مترسکِ مفلوجِ نقد

به‌بهانه‌ی رونمایی مجموعه‌شعرِ «آخرین»

matarsak

«مترسک!/ زمین را به‌پایت ریختند تا کلاغ‌ها را فراری دهی؛/ ماندی اما جای ترساندن،/ کلاغ‌ها را در آغوش کشیدی!» (بردیا نیک‌زاده)
با اشتراک هرازچندگاهی‌ام در محافل و برنامه‌هایی‌که به‌نام «نقد و بررسی» کتاب برگزار می‌شوند و آخرین مورد شرکت در برنامه‌ی رونمایی مجموعه‌ی شعری تازه‌چاپ‌شده از امیر مروج، «آخرین»، در دانشگاه ابن سینا روز پنج‌شبنه دو هفته‌ قبل، کم‌کم متقاعد شده‌ام که اگر ما در برداشت خود از «نقد» دچار مشکل جدی نشده‌ باشیم، دست‌کم باید پذیرفت که در برابر نقد که ذاتاً جدی است، بی‌تفاوت شده‌ایم. متن قلمرو پرسش است. متنی‌که پرسش‌برانگیز نباشد، متن نیست، سیاهه‌یی است خنثا و فاقد ارزش. فلسفه‌ی ایجاد متن، راز پویایی متن، تأثیر متن و معنای متن خلق چالش‌ها و گذاشتن علامت شک و سؤالِ فراموش‌ناشدنی بر هر آن‌چیزی موجود است. متن یعنی پرسش، یعنی درگیری. متن امتداد زندگی است از طریق کلامِ مکتوب. استمرار حیات است به‌وسیله‌ی واژه‌ها؛ لحظه‌لحظه‌ی آدم‌ها واژه می‌شود و بر روی کاغذ می‌ریزد. واژه شیره‌ی جان آدم‌هاست؛ جانِ جهان آدم‌ها. چطور می‌توان با جان کسی بازی کرد، بیهوده بر روی آن خندید و جدی‌اش نگرفت؟
جدیت در اغلب متن‌های امروزی افغانستان اما، از میان رفته است. متن خنثا شده است. سؤال ندارد. اندیشه ندارد. فاقد پشتوانه است. پوچ و گزاف است. یادم می‌آید که باری در کتاب «پایان کار سه رویین‌تن؛ هشت جستار و یک گفت‌وگو» گفت‌وگویی از استاد رهنورد زریاب را خوانده بودم. استاد زریاب در پاسخ به این‌ سؤال که شما در دهه‌ی چهل و پنجاه «نقد ادبی» می‌نوشتید، حالا چرا نمی‌نویسید، گفته بود: «برای کی بنویسم؟» این سؤال تکان‌دهنده‌ی استاد زریاب نشانه‌ی فقدان پرسش و سؤال در متن است؛ متنی‌که چیزی نیست جز زندگی واژه‌شده و قطعه‌قطعه‌شده همچون یک صفحه‌ی پازل. پس مگر نه این‌است که نفس زندگی ما از همه‌چیز تهی شده است؟ پرسش استاد زریاب، پرسشی است از این‌که متنِ زندگی ما چقدر فاقد پرسش و چالش شده است. متنی نیست که نقد و منتقد را با خود درگیر کند. این‌است سرنوشت واقعی متن در جامعه‌ی فرهنگی ما.
اما من بر سر پرسش استاد زریاب حرفی دارم: چگونه می‌توان متن نقدبرانگیز خلق کرد؟ اصلاً چیست آن سنجه‌یی که متن‌ها را ارزش‌شناسی می‌کند؟ چرا باید به این نتیجه برسیم که «برای کی بنویسیم» و برای چه بنویسیم؟ اکیداً می‌گویم که متن ذاتاً جدی، ارزش‌مند و خلاق است. اما برای این‌که بتوانیم این ذات متن را حفظ کرده و آن را همچنان مسأله‌دار نگه داریم، نیاز به مترسکی است تا قلمرو آن را از دخالت کلاغ‌ها، خوره‌ها و عناصر ناصواب محفوظ بدارد. نقد حیثیت همان مترسک را دارد. مترسکِ نقد، هشدارِ همیشه بیداری است که نمی‌گذارد پاکی و پالودگی متن با عناصر و چیزهای بی‌ارزش آلوده گردد، ورنه متن می‌میرد. مرگ متن در نبودِ مترسکِ نقد اتفاق می‌افتد. هنگامی‌که نقد از حوزه‌ی متن گم می‌شود، دیگر متن هم بی‌نفس می‌گردد. بدتر از آن اما وقتی است که چیزهای دیگری به نام «نقد» وارد قلمرو متن می‌شوند؛ شبح نقد: صورت مجازی مترسک به‌عوض خودش یا یک مترسک مفلوج. این‌جاست که میان متن و شبحِ نقد سازشی صورت می‌گیرد و شریان‌های متن از تریاک خام‌اندیشی و سطحی‌گرایی پُر می‌شود. «در شهر چه خبر است؟/ از کلاغ پرسیدم؛ / گفت: مترسک را دار زده‌اند.» (جواد اله‌دادی)
نقد به‌معنای اصیل کلمه، بیداری متن است. تضمین بقا و دوام متن. وقتی نقد وجود ندارد، متن هم نیست و اگر هست، ناشناخته و میرا است. نقد به‌مثابه‌ی عامل تبارشناسی اثر، اثر را ماندگار می‌کند. آثاری چون ایلیاد و ادیسه و ادیپ و آنتیگون و امثالهم اگر از میان چند هزاره هنوز هم همچنان زنده و پابرجااند، نه به این دلیل است که مثلاً یک روح آسمانی آمده و آن‌ها را از گزند حوادث و فراموشی تاریخ نجات داده باشد، بل به این خاطر است که آن‌ها خوانده می‌شوند، دقیق و جدی هم خوانده می‌شوند. مورد نقد قرار می‌گیرند و نویسنده‌ها در موردشان می‌نویسند و در پرویزن بررسی قرار می‌دهند. منتقدان امروزی افغانستان اما، اغلب اثری را که نقد می‌کنند، خودشان آن را نخوانده‌اند. مسایلی را در پیوند با اثر مطرح می‌کنند که نه اندک‌ترین ارتباطی با نقد و بررسی اثر دارد و نه با معیارهای نقد مدرن هم‌خوانی دارد. از این‌جاست که دیگر متنِ جدی هم تولید نمی‌شود. نقد نویسنده را وا می‌دارد تا بعد از آن دیگر با سرنوشت متن بازی نکند، با دقت و ظرافت و جدیت به تولید متن دست بزند. پرسش در پیوند با اثر سبب می‌گردد تا اثرهای بعدی طبعاً پرسش‌برانگیز و چالشی خلق گردند. می‌گویند فلوبر وقتی رمان‌هایش را می‌نوشت، بعد از نوشتن هر قسمتی، می‌رفت به‌کوچه و یا هم مکان خلوت‌تری، با صدای بلند آن را برای خودش می‌خواند تا بلندی آن صدا باعث شود که فلوبر متن را به‌عنوان یک مخاطب بشنود و با بی‌طرفی و فارغ از دخل‌وتصرف، به نقد و قضاوتش بپردازد. ترس داشته که مبادا چیزی بیهوده و سبک نوشته باشد و فردا مخاطب به تمسخرش بگیرد. یعنی تمام رمان‌هایش را با همین دقت و وسواس نوشته است و همین‌طور است همه‌ی آن نویسنده‌های بزرگی که امروز از رهگذر آثارشان زنده مانده‌اند.
نقد در کلیت دارای بعضی قواعد و قوانین عام و همه‌شمول است که فارغ از حوزه‌ی مطالعاتی خاص، آن قواعد و قوانین و روش‌ها بر روند نقد نافذاند و منتقد باید با آن‌ها آشنایی داشته باشد. در خصوص نقد ادبی اما در کنار این قواعد عام، حداقلِ ضرورت این‌است که منتقد با مکاتب ادبی بزرگ، تاریخ نقد و فراز و فرودهای آن و نظریه‌های نقد ادبی مدرن اشراف و آشنایی قابل‌قبولی داشته باشد. این‌جا اما، اغلب برنامه‌هایی به‌اصطلاح «نقد و بررسی»، چیزی نیستند جز یک خوش‌وبش دوستانه، پر از تعریفات و تشریفات: واه‌واه، به‌به، عالی، بی‌نظیر، استثنا و از این قبیل کلماتِ تخدیرکننده و اغفال‌گر. از نقد خبری نیست. از توصیفات و نسبت دادن موضوعاتی که هیچ ربطی به اثر ندارند و تحلیل‌نماهای پادرهوا گرفته تا هرچیز دیگری در این برنامه‌ها دیده می‌شوند مگر یک نکته نقد! اثر کلاً فراموش می‌شود و اشخاصی‌که در کسوت منتقد حضور یافته‌اند، با دور شدن از اثر، به حاشیه می‌روند و می‌چسبند به کلی‌گویی‌های تکراری و همیشگی و نزاکت‌ها و ملاحظات دوستانه. اثر در زیر این کلی‌گویی‌ها گم و ناشناخته می‌ماند. کسی نمی‌داند ارزش آن چیست و اصلاً آیا ارزشی دارد یا ندارد. این‌گونه است که نویسنده هم دیگر احساس مسئولیت نمی‌کند و با افق بی‌پرسش، هرچیزی را که خواست و میلش بود به‌نام «اثر (رمان، داستان، شعر و…)» به‌خورد مخاطب می‌دهد. باری، متیو مولینز، منتقد ادبی معاصر فرانسوی، می‌گوید: «اگر «تفکر انتقادی» نداشته باشیم، چگونه می‌خواهیم اصلِ وجود خود را توجیه کنیم؟»
در برنامه‌ی رونمایی مجموعه‌شعر «آخرین» از امیر مروج نیز مثل همه‌‌ی برنامه‌های دیگر همین داستان دیرینه تکرار شد. کاش آن دوستانی که چنین برنامه‌هایی را طرح می‌ریزند و نیز نویسنده‌های عزیز، به‌جای این‌که عنوان برنامه‌ی‌شان را می‌زنند «نقد و بررسی»، بگویند «محفل تبریکی»! اما این‌که چه میزان از این آثار می‌توانند انتظار و پیش‌فرض‌های یک خواننده را برآورده سازند و چقدر ضرورت شادباش‌گویی و تبریکی را دارند، داستانی دارد به‌مراتب تراژیک‌تر از داستان مترسکِ مفلوجِ نقد.