حوا محمودی
شامگاه پنجشنبه، چهارم اسد سال جاری، واقعهی وحشتناکی در ولایت دایکندی رخ داد؛ واقعهیی که موجب حیرت و وحشت خیلیها گردید. کبرا دختر چهارده سالهیی در این ولایت ابتدا مورد لتوکوب قرار میگیرد، بعد عاملان رویداد به لتوکوب او بسنده نکرده او را با چادرش دار میزنند و خودشان پا به فرار میگذارند.
در همین حال شماری از باشندگان ولسوالی سنگتخت دایکندی، جسد نیمهجان او را از میان باغ در نزدیک خانهاش مییابند که با چادرش به درخت آویختهشده اند. مسوولان محلی میگویند: ابتدا این باشندگان جسد نیمهجان دختری را که به صورت وحشیانه لت و کوب شده و به دار آویخته شده بوده، راهی کلینک ولسوالی سنگتخت ولایت دایکندی میکنند که او در میانهی راه جانش را از دست میدهد، پس از آن ارگانهای امنیتی را در جریان میگذارند.»
مسوولان محلی به اطلاعات روز میگویند که سه نفر مظنون در پیوند به این قتل دستگیر شدهاند.
بنابر معلومات به دست آمده، افراد دستگیر شده شامل دو زن و یک مرد است. منابع میگویند که یک زن و یک زوج را که در نزدیک رویداد حضور داشته، به ظن این قتل وحشتناک دستگیر کردهاند.
آرزوی ناتمام
کبرای چهارده ساله دانشآموز صنف هشتم مکتب متوسطهیی «قولدستک« ولسوالی سنگتخت بود. او دوست داشت که بعد از پایان مکتب، در رشتهی حقوق تحصیل کند و دادستان شود. کبرا برای رسیدن به این هدف در تلاش بود. او به دلیل امکانات اندک تعلیمی در دایکندی، زمستانها به کابل میآمد و درس میخواند.کبرا برای اینکه دادستان شود آرام نداشت. پدر این دختر خانم به اطلاعات روز میگوید: «کبرا دوست داشت سارنوال شود او به این منظور بسیار تلاش میکرد.»
بیتوجهی حکومت محلی
این جمله حسرتآلود پدر کبرا است که میگوید: «کاش هرگز به حرفهای والی و دیگر مقامها اطمینان نمیکردم، شاید اکنون دخترم زنده میبود.»
خانوادهی کبرا در قریه قولدستک ولسوالی سنگتخت و بندر ولایت دایکندی زندگی میکنند. این خانواده به شمول کبرا پنج دختر دارد. دخترانی که هر یک برای آیندهیشان خیالهای رنگارنگ بافته بودند. آنها برای رسیدند به آیندهی بهتر، راه آموختن را در پیش میگیرند اما از یک سال به این سو این راه برای آنان ناامن میشوند. پدر کبرا میگوید: «از یک سال به این سو مورد تهدید بودیم.»
این خانواده در ابتدای سال تصمیم میگیرند که به دلیل این تهدیدها مانع تعلیم دخترانشان شوند؛ اما مسوولان محلی با این تصمیم مخالفت کرده به آنها اطمینان میدهند که زورمندان به دخترانش در سایهی قانون آسیب رسانده نمیتوانند. حکومت محلی از محمداحمد، پدر کبرا میخواهند که دخترانش را مثل همیشه به مکتب بفرستند و مانع تعلیم آنها نشوند؛ زیرا ارگانها افراد زورمند را به پنجهی قانون میسپارند.
پدر کبرا با توجه به این حرفها دخترانش را به مکتب میفرستد و از آنها مواظبت میکنند تا روز پنجشنبه که جای برای مهمانی میرود.
محمداحمد میگوید: روز پنجشنبه چهارم اسد، جای مهمان بودم که با صدای زنگ تلفن این مهمانی بههم خورد. کسی که زنگ زده بود خودش را قوماندان امنیه ولسوالی معرفی کرد و به من گفت که دخترت در کلینک ولسوالی است. بیا و زیاد سر و صدا نکن. تلفن قطع شد.»
او قصه میکند: « وقتی به ولسوالی رفتم، کبرا جان داده بود و خانم و دختر بزرگم پیش کلینک روی خاک نشسته بودند.»
پدر کبرا از زبان مادر کبرا میگوید که نزدیکهای ساعت هفت شام، زهرا بهخاطر آوردن گاو که دورتر از خانه بالای زمین علف میخورد، رفته بود ولی بر نمیگردد. رفتنش طولانی میشود و مادر کبرا دختر بزرگترش را با دلنگرانی به دنبال او میفرستد. او با جسد نیمهجان و به دار آویخته شدهیی کبرا (خواهرش) بر میخورد. او چیغ می زند و دیگران را خبر میکند. باشندههای محل جسد نیمهجان او را به قصد کلینیک حرکت میدهد که او در مسیر راه جانش را از دست میدهد.
دعوای زمین
پدر کبرا میگوید که او تا قبل از ازدواجش با کسی دشمنی نداشتهاست: «من با کسی دشمنی نداشتم. سالها در ایران بودم. زمانی که به افغانستان برگشتم و عروسی کردم، هم سالها آرام بودیم، تا اینکه تهدیدها شروع شد.»
در پی این تهدیدها در شانزدهم رمضان امسال خانمم مورد لبوکوب قرار میگیرد. پس از آن است که این تهدیدها را جدی میگیرد. محمداحمد میگوید: «بعد از لتوکوب خانمم به چندین جای شکایت کردم و در نتیجه افراد یاغی و زورمندی که خانمم را لتوکوب کرده بود، بازداشت شدند.»
او میگوید که از اصل ماجرا چیزی نمیداند، فقط میداند که 20 سال پیش خُسُرش با افرادی زومند سر یک پلوان اخلاف داشته و به اثر این اختلاف او نیز جانش را از دست میدهد.
او اضافه میکند که خانوادهی خُسُرش همه بعد از آن رویداد تا کنون متواریاند و او بیخبر از این موضوع با داماد شدن ناخواسته در این ماجرا دخیل دانسته میشوم و همین موضوع دخترم را از من گرفت.»
در همین حال اعضای خانوادهای خُسُر محمداحمد میگویند که بارها از دست آزار و اذیت افراد زورمند به حکومت محلی شکایت کردهاند، اما حکومت گفته که در مقابل افراد مسلح غیر مسوول و زورمند چیزی نمیتوانند و از اینرو از سالها به این سو به گونهی فراری زندگی میکنند.
تامین عدالت
اکنون پدر کبرا با ماماهای او صدای دادخواهی برای رسیدگی به این پرونده را بلندکردهاند. پدر کبرا میگوید: «از تمام آنانی که به عدالت ایمان دارند، دردمندانه میخواهم که برای دادخواهی و تامین عدالت صدا بلند کنند تا ختم این قتلها شود.»
حسنرضا مامای کبرا میگوید: «سالها به دلیلی بیتوجهی دولت با تهدیدها به گونهیی متواری بودهایم و با تهدید و ترس زندگی کردیم؛ اما تابه کی بارها قتل، شکنجه و تهدید؟»
او حال از مردم میخواهد که در کنار آنها برای دادخواهی و تامین عدالت یکجا شوند. جنگ بر سرزمین در افغانستان موضوع تازهیی نیست. همهساله جنگ بر سر تقسیم زمین در افغانستان منجر به خشونت و درگیری میشود و از خود قربانی بهجا میگذارد.
در همین حال منابع محلی میگویند که عامل اصلی قضیه فراری است و اما به به ظن همکاری در این قتلها سه نفر را دستگیر کردهاند و در تعقیب افراد دیگر نیزاند.