خبرنگارناراضی

هادی دریابی
علایق و سلیقه‌های آدمی به‌شدت متفاوت است. هیچ‌آدمی وجود ندارد که علاقه و سلیقه نداشته باشد. به طور مثال، مادر‌بزرگ رستم که در آخر دو هزار و چارده، سن 75 سالگی‌اش تکمیل و وارد 76‌‌مین سال زندگی‌اش می‌شود، به چیزی علاقه دارد که من هرگز به آن علاقه ندارم. شاید سیاف و داکتر عبدالله نیز در این مورد تمایلی نداشته باشند، شاید هم داشته باشند. مادر‌بزرگ رستم که در 17 سالگی با پدر رستم ازدواج کرده و 58 سال متواتر‌ رفیق و هم‌دم و هم‌دست قبلگاه رستم بوده، عرض می‌کند که در ایام جوانی به چیزهای زیادی علاقه داشتم. مثلاً بادنجان رومی را دوست داشتم. نیش‌پیاز و دوغ ترش را دوست داشتم. تربوز را خیلی خوش داشتم. گوشت گوسفند را زیاد زیاد خوش داشتم. چای سیاه را خوش داشتم. خیلی چیزها‌ بود که خوش داشتم، اما حالا که پیر شده‌ام، از خیلی چیزها خوشم نمی‌آید. مثلاً بادنجان خورده نمی‌توانم، چون خنک است. چای زیاد نوشیده نمی‌توانم، چون کم حرکت شدم. نیش‌پیاز و دوغ ترش را که اصلاً خورده نمی‌توانم. داکتر صاحب هم پرهیز داده… بعد از این همه سال، یک چیز را بسیار خوش دارم؛ آن چیز خُرخُر حاجی است. حاجی که خواب برود، یک رقمی خُرخُر می‌کند که مرا به یاد سال‌های اول ازدواج می‌برد. مطابق قانون اساسی کشور که خیلی از قانون ایران اسلامی‌تر است، نه من حق دارم علیه این مادر پیچه‌سفید اعتراض کنم و نه هیچ‌یکی از والیان 34 ولایت کشور! حتا اگر سیاف و داکتر رمضان بشردوست‌ از خُرخُر لذت ببرند، بازهم مطابق قانون اساسی حق ندارند که خُرخُر قبلگاه رستم را از والده‌ی رستم بگیرند. قانون منع خشونت علیه زنان نیز از این علاقه و سلیقه و هر علاقه و سلیقه‌ی دیگری که نافی آزادی و علایق و سلیقه‌های دیگران نباشد، دفاع می‌کند. طوری که گفتم و گفته‌اند، علایق و سلیقه‌ها متفاوت‌اند. مثلاً در قندهار، 12 رأس طالب‌ با جعل نامه‌‌ای توانسته‌اند علایق و سلیقه‌های مقام‌های امنیتی زندان را تحت جذر قرار بدهند و آزاد شوند. درست است که آزادی زندانی‌ شیرین‌ترین لحظه‌‌ای ا‌ست که یک زندانی در زندگی‌اش تجربه می‌کند، اما تلخ‌ترین اتفاقی که برای ملت می‌تواند اتفاق بیافتد، قتل و کشتاریست که به دست همین فراریان ممکن انجام شود.
دقیقاً به همین خاطر‌ یک تعداد کارشناسان ملی کشور‌ مدام به تاریخ 5000 ساله‌ی افغانستان افتخار می‌کنند. تاریخ ما به‌خوبی و با قوت ثابت می‌کند که تبانی در افغانستان‌ از قدیم رواج بوده و تا امروزه روز‌ با قوت لازم باقیست. به طور مثال، ارج‌مندی یکی از رییسان وزارت امور داخله که تازه از دانشکده‌ی اقتصاد فارغ شده، می‌خواهد در وزارت تجارت شاغل شود. مطابق قانون احوال شخصیه‌ی مقامات، او نیاز ندارد صفحه‌ی اعلانات وظایف وزارت تجارت را مشاهده و برای بستی که دوست دارد، فورم استخدام را خانه‌پری کرده و منتظر گزینش مقام‌های وزارت بماند، بلکه رسماً از جانب پدر جان‌ نامه‌‌ای به منابع بشری وزارت تجارت می‌برد که در آخر نامه ذکر شده « اجراآت صورت گیرد». بعدش هم یک امضا و مهر! خوبی‌ کار در این ‌است که رفاقت و دوستی میان مقام‌ها یک‌جانبه نیست، بلکه از هر دو طرف لطف و عنایت شامل حال یک‌دیگر می‌شود. به همین خاطر، این روند موفق است و باعث شده که افغانستان هر سال در صدر کشورهای فاسد قرار بگیرد. حالا یک تبانی ساده در قندهار اتفاق افتاده که به هیچ‌وجه‌ قابل نگرانی نیست. اگر خیلی هم جدی شود، چند کارمند امنیت از قندهار به یک ولایت دیگر منتقل می‌شوند یا رییس محبس قندهار‌ برای مدتی به تعطیلی می‌رود. بعدش هم خیر و خلاص.
من طی یک تحلیل آخر زمستانی به این نتیجه رسیده‌ام که در افغانستان رسم بدی وجود دارد. رسمی که به سفارش‌های ارگان‌های دولتی مربوط می‌شود. آزادی این دوازده زندانی با داشتن‌ نامه‌ا‌ی از اداره‌ی امنیت ملی قندهار‌ نشان می‌دهد که قبلاً نیز‌ زندانی‌ها به اساس سفارش‌های امنیت ملی آزاد شده، و‌گرنه آزادی هر زندانی‌ زمانی اتفاق می‌افتد که دوره‌ی محکومیتش به پایان رسیده باشد و محکمه حکم آزادی‌اش را صادر کند. حتا کرزی که سردار آزادی طالبان افغانستان است، در این زمینه با من موافق است. اگر باورتان نمی‌شود، همین حالا به کرزی زنگ بزنید و پرسان کنید. کم کم به این باور می‌رسم که بوی گند دریای کابل‌ به مراتب بهتر و صحی‌تر از سفارشاتی است که میان مقام‌های دولت و ارگان‌های دولتی وجود دارند. ناگفته نماند که من مطابق حق قانونی آزادی علاقه، من‌بعد علاقه‌ی خویش را از مقام‌ها سلب و برای مدت نامحدودی به دریای کابل می‌سپارم. دست حقوق بشر هم خلاص! دست خلیفه عوض هم خلاص! از اتحادیه‌ی کودکان وزیرستان شمالی نیز خلاص!
بازهم اگر اعتماد شما را نسبت به آزادی علایق و سلیقه جلب نکرده باشم، شما را سفارش می‌کنم که به غزنی سفر کنید و منتظر بمانید که اجازه‌ی شلیک چند فیر راکت بالای مردم از سوی عالی‌مقام صادر شود، آن‌وقت بدون معطلی، حس افتخارتان فعال شده و براساس سهمیه‌‌ای که وزارت تحصیلات عالی برای من پیش‌نهاد کرده بود، به من افتخار می‌کنید!‍

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *