نشنال انترست/دنیِل دِ پتریس
ترجمه: جلیل پژواک
برای اکثریت قریببهاتفاق امریکاییها، شنبهِ گذشته (هفت اکتبر) مثل هر روز دیگر در تقویم، یک روز عادی بود. طرفداران فوتبال به ورزشگاههای سراسر کشور برای تماشای بازی تیم مورد علاقهی خود رفتند، دوستان برای یک یا دو نوشیدنی گردهم جمع شدند و آنهایی که خسته بودند چند ساعت خواب اضافه را غنیمت شمردند.
اما هفتم اکتبر، شنبه یا یک روز عادی نبود. بلکه این روز شانزدهمین سالگرد روزی است که امریکا پرتاب اولین بمبهای خود را روی تأسیسات طالبان و پایگاههای القاعده در افغانستان آغاز کرد؛ عملیات نظامییی که رییسجمهور بوش، آن را بهعنوان فاز آغازین از جنگی معرفی کرد که نیازمند صبر، استقامت و حمایت از سوی امریکاییها خواهد بود. اهداف جنگ در آن اوایل ساده، سرراست و برای درک آسان بود: ایالات متحده توسط نوزده تروریست که چهار هواپیمای تجاری را به موشکهای بالیستیک تبدیل کرده بودند، مورد حمله قرار گرفته بود، و وقتش بود که تاوان کار خود را بپردازند. گروهی که طرح مهیبترین حملهی تروریستی در تاریخ مدرن را ریخته بود و رژیم طالبان که میزبان آن گروه بود، باید درس عبرت میگرفتند. بوش در بعد از ظهر هفتم اکتبر 2001 گفت که اقدام نظامی امریکا در ماههای آینده «برای پاک کردن مسیر برای عملیات پایدار، جامع و بیرحم بهمنظور از بین بردن آنها و تحقق عدالت، طراحی میشود».
در اکتبر 2001، امریکا هنوز عزادار بود و بهسختی مرحلهی نخست غم و اندوه را گذرانده بود. آنهایی که نمیدانستند که آیا عزیزانشان پیش از فروریختن برجهای دوقلو جان سالم از آنجا بهدر بردهاند یا نه، امیدوار بودند که خویشاوندان یا دوستانشان فردا یا پسفردا به خانه بازمیگردند. لازم نیست که خیلی عاقل یا بالغ باشید تا عمق زخم امریکا را در آن هنگام حس کنید. بهعنوان یک پسربچهی صنف هفتم، میتوانستم بگویم که همصنفیهایم، والدین آنها و حتا آدمهای بیگانه که در فروشگاهها خرید میکردند، غمگین و عصبانی بودند. در واقع، کل کشور در ترس فرو رفته بود. در حالیکه نیویورکیها در جستوجوی اجساد در محل حادثه بودند، بسیاری امریکاییها از این سر کشور تا آن سر، تقریبا به این نتیجه رسیده بودند، که یک حملهی دیگر در مقیاس 11 سپتامبر در حال وقوع است. هرچند که شاید امروز خطاکارانه بهنظر برسد اما هدف قراردادن تاسیسات و مخفیگاههای طالبان و القاعده با آن موشکهای کروز Tomahawk، مثل یک جشن بود. کسانی که بینی ما را خونی کرده بودند، اکنون چهرههایشان خمیر گشته بود. سه ماه آغازین عملیات آزادی پایدار، فینفسه در مورد آزادی نبود بلکه در مورد مجازات مجرمانی بود که جان نزدیک به سه هزار از مردم بیگناه بهشمول صدها حافظ جان مردم را گرفته بودند. این جنایتکاران یکی از نشانههای افسانهیی نیویورک را نیز نابود کرده بودند.
آنها را مجازات کردیم. طالبان در هفتههای قبل از 11 سپتامبر، با شکستدادن هر گروه شبهنظامی که بر سر راه آنها به سمت کابل قرار گرفته بود، حاکمان بیچونوچرای افغانستان بودند. اتحاد شمال، سوگوار در اندوه از دست دادن فرمانده خود، احمدشاه مسعود فرمانده افسانهیی ضد طالبان، در شمال کشور پرت مانده بود. اسامه بنلادن پدر جنبش جهادی بود و یک شبکهی تروریستی را رهبری میکرد که هزاران نفر را در استخدام داشت.
در هفتهها و ماههای پس از یازدهم سپتامبر، طالبان یک نیروی مصرفشده بهشمار میرفتند. فرماندهان این گروه کشته شده یا در خفا بودند و جنگجویان کثیف، خسته و رنگباختهی طالبان بدون تجهیزات و اکمالات، در حال عقبنشینی از قلمروهایی بودند که سالها برای تصرف آن جنگیده بودند. اردوگاههای آموزشی القاعده نابود شده بودند و بمبافگنهای ایالات متحده سربازان پیادهی القاعده را از پا انداخته بودند. خودِ اسامه بنلادن، مجبور شده بود که از خانوادهاش جدا، و برای ایمنی خود به کوههای تورا-بورا پناه ببرد. در حالیکه قوای هوایی ایالات متحده تورا-بورا را جهنم ساخته بودند، کماندوهای عملیات ویژهی امریکا در یک فریکانس رادیویی صدای لرزان بنلادن را شنیدند که از مردانش برای گرفتار کردن آنها به آن مخمصهی شوم، معذرتخواهی میکرد.
شانزده سال بعد از آن روز، سربازان امریکایی نهتنها در افغانستان باقی ماندهاند، بلکه اکنون با سه هزار نظامی تازهنفس در جنگ با طالبان و گروههای درگیر، تقویت میشوند. با تفویض اختیارات بیشتر به فرماندهان میدان جنگ برای پرتاب بمبهای بیشتر روی مجموعه اهداف بیشتر، قوانین این جنگ تغییر کرده است. سومین رییسجمهور امریکا در این دوران امیدوار است که شاید با کمی قدرت آتش بیشتر و کمی زمان بیشتر، ایالات متحده و متحدان ناتو بتوانند هدفی که در یکونیم دههی گذشته دستنیافتنی ثابت شده است را بهدست بیاورند. فرماندهان امریکایی که جنگ را رهبری میکنند، خوشبین هستند که ترکیب استراتژی جدید امریکا همراه با ارتش قدرتمندتر افغانستان «آغاز پایان دادن به طالبان است». البته که از این قبیل حرفها قبلا هم شنیدهایم، اما این جنگ آنقدر طول کشیده است که بسیاری از امریکاییها از آن خسته شدهاند.
جنگ افغانستان که با یک هدف والا شروع شده بود، چطور شد که از «جنگ خوب» به یک جنگ بیپایان تغییر ماهیت یافت؟ تحلیلگران نظامی، تاریخنویسان ریاستجمهوری و فیلمسازان چندین دهه برای کشف این راز تلاش خواهند کرد. بعضی از فیلمسازان در مورد بدبیاریهای امریکا در افغانستان، مستندهایی را منتشر خواهند کرد که برندهی جایزه شوند. کاری که کِن بورنس و لین نویک در مورد بدبختیهای امریکا در ویتنام انجام دادند. تنها تفاوت این نسخه با پروژهی بورنس در چیست؟ اینکه مستند در مورد افغانستان پیش از برش نهایی، در فیلمهای بسیاری دور خواهد زد.
یادداشت: دنیِل دِ پتریس کارمند سازمان غیر دولتی، غیر وابسته و سیاست خارجی Defense Priorities است که روی تقویت صلح، ثبات و امنیت تمرکز دارد.