هادی دریابی
بود نبود در روزگار گذشته و خیلی دور، مردی خیاط بود. در یکی از روزهای تابستانی که اتفاقی ماه روزه مبارک هم بود، سفارشی از دربار شاه دریافت کرد. مرد خیاط میبایست یک دست لباس و یک دست پالان میدوخت. لباس برای شاه و پالان برای الاغ (خر) یک پیرهمرد، که هرروز از یکی از قریههای نزدیک، سبزی و میوه برای دربار میآورد. مرد خیاط از این که یک سفارش غیرمعمولی دریافت کرده بود، کاملاً متعجب بود. با خود فکر میکرد که اول کدامش را درست کند، لباس شاه را یا پالان خر؟
شاه برای کار خیاط یک هفته وقت تعیین کرده بود که درست اول صبح روز هشتم باید تحویل میداد؛ اما خیاط هنوز پیش خود محاسبه میکرد که چه مدتی را برای پالان دوزی اختصاص بدهد تا پیش شاه قاصر جلوه نکند. او میدانست که برای دوختن لباس شاه، یک روز کافی است، برای همین تصمیم گرفت که اول پالان را بدوزد، بعد در روز آخر لباس شاه را درست کند. خیاط بیچاره که قبلاً هیچتجربهای در قسمت دوخت پالان نداشت، شش روز را به باد داد و روز هفتم هم نتوانست پالان را درست بدوزد. بناءً تصمیم گرفت که شبانه از شهر خارج شود تا از گزند شاه در امان بماند. شب وقتی به خانه رسید و قضیه را با عیال خویش مطرح کرد، همه در صدد خارج شدن بودند جز پسرش که از مادر فلج زاییده شده بود و پای راستش حرکت نداشت. بالاخره خیاط با بقیهی عیال، شهر را موقتاً ترک کرد. پسرک فلجش در خانه ماند. فردای آن روز، شاه مأمور تحویلگیری لباس خود و خر خدمتکار خویش را به در خانهی خیاط فرستاد. مأمور که دید از خیاط خبری نیست، پسر فلجش را با خود به قصر برد تا شاه اگر احیاناً ناراحت شود، کفت دلش را بالای پسر خیاط خالی کند.
وقتی مأمور با پسر مذکور وارد قصر شد، فوراً پیش حضرت شاه رفت و قضیه را با شاه در میان گذاشت. شاه ظاهراً فرد آرامی به نظر میرسید. بی هیچاخمی رو به طرف پسر خیاط کرد و گفت: به نظر تو چرا پدرت سفارش ما را نادیده گرفته و از شهر بیرون شده است؟ مهمتر از همه، چرا تو را با خود نبرده است؟ پسر خیاط (در این لحظه شما خود را جای او تصور کنید) با لرز و ترس گفت که پدرم خیاط است و هرنوع لباس را میتواند در یک روز بدوزد؛ اما پالاندوزی از او بعید است. تقصیر پدرم نیست، تقصیر خود شما است، سرور من!
شاه متعجب شد و گفت: تقصیر من؟
پسر خیاط گفت: بلی، تقصیر شما است. شما که حاکم این سرزمین هستید، نمیفهمید که پالان را باید پیش پالاندوز برد، نه پیش خیاط؟ آن وقت پدر من از کجا بفهمد که اگر سفارش شما را رد کند، زنده میماند یا نه؟ سرور من! امیدوارم بعد از این میان شما و خر خدمتکار دربار تان، تفاوت باشد تا پدرم مجبور نشود خانه را ترک کند و من مفلوج را تنها بگذارد…
از آن روزگار تا به امروز، همهی شاهان و آنهایی که خود را سرور دیگران فکر میکنند، این نکته را مراعات میکنند. هیچوقت خود شان را با خر یکی نمیگیرند و همیشه در همهی کارها و گفتارها میان خود و جناب خر تفاوت قایل میشود. یکی از دلایلی که فضل احمد معنوی کمیتهی گزینش را غیرقانونی میخواند، میتواند همین مسئله باشد. چرا باید کاندیدا شدن در انحصار کمیتهی گزینش دربیاید؟ حیف که آقای معنوی پیش از تصویب قانون انتخابات توسط پارلمان، این مسئله را مطرح نکرده است. اگر حالا قضیهی سلب صلاحیت شدن رییس جمهورناپذیرِ وزیر را مطرح کنم، حتماً میگویید که این مردک را روزه گیج کرده است. نه بابا، در نظام دموکراسی اگر 50+1 تصمیم گرفت که روزهای سرد زمستان را در روزهای گرم تابستان به یاد بیاورید، همه ناچاریم…، وگرنه چطور میتوان روزهایی مثل دیروز را که درجهی حرارت 39 درجه سانتیگراد را نشان میداد و برق هم قطع بود، تحمل کرد؟ خصوصاً اگر فعالان مدنی علیه پارلمان تظاهرات راه بیندازند و ادعا کنند که استیضاح وزیران نه به خاطر چگونگی عملکرد وزیران، بل به خاطر فول (ببخشید تصمیم گرفته ام منبعد حرف «پ» را «ف» ادا کنم) میباشد و ما بیزاری خویش را از این مسئله ابراز میکنیم. من هم شخصا از درگاه خداوند میخواهم که همهی مؤمنین یک دوره وکیل شوند، تا واقعاً معلوم شود که فول مطرح است یا نه؟ اگر پای پول ( اینجا نتوانستم به وعدهام وفا کنم)… از همین خاطر ناچارم بنویسم که:
(با احترام)