سريال «افسانهی جومونگ» توسط هنرمندان سینمای کوریای جنوبی ساخته شد، سپس در ايران به فارسي ترجمه شد و از شبكهی تلويزيونی پخش شد. جومونگ در تهران و بسياري از شهرهاي ايران تيپ موي بسياري از جوانان را عوض كرد. در روزنامهها و ماهنامههای ایران صدها مقاله و نقد و نظر در مورد اين سريال نوشته شد. اکثر سیاستمداران ایران این سریال را دیدند و خامنهاي در بارهی آن مصاحبه كرد. احزاب سیاسی ترک و کرد نیز تفسيرهايی در بارهي اين سريال نوشتند وآن را الگويی براي رهايی اقوام ستمديدهی شان از سلطه و استبداد دولت جمهوري اسلامي دانستند.
سریال جومونگ، مدارس دینی و حوزههای علمیه را نیز تکان داد. عدهاي از ملاها و مذهبيها این سريال را توطئهی يهوديها دانستند كه با همكاري سينماي كورياي جنوبي ساخته شده است. آنان استدلال میکردند که واژهي «جو» در اين سريال بسیار زیاد استفاده شده است و در انگليسي به معناي يهود است که نشان میدهد این سریال یهودی است. از نظر آنان، جومونگ در حقيقت همان موسا است، قصر امپراتوری او «قصر فرعون» است و بردهها «بنی اسرايل» اند، که آنان را جومونگ به سوي كوه «بونگي» يعني سرزمين موعود بنی اسرایل حركت ميدهد.
در زمان رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری، رسانههاي ايران در اختيار دولت احمدي نژاد بود. زمان پخش اين سريال بارها تغییر کرد و طوري تنظيم ميشد كه برابر بود با تجمع و گردهماييهاي میر حسین موسوي و طرفدارانش. تغيير زمان پخش اين سريال بارها تجمعات و گردهماييهاي جنبش سبز را کمرنگ و مختل كرد.
هنرمندان كليدي اين سريال به ايران دعوت شدند. سونگِل گوگ «جومونگ» در مصاحبهاش با شبكهي تلويزيونی ايران گفت، اين سريال بخشی از تاريخ 2500 سالهی سرزمينش است.
اين سريال در افغانستان، از شبكهی تلويزيوني راه فردا پخش شد.
سريال به نام جومونگ و با قهرماني او شناخته ميشود؛ اما در حقيقت قهرمان اصلي اين سريال «هموسو» است؛ زیرا امپراتوري چوسان قديم توسط ارتشهان نابود شد؛ علتش مجهز بودن ارتش «هان» به سلاحهاي فولادي و آهنين بود. هيچكس و هیچگروهي نميتوانست با ارتش آهنين هان بجنگد؛ زيرا هيچ شمشير و نيزهای نمیتوانست لباسهاي آهنين آنان را پاره کند. بعد از پیروزی امپراتوري هان، ظلمها و ستمهاي زيادي بر مردم چوسان صورت گرفت و حتا بسياري از آنان را به بردگي گرفتند. هراعتراضی را شديدا سركوب كردند. در چنين شرايطی که هرنوع اعتراض نابودي را با خود داشت، هموسو با دستان خالي و افراد بسيار كمي كه هيچنوع آموزش نظامي و جنگي نديده بودند، دست به مبارزه زد. به گفتهی هموسو، تنها چيزي كه داشتند، ايمان بود و ایمان به وطن، آنان را با هموسو گره زده بود.
هموسو بدون كدام نيرو، اسلحه و امكانات مناسب، توانست در چندين حملهی چريكي موفقيتهايی به دست آورد؛ اما سرانجام به خاطر خيانت وزير اعظم «بادوك بال» بعد از يك جنگ جوانمردانه، خودش دستگير شد و افرادش تار و مار شدند. با این که شاهزاده «گماوا» رفيق هموسو بود و او را به عنوان رفيق و استادش قبول داشت و حاضر بود برایش جان دهد، اما بادوك بال، نخستوزير پدرش با طرح توطئه، دوستش را به چنگ دشمن سپرد.
هموسو بعد از دستگيري در محضر عموم به صليب کشیده شد و چشمانش را كور كردند. وقتي ميخواستند او را با چشمان نابينا به مركز امپراتوري انتقال دهند، گماوا به خاطر نجات او به ارتش هان حمله كرد؛ اما موفق نشد. او از فاصلهی دور دید که هموسو تیربارن شد و از سخرهی بلندی به دریا افتاد. همه یقین کردند هموسو کشته شده است؛ اما او با چشمان نا بينایش توانست از غرق شدن در دريا و از چنگال ارتش هان نجات پيدا كند و به بويو ( مرکز حکومت پدر شاهزاده گماوا) آمد؛ زيرا فكر ميكرد تا هنوز پدر گماوا از متحدان او است. شايد هم فكر ميكرد گماوا دوست صميمياش میتواند براي او كاري كند.
بانو «یومیول»، زنی که زمام معنویت نظام سیاسی بویو را در اختیار داشت، از پيدا شدن هموسو اطلاع پيدا كرد و او را مخفيانه در غاري زنداني كرد. او مدت بیست سال در زندان بود. سرانجام فرزندش جومونگ براي نجات جانش به اين غار پناه برد. جومونگ فرزند يوها بود، دختري كه عاشقانه و مخفيانه با هموسو ازدواج كرده بود. اما گماوا به خاطر محافظت فرزند دوستش او را فرزند خودش معرفي كرد و در قصر بزرگ كرد.
جومونگ که از ترس برادران به ظاهر ناتنياش «تسو» و «يونگپو» به غار پناه برده بود، توانست از هموسو مبارزه و شمشيرزني یاد بگیرد. اما بعد از مدتی تسو و يونگپو اطلاع پيدا كردند و به غار حمله كردند. اگرچند همسو و جومونگ توانستند از اين حمله فرار كنند و جان سالم بدر برند، ولي سرانجام هموسو به دست افراد تسو و يونگپو تير باران شد و جان داد. بعد از قتل هموسو جومونگ متوجه شد كه او پدر واقعياش بوده است و راه او را ادامه داد و بعد از سالها مبارزه پيروز شد.
هموسو، نماد آزادی
هموسو نمادی از یک قهرمان مبارزه برای آزادی است؛ زیرا در شرايطی كه هيچكس جرئت اعتراض به امپراتوري هان را نداشت، او دست به مبارزه زد و توانست به مردم اميد و جسارت دهد، كه ميشود با دستان خالی با سپاه آهنين جنگيد. ذهنها را متحول كرد و جرئت عصیان و طغیان به مردم بخشید. اين كاري است بزرگ و پیامبرگونه که هرکسی توان آن را ندارد.
او به جز آزادي مردم به چيز ديگری نميانديشد. فقيرانه زندگي كرد و عاشقانه رزمید، وقتي خواست با يوها ازدواج كند، فقط يك حلقه انگشتر داشت كه به او بخشيد. یوها دختری بود که وقتی هموسو در یکی از جنگهایش شدیدا زخمی شد، مخفیانه او را محافظت و مداوا کرد. به همین جرم تمام خانواده و قبیلهاش قتل عام شدند و تنها او جان به سلامت برد.
هموسو نمونهی كامل يك انسان وطندوست بود. مخفیانه به رفيقش شاهزاده گماوا وصيت كرد، اگر در مبارزه كشته شد، جسدش را در بالاي كوه بلند بگذارد تا عقابها بخورند. با پرواز عقابها در آسمان، میخواهد سرزمین و مردم غریبش را از بالا نظاره کند.
در یک عملیات مهم، زمانی که وقت حمله به دشمن فرا رسیده بود، هموسو با کمبود اسلحه مواجه بود و منتظر شمشیرهای عادی بود که شاهزاده گماوا مخفیانه از اسلحهخانهی شاهی به او میفرستاد. با این که دشمنش ارتش هان به صورت کامل مجهز به سلاح فولادین و آهنین بود.
هموسو نمونهی كامل يك انسان مبارز و قهرمان است، مردي كه جسورانه جنگيد، فقيرانه زندگي كرد، غریبانه به اسارت رفت، مظلومانه كور شد، بيست سال در غار تر و تاریک زندانی شد، سرانجام تيرباران شد و در راه آرمانهایش جان داد. او بهراستي «زيبا زيست و زيبا رزميد و زيبا مرد».
جومونگ از امتیازهایی برخوردار بود که هموسو نبود
با مبارزات هموسو، روحيهی ضدهاني شكل گرفته بود و مردم براي مبارزهی آزادیخواهانه آماده شده بودند و بستری مناسب مبارزاتی برای مبارزات جومونگ فراهم شده بود.
جومونگ در قصر شاهي بزرگ شد و از تمام امكانات يك شاهزاده برخوردار بود. بر عكس هموسو غريبزادهای بود كه هيچامكاناتي برایش فراهم نبود.
نام هموسو براي جومونگ افتخار، امتياز و پشتیبان بزرگي بود؛ زيرا مردم او را به عنوان فرزند يك قهرمان ميشناختند كه براي آنان قرباني شده بود. عدهاي از یاران هموسو یا فرزندان ياران او در ركاب جومونگ شمشير زدند. دزد دريايي، یکی از مهمترین فرماندهان او، پسر يكي از ياران هموسو بود كه به خاطر ادامهی راه پدرش به او پيوست.
به نظر من هموسو یک قهرمان است؛ اما قهرمان اصلي اين سريال همانند بسياری از قهرمانان تاريخ، خصوصا قهرمانان سرزمين ما بينام و نشان است. در تاريخ افغانستان بسياريهايی كه قهرمان شناخته ميشوند، كسانياند كه نه قلمي بر كاغذ كشيدهاند، نه سنگري را فتح كردهاند، نه سنگري را باختهاند، نه پيشانهی شان خون شده و نه پيشانهاي را خون كردهاند. اما برعكس از نام و نشان بسياريهايی كه سالها در زندان زندگی کردهاند و در تبعيد زيستهاند و جانشان را فداي خدا و خلق كردند، خبري نيست.
به راستي هموسوی قهرمان و قهرمانان سرزمين ما، سپاهيان گمنام تاريخ اند و قهرمانان بينام و نشان. در افغانستان کسانی که قهرمان شناخته میشوند، قهرمان نیستند و کسانی که قهرمان بودند، اصلا کسی نمیشناسد. از هرقوماندانی تحت نام قهرمان تجلیل میکنیم؛ اما اکرم یاری، بحرالدین باعث و غلام محمد غبار را کسی نمیشناسد. عکس هر آدمکش را به در و دیوارهای مان چسپاندیم؛ اما از سرور جویا، عبدالرحمان محمودی و ابراهیم گاوسوار اصلا خبر نداریم. چندسال قبل در روز عید قربان جمعی از فرهنگیان به مزار محمودی رفته بودند، بعد از پاک کردن برف چندقبر، به اساس حدس و گمان بالای یکی از آنها به یاد محمودی جمع شدند.
ما خوبان مان را فراموش کردیم و قهرمانان مان را نمیشناسیم و برعکس دهها قهرمان پوشالي داريم كه چون بت پرستش ميكنيم. ددان را فرشته ميپنداريم و دزدان را اسطورههاي نجات و آزادي.
تنها هموسو نیست، اکثر قهرمانان تاريخ چون او بينام و نشان اند.