یا ایها المشاورون

روزگاری بود که اسمش را بسیاری مردم «اوغایتا» گذاشته بودند. چه روزگاری بود. به‌قول امیرجان صبوری نقل و صندلی بود و در ضمن، همان، نقل و صندلی بود. خانه‌ها هم کاهگلی بودند البته. ملت با حکومت یکدله بود و قصر شاهی یک منزله بود. خلاصه همه چیز ساده بود و همان ساده هم از سر ما زیاده بود. در آن غایتا، که بعضی به غلط آن را آن غایطا تلفظ می‌کنند، زنده‌گی هم «عرصه» کم داشت. یکی عرصه‌ی جنگ داشت و یکی عرصه‌ی بخور تا نترکیده‌ای. شعرا آن را عرصات رزم‌وبزم می‌نامیدند. و چون زنده‌گی عرصه کم داشت، پادشاه هم مجبور نبود چیزهای زیادی بداند. در عرصه‌ی رزم، شمشیر و سنان به دست بچه‌های مردم می‌داد و می‌گفت شما که این‌قدر شریعتی خوانده‌اید خوب، بروید اگر می‌توانید بمیرانید و اگر نمی‌توانید بمیرانید حداقل بمیرید. عساکر هم معمولا به یکی از این دو آرزوی دیرینه‌ی خود می‌رسیدند. در عرصه‌ی بزم هم شاه مشکل چندانی نداشت. شاعران را جمع می‌کرد و می‌گفت حالا شما آزادید در مدح کف‌پای من قصیده بسرایید یا اگر خیلی خسته‌اید بسپارم که در طویله شما را با گاوان و خران محشور نمایند. برای همین بود که کسی گفته بود «نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای/ تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند». بعد که فلک اعتراض کرده بود که بی‌ناموس، من 9 کرسی از کجا بیاورم، شاعر دیگری از این گستاخی فلک عصبانی شده بود و طرح داده بود که فلک را سقف بشکافیم و بنیادش براندازیم. خلاصه، زنده‌گی ساده و کم‌عرصه بود و شاه هم شاه بود و هم قاضی و هم مدرس و هم فقیه و هم محتسب و هم جنگسالار (از جنگسالاران معذرت می‌خواهم؛ در آن زمان جنگسالار به هیچ‌وجه به معنای کسی نبود که پول برق خود را نپردازد).
اما با دریغ حالا آن روزگار سپری شده. عرصه‌های زنده‌گی هم فراوان گشته‌اند. به همین خاطر رییس‌جمهور محترم ما به‌تازه‌گی مشاورانی در این عرصه‌ها برگزیده است:
-مشاور در امور سفید نگه داشتن برف در اطراف قصر ریاست‌جمهوری
– مشاور در امور میزان کردم والیوم ِ قهقهه‌های جلالت‌مآب رییس‌جمهور
– مشاور در امور بیدار کردن رهبر ِ ملت در نیمه‌شبان برای سر زدن به ادارات دولتی و برکنار کردن ِ مر امرای حکومتی را به اذن الله.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *