پیوند گل لاله با «حقوق اداری»
حمید کیهان، دانشجوی ماستری دانشگاه سندیاگو
یکسال پس ازسقوط طالبان، یعنی درسال ۱۳۸۱ من وارد دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه کابل شدم، در مدت چهار سال تحصیل خاطرات ناگوار زیادی از سیستم فاسد و فرسودهی دانشگاه، و برخورد و رویهی ناسالم استادان دانشگاه را شاهد بودم، که بهطور نمونه به دو مورد آن اشاره میکنم.
1- در سال چهارم، مضمونی بهنام حقوق اداری داشتیم که استاد گلرحمن قاضی تدریساش را به عهده داشت. همان گلرحمان قاضی که چند سال متواتر ریاست کمیسیون نظارت برقانون اساسی افغانستان را هم برعهده داشت. از استاد گلرحمان قاضی در همان سال یک کتاب بهنام حقوق اداری افغانستان هم نشر شده بود که بعدها نسخهی اصلی همان کتاب را از یک نویسندهی ایرانی، و جالب اینکه در خود کتابخانهی دانشکدهی حقوق پیدا کردم. کتاب گلرحمان قاضی بهجز از مقدمهی کتاب، عینا کاپی همان کتاب نویسندهی ایرانی بود. استاد گلرحمان قاضی تنها زحمتی که برای نوشتن کتاباش به خود داده بود این بود که اصطلاحات اداری رایج در ایران را، به اصطلاحات معمول اداری افغانستان تبدیل کرده بود. جالبتر از آن اینکه استاد گلرحمان، طرح پشت جلد کتاب خود را «گل لاله» انتخاب کرده بود. ما که عقلمان درپ یدا کردن مناسبت حقوق اداری و آن گل لاله کوتاهی میکرد، ولی بعدها یکی دیگر از استادان که میانهی خوبی با گلرحمان قاضی نداشت مناسبت آن گل و آن کتاب حقوق اداری افغانستان را کشف کرد، و آن این بود که استاد گلرحمان قاضی بهدلیل اینکه نام خودش با کلمهی گل شروع میشود، طرح پشت جلد کتاب خود را هم گل لاله انتخاب کرده بود. چندان بیمناسبت هم نبوده است.
یکی از خاصیتهای ضعیف استاد گلرحمان قاضی این بود که در صنف معمولا ناوقت میآمد یا اینکه اصلا خودش را زحمت حاضرشدن برای تدریس را نمیداد. فلهذا (تکیهکلام استاد) استاد همکارش صنف را پیش میبرد.
گلرحمان قاضی حتا در روز امتحان هم سروقت نمیآمد، و احتمالاً به کس دیگری هم صلاحیت برگزاری امتحان خود را نمیداد. بالاخره روز امتحان فرا رسید قرار بود امتحان ساعت هشت صبح آغاز گردد، همصنفیها همه منتظر استاد و شروع امتحان بودند ولی از استاد خبری نبود. ساعت نه شد استاد نیامد، ده شد استاد نیامد. خسته شدیم، نمایندهی صنف را روان کردیم که استاد را پیدا کند. نماینده استاد را در مرکز تحقیقات علمی دانشگاه که او آن زمان بهاصطلاح رییس آن مرکز هم بود، یافته بود. به نماینده گفته بود که حالا میآیم. دوباره انتظار کشیدیم، ساعت یازده شد بازهم از استاد خبری نشد، تا اینکه در نیمههای روز ساعت دوازده جناب استاد تشریف آورد. بههرحال استاد اینگونه امتحانش را آغاز کرد: بسمالله الرحمن الرحیم. نوشته کنین سؤال اول: اولین خصوصیت یک مامور خوب چیست؟ یکی از دانشجویان به اسم یونس نگاه از میانهی صنف جواب داد: خصوصیت مامور خوب این است که سروقت به کار حاضر شود. همه از این حاضرجوابی آقای نگاه خندهی آهستهیی کردیم. استاد جواب سؤالش و خندهی ما را شنید ولی نفهمید که جواب سؤال از سوی چه کسی داده شد. خشماش نمایان بود باوجودیکه نمیخواست بهروی خود بیاورد. در همین حال و پیش از اینکه سؤالهای دیگر را بخواند نگاهی به صنف انداخت، بهسوی یکی از قطارها که چوکیهایش کاملا پشتسرهم و منظم چیده نشده بود دوید و جیغ زد. شما صنف چهار فاکولتهی حقوق شدین و هنوز نمیفامین که چگونه چوکیها ره بچینین؟ تصور این بود که آن چند نفرکه چوکیهایشان نامنظم بود را از صحنهی امتحان اخراج کند، اما مثل اینکه استاد فقط میخواست خشم و عقدهاش را بهنحوی خالی کند؛ با کمی تغییر آن چند چوکی بهظاهر نامنظم، بهجای خود برگشت و امتحان را آغاز کرد و ماهم چیزهایی نوشتیم.
