aljazeera

واقعا چرا بوش به عراق حمله کرد؟

الجزیره ـ احسن بت

ترجمه: جلیل پژواک

شانزده سال پس از حمله‌ی امریکا به عراق و کشاندن این کشور و منطقه به کام کشتار و نابودی، یکی از جنبه‌های این جنگ هنوز به طور کافی مورد تامل قرار نگرفته است؛ این‌که اصلا چرا این جنگ شروع شد؟ دولت بوش در این جنگ به چه چیزی چشم دوخته بود؟

روایت رسمی و غالب هنوز این است که برنامه سلاح‌های کشتار جمعی صدام حسین ـ و نگرانی‌ها از این‌که او می‌رود تا به سلاح‌ هسته‌ای دست یابد ـ باعث شد واشنگتن به جنگ بغداد برود. چنان‌که کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه وقت ایالات متحده گفت: «ما نمی‌خواهیم این مدارک قابل استناد روزی تبدیل به ابر قارچی شوند.»

با این‌که صدام برنامه‌ای برای گسترش سلاح‌های کشتار جمعی نداشت، اما این توجیه حمایت برخی از محققان روابط بین‌الملل را با خود همراه کرده است که می‌گویند درست است که بوش در مورد توانایی سلاح‌های کشتار جمعی صدام اشتباه کرد، اما این اشتباه صادقانه بود. آن‌ها استدلال می‌کنند که استخبارات و اطلاعات کار پیچیده و مبهمی است و با توجه به ترس ناشی از حملات 11 سپتامبر، ایالات متحده هرچند غم‌انگیز ولی به طور منطقی، مدارک درباره‌ی خطراتی که از سوی صدام [متوجه امریکا بود] را غلط درک کرد.

اما این روایت یک مشکل بزرگ دارد: این‌که فراتر از سخنان خود مقامات دولت بوش، هیچ مدرکی برای تایید آن وجود ندارد و از آن‌جایی که ما می‌دانیم دولت بوش در آستانه‌ی جنگ عراق درگیر کاراز گسترده‌ی فریب و پروپاگند بود، دلیل چندانی برای باورکردن به آن‌ها وجود ندارد.

پژوهش من در مورد علل جنگ نشان می‌دهد که این جنگ ربطی به سلاح‌های کشتار جمعی یا سایر اهداف ادعاشده مانند تمایل به «گسترش دموکراسی» یا تضمین نفت و حمایت اسرائیل نداشت. بلکه دولت بوش به خاطر اثر تظاهری/ نمایشی این جنگ به عراق حمله کرد.

پیروزی سریع و قاطع در قلب جهان عرب به همه‌ی کشورها به ویژه به رژیم‌های سرکش مانند سوریه، لیبیا، ایران و یا کوریای شمالی این پیام را می‌فرستاد که هژمونی امریکا در منطقه آمده است تا بماند. به عبارت ساده، جنگ عراق به خاطر علاقه به تثبیت جایگاه امریکا به عنوان قدرت پیش‌رو جهان، در گرفت.

در واقع، دونالد رامسفلد، وزیر دفاع وقت ایالات متحده حتا قبل از 11 سپتامبر، عراق را از منشور موقعیت و شهرت می‌دید و در دفعات متعدد در ماه فبروری و جولای سال 2001 استدلال کرد که سرنگون‌کردن صدام «اعتبار و نفوذ ایالات متحده را در منطقه تقویت می‌کند» و «نشان خواهد داد که سیاست امریکا چیست.»

حملات یازدهم سپتامبر که در آن نمادهای سلطه‌ی نظامی و اقتصادی امریکا فرو ریخت، به سرعت به این فرضیات رنگ واقعیت پاشید. دولت بوش که احساس می‌کرد جایگاهش آسیب دیده، در صدد تثبیت دوباره‌ی موقعیت ایالات متحده به عنوان هژمون بلامنازع برآمد.

تنها راه فرستادن پیامی در این حد خطرناک، پیروزی ماجراجویانه و بی‌باک در جنگ بود. افغانستان، از این جهت که بیش از حد ضعیف و درهم‌شکسته بود، برای این کار کافی نبود. همان‌طور که قلدران و زورگویان زندان می‌دانند، هیبت و شهرت با لت‌وکوب کور و لنگ در محوطه‌ی زندان به دست نمی‌آید. یا آن‌