با یک باغ کلان زندگی میکردیم. در صفهی این باغ و زیر سایهی درختان چنار بود که پدر به من و دهها کودک و نوجوان همسایه، گلستان درس میداد. ما این آموزشها را با آموزش قرآن کریم و پنج گنج آغاز کردیم، با گلستان و خمسهی نظامی ادامه دادیم، و من برای مدتی کوتاه با پدر غزلیات بیدل نیز خواندم. پدر، در کنار خواندن، معنی و تفسیر همهی این کتابها و صنایع ادبی را به ما میآموخت و به ما وظیفهی یافتن نمونههای تلمیح و تجنیس و… در این کتابها را میداد.
4. خاطرات صدرالدین عینی؛ یکی از کتابهای محبوب پدر. ما این کتاب را تقریبا با هم خواندیم. زمانی که من این کتاب را میخواندم، پدر هر روز میپرسید: کجا رساندی؟ و ما مدتها در مورد هر بخش قصه میکردیم. هر دو روانی و بیپیرایگی نثر و فروتنی نویسنده را میستودیم. پدر از این کتاب تاحدی برای نوشتن خاطرات خود الهام گرفت.
5. تفسیرهای زندگی/ ویل و آریل دورانت؛ این یکی از دهها کتابی بود که مرا به چالش کشاند و خواندنش تاحدی برایم آزاردهنده بود. روزگاری که در پوهنتون کابل دانشجوی جامعهشناسی و فلسفه بودم، پدر این کتاب را برایم آورد. آموختن درمورد زندگی شخصی، عادات خوب و بد و شکستهای فراوان نویسندهها و متفکرانی که دوست داشتم، برایم ناخوشایند و تلخ بود، ولی بعدها این کتاب به یکی از کتابهای محبوبم مبدل شد. پدر خیلی برای شکستن بتهای ذهنی ما تلاش میکرد و تشویق ما به خواندن کتابهایی که افکار مرسوم را به چالش میکشاندند، یکی از کارهای معمولش بود. او همچنین میخواست ما «بزرگان» را بهمثابه انسانها بشناسیم. او این روش را حتی درمورد پیامبران داشت. روشی که ما را آماده کرد نقدهای فراوانی را که از پدر میشد، با دلشکستگی و خشم کمتر تحمل کنیم.
6. حباب شیشه ای/ سیلویا پلات؛ پدر این کتاب را قبل از سفر دانشجویی من به کالج اسمیت در آمریکا برایم آورد. بعدها که به اسمیت رفتم، برایم عجیب بود که خیلی از همصنفانم درمورد اینکه سیلویا پلات در اسمیت درس میخوانده است نمیدانستند، ولی پدر من که هرگز به آمریکا سفر نکرده بود، این را میدانست. پدر از کودکی برای من کتابهایی درمورد زنان سرشناس جهان و کتابهایی توسط داستاننویسان، دانشمندان و شاعران زن میآورد. هدیهی پدر به آپارتمان جدید من بعد از ازدواج، مجموعهی کتابهای زنان بود: کتابهایی درباره و یا توسط زنان. آخرین رمانی که او توصیه کرد بخوانم، میدل مارچ اثر جورج الیوت بود. اینگونه بود که ما، همهی فرزندانش، با فهمی نسبتا روشن از سهم زنان در سیاست، ادبیات و هنر در این جهان بزرگ شدیم.
7. داغستان من/ رسول حمزتف؛ یکی از کتابهای محبوب پدر و یکی از انگیزههای اصلی من برای مطالعهی انسانشناسی فرهنگی در دورهی لیسانس. حسرت همیشگی من، سفر نرفتهام با پدر به داغستان خواهد بود.
8. قاموس پشتو-دری؛ در کتابخانهی پدر میتوان دهها قاموس یافت. قاموسهای انگلیسی، ترکی، عربی، ازبیکی، پشتو یا کتابهایی چون فرهنگ فارسی تاجیکی، لهجهی بخاری، فارسی هروی، قاموس لهجهی دری هزارگی و… . پدر در چندین سال آخر، به مطالعاتش درمورد زبان و زبانشناسی وسعت داده بود و کتابخانهاش بیش از صد جلد کتاب درمورد زبان، آواشناسی، زبانشناسی و فلسفه دارد. پدر قاموسهایش را بهمشکل به کسی امانت میداد، چون روزانه برای مطالعهی خود به آنها نیاز داشت. اما در دورهی کوتاهی که من درسهای زبان پشتو میگرفتم، پدر برایم دو قاموس پشتو و چندین کتاب پشتو شامل کلیات غنی خان آورد، تا تشویق شوم و جدیت به خرج دهم، که ندادم، چون به گفتهی پدر بزرگترین ضعف من تنبلی غلبهناپذیرم است.
9. اینجه ممد/ یاشار کمال؛ یک سلسله در چهار رمان، که هنرمندانه فهم مرسوم از قهرمانی و مبارزه با بدی را به پرسش میکشاند. پدر آرمانگرا بود، ولی سخت معتقد به برتری اصلاح بر ویرانی و انقلاب. تجربهی خواندن این کتاب نیز یک تجربهی نسبتا گروهی بود، چون پدر یک عده از دوستان پدر که آن زمان با ما زندگی میکردند و من، همه به نوبت این رمانها را خواندیم.
10. طبقات آیات/ خلیلالله صبری؛ آخرین کتابی که پدر چند هفته پیش به من داد. پدر وقتی این کتاب را که طبقهبندی آیات قرآن کریم همراه با ترجمهی آن است به من میداد، گفت: تنبلی نکن و این کتاب را بخوان. فهمت را در این ساحه پختهتر کن. پدر چندین سال آخر را، به مقایسهی تفاسیر مختلف قرآن کریم و تجدید مطالعهی متون دینی گذرانده بود. هدفش فهم بهتر دین و یافتن پادزهری برای افراطگرایی ویرانگر زمان ما بود.
میراث پدر برای ما فرزندانش، عظیم و بیاننشدنی است. کنجکاوی بیپایانش، عشقش به یادگیری، فهمش از درهمپیوستگی تاریخ و سرنوشت مشترک انسانها، گرامیداشتش از ادبیات، هنر، علم و فلسفه، بخشندگی بیپایانش و فروتنیاش دربرابر تخصص و تجربه، و بسیار خاصیتهای دیگرش، زندگی ما را به گونهی بینظیری غنی و سرشار ساخت.
پدر رفت و دیگر بر نخواهد گشت. هیچکس دیگری جای او را در زندگی من نخواهد گرفت. آنچه با خود از جهان برده، سخاوتمندی عظیم روحی است که من در کمتر کسی به آن برخوردهام. درد رفتنش، به گفتهی خودش، «ارغوانزاری از زخمهای درون» در من بهجا گذاشته است که تا مدتها بهبود نخواهد یافت. حسرت سفرهای نکرده، کتابهای نخوانده و گفتوگوهای نداشته، تا مدتها با من خواهد بود. اما هر روز، زمانی که کتابی را ورق بزنم، یا ترانهی زیبایی را بشنوم، یا فیلم خوبی ببینم، و یا شعری را از شاعران محبوبش بخوانم، یاد او زنده خواهد شد و من به یاد خواهم آورد شادمانی فراوانی را که دختر او بودن به من هدیه داد. او کلیدهای جهان را در کفهای ما گذاشت. بر ماست که چون او کاوشگری خستگیناپذیر بمانیم و باور و تلاش خود را به امکان جهانی بهتر حفظ کنیم.