اندوه میهن و آب سرد

روشنفکری و غیرت افغانی با هم جور نمی‌آیند. خلاص. یک نمونه‌اش را از زنده‌گی شخصی خودم بدهم: من هر وقت جانم را می‌شویم متوجه تقابل این دو می‌شوم. چی؟ بلی، من «جان» خود را می‌شویم. آری، درست است. آن‌قدر تن خود را می‌شویم که جانم هم شسته شود. شما نمی‌گویید «دل»م درد می‌کند، وقتی معده‌ی‌تان ناراحت است؟ اگر معده‌ی شما دل است، تن من هم جان است. نه؟
به‌هرحال. یک چای‌جوش آب را سر منقل می‌گذارم و خوب که جوش آمد آن را می‌برم و در یک تشت بزرگ خالی می‌کنم. بعد، آب سرد سرش می‌ریزم. ولی معمولاً در جریان آب سرد ریختن حواسم برای میهن و سرنوشت سیاهش پریشان می‌شود و به‌همین خاطر متوجه نمی‌شوم چه‌قدر آب سرد ریخته‌ام. در نتیجه آب خیلی سرد می‌شود. حالا کی جان خود را با آب سرد بشوید؟ من که نمی‌توانم. این‌است که عصبانی می‌شوم و چای‌جوش را با لگد می‌زنم و از حمام بیرون می‌آیم و تا دو هفته‌ی دیگر تنها به میهن و سرنوشت‌اش فکر می‌کنم. چرا؟ چون نمی‌شود. نمی‌شود که هم روشنفکر باشی و هم آب حمامت سرد شود و به غیرت‌ات برنخورد. مرگ بر آب سرد. لعنت بر چای‌جوش.
البته چون چای‌جوش فامیل ندارد، فقط می‌توانی لگدش بزنی. در مورد قاضی حنفی فرق می‌کند. حنفی به زنان توهین کرد و دیدیم که چند تا روشنفکر مدافع حقوق زن تا توانستند به خواهر و مادرش فحش دادند. نمی‌شود دیگر. مدافع حقوق زنان نباشی، روشنفکر نیستی. فحش خواهر و مادر ندهی، غیرت نداری. هر دو تا را هم می‌خواهی داشته باشی. اندوه میهن کجا می‌گذارد؟ البته روشنفکران مذکور در فیس‌بوک فحش خواهر و مادر دادند. در سمینار و کنفرانس که فحش نمی‌دهند. هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. در سمینار بد است که آدم دشنام بدهد. همان‌گونه که بر منبر بد است آدم تنبان خود را به سر خود لنگی بزند. قاضی حنفی هم در محضر عام تهدید به تجاوز نکرد. عیب فیس‌بوک و کمره‌ی فیلمبرداری است که صحبت‌های خصوصی آدم را به بازار عام می‌برند.