2- خاطرهی دومام از مضمونی بهنام حقوق مالی بود. حقوق مالی ما را کسی بهنام استاد موسی فریور درس میداد. ایشان در همان سال به تدریس در دانشگاه کابل آغاز کرده بود. خودش میگفت که قبلا در پشاور استاد بوده است. بههرحال ایشان بر علاوهی اینکه اندیشهها و وابستگی خاص حزبی داشت، و فکر میکنم به حزب اسلامی وابسته بود، تلاش میکرد که اندیشههای حزبی- اسلامیاش را بهنحوی حتا به مضمون حقوق مالی ما ربط داده و دانشجویان را نیز سمتوسو بدهد. از جانب دیگر استاد فریور سواد کافی برای تدریس حقوق مالی نداشت. یادم میآید یکی از روزها که یکی از عناوین بزرگ و اصلی نصاب درسی ما تقویم مالیاتی بود، تا اواسط صنف استاد خودش هم نمیفهمید که چه میگوید. (تقویم مالیاتی در واقع همان زمانبندی مالیاتی است که مطابق آن مکلفیتهای مالیاتی ادارات و افراد مشخص میشود)، اما ایشان اصرار داشت که تقویم مالیاتی یعنی قیمتگذاری مالیاتی. میگفت که تقویم از ریشهی قیم گرفته شده و قیم یعنی قیمتگذاری. و ما نفهمیدیم منظور استاد از قیمتگذاری مالیاتی چه بود، چون خودش هم نمیفهمید.
بههرحال، روز امتحان مضمون ایشان رسید. سؤالها داده شد و بدون اینکه وقت پاسخگویی سؤالات مشخص شود شروع کردیم به پاسخ نوشتن. لحظاتی بعد تعدادی ورق امتحان خود را تسلیم کردند. پانزده یا بیست نفر هنوز مصروف نوشتن بودیم که ناگهان استاد صدا کرد: تا دو دقیقهی دیگر اگر پارچههای خود را نیاورید دیگر قبولش نمیکنم. من که معمولا در پاسخ نوشتن به دقت و شرح بیشتر عادت داشتم هنوز سؤال آخرم مانده بود و حداقل ۵ دقیقه نیاز داشتم. دو دقیقهی استاد تمام شد و صدا کرد که یک کلمهی دیگر نوشته نکنید. من هم چند کلمهی باقیمانده از آخرین جملهام را تمام کردم اما بدبختانه استاد متوجه شد. ورق جوابم را بردم و دادم؛ باورم نمیشد، خشم عجیبی سراسر وجودش را فراگرفته بود. ورق جواباتم را مچاله کرد و آنطرف انداخت. برایم گفت که نگفتم حتا یک کلمهی دیگر ننویسین؟ فکر میکنی استاد حرف مفت میزند؟ گفتم استاد شما از اول وقت را مشخص نکرده بودید و دو دقیقهی آخر را هم که وقت تعیین کردید من سؤال آخرم مکمل مانده بود و بنابراین به وقت بیشتری نیاز داشتم. استاد گفت به من چه که وقت زیادتر نیاز داشتی، حالا برو و هر کاری که میکنی بکن. این جنجال با وساطت و عذر همصنفیهای دیگر پایان یافت و استاد کوتاه آمد و ورق مچالهشده را دوباره گرفت. اما نمرهام را تا حد زیادی کم داده بود، و من هم بهخاطر اینکه حداقل از امتحاناش رد نشدم از خیر دعوا بهخاطر نمرهی اصلیام گذشتم.
1000 افغانی، بهای تأیید پایاننامه
محمدآقا رادمنش
من از دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه کابل فارغتحصیل شدهام. سال گذشته پایاننامهام تحت عنوان «چالشهای نوسازی در افغانستان» را بعد از اصلاحات و تغییراتی که استاد راهنمایم برایم تذکر داد، با نگارش و ویرایش مناسب بهپایان رساندم. از جمله نکات عمده که استاد راهنمایم که آدم محترم و خردمند اما محافظهکاری بود، با تأکید و لبخند تذکر داد، نوشتنِ اسم آمر دیپارتمنت با حرف درشتتر و القاب بزرگ و طولانیتر بود. بالاخره با تغییرات و اصلاحاتی در پایاننامهام بعد از چندی استاد راهنما آن را تأیید و هر چهار جلدش را امضا کرد.
روز بعد، هنگامیکه آن را برای امضا نزد آمر دیپارتمنت بردم، بدون یکبار دیدنِ آن گفت مونوگرافات مورد قبول نیست. گفتم چرا استاد، حداقل یکبار ببین و استاد راهنمایم نیز آن را تأیید و امضا کرده است و این یعنی من مسئولیتم را انجام دادهام. با اخم و تندی گفت: به من چه که امضا کرده و من مثل استاد راهنمایت نیستم که بدون بررسی و در نظر گرفتنِ معیارهای علمی آن را امضا کنم. من باید دقیق آن را مطالعه کنم، مسوولیت دارم. اما دوباره از او خواستم تا یکبار پایاننامهام را ببیند و هر مشکلی دارد برایم تذکر دهد. پنسلی بهدست گرفت و صفحهی فهرست مطالب را باز کرد و گفت چرا بهجای «فصل»، «بخش» بهکار بردهای، اصلاً قابل قبول نیست. مشکل دوم، چرا بهجای حمزه (ء) در آخر برخی کلمات از «ی» استفاده کردهای. مشکل سوم هم، چرا گفتهیی هزارهها توسط عبدالرحمان قتلعام شدهاند، هزارهها چه وقت قتلعام شدهاند و کی گفته که قتلعام شده؟ قتلعام هزارهها چه ربطی بهعنوان مونوگرافت دارد؟ برایش پاسخ دادم مطلبی که در مورد قتلعام هزارهها در دوران عبدالرحمانخان بهعنوان نمونهیی از اعمال تبعیض سیستماتیک و سیاستورزی قومی، ذکر کردهام حرف من نیست، بلکه نقلقولی از کتاب «جامعهشناسی سیاسی» سیدعبدالقیوم سجادی است که من بهعنوان منبع استفاده کردهام و نام منبع را نیز در قسمت منابع و مأخذ برایش نشان دادم. استاد فوراً با خشم گفت که سجادی کی است دیگر، نزد من او هیچکسی نیست. من کتاب او را اصلاً حساب نمیکنم. باز گیر داد که چرا آن نقلقول بیش از سه یا چهار خط است.
سرانجام فهمیدم که هر چه استدلال کنم بیفایده است و بهانهگیریهای او را پایانی نیست. گفت برو بعد از یک هفته بیا و من بعد از بررسی، مشکلات و نواقص مونوگرافات را بیرون میکشم. راستش خیلی عصبانی و ناامید شدم، چون قرار بود در دانشگاهی در هند برای ماستری داخله بگیرم و مدت داخله رو به اتمام بود.
هنگامیکه از دفتر آمر دیپارتمنت بیرون شدم، دانشجویان دیگر از من پرسیدند که چه شد. جریان را برایشان توضیح دادم. آنها گفتند که بدون رشوه دادن، اصلاً امضا نمیکند و اگر چندین نفر یکجا برای امضاکردن بروند، فی نفر 500 افغانی میگیرد و اگر کسی بهتنهایی برود، بههیچوجه از 1000 کمتر قبول نمیکند. بعد نزد استاد راهنمایم رفتم و جریان را برایش بازگو کردم. آن استاد رک و پوستکنده گفت که او (آمر دیپارتمنت) لعنتی به پیسهخوردن عادت کرده. از استاد راهنما خواستم تا این قضیه را حل کند. اما راستش او از روی محافظهکاری قصداً نمیخواست وارد این ماجرا شود. شاید میترسید. در طول یک هفته از دانشجویان و استاد راهنما معلومات زیادی گرفتم تا چگونه پایاننامهام را امضا کنم. بالاخره حرف همه این بود که بدون پرداخت رشوه، پایاننامهام امضا نخواهد شد.
سرانجام بعد از یک هفته نزد آمر دیپارتمنت رفتم. دیدم پایاننامهام از جای قبلیاش تکان نخورده و از بررسی آن خبری نیست. وقتی پرسیدم، دوباره برایم همان چند نکتهی هفتهی گذشته را نشان داد.
بالاخره پی بردم که تا زهر ماری به او ندهم پایاننامهام را امضا نخواهد کرد. چون اتاقش شلوغ بود، لحظهیی انتظار ماندم تا اینکه از او خواستم مونوگرافم را امضا کند و من حق زحمتاش را میپردازم. همینکه این را گفتم، گفت: آ بچیم ای حق مهاس، مه ناق امضا نمیکنم و مونوگراف دانشجویان دانشگاه خصوصی را از 3 هزار افغانی کمتر امضا نمیکنم.
پنجصد افغانی برایش دادم. عصبانی شد و گفت: برو گم شو، مره خیراتخور جور کدی. دوباره 5 صد اضافه کرده و برایش دادم، قبول کرد و هر چهار مونوگرافم را با منتی زیاد امضا کرد. در عینزمان، برای گرفتنِ ترانسکریپت نمراتم، مدیر تدریسی از من 10 لامپ مطالبه نمود، وگرنه باید سه ماه دیگر انتظار میکشیدم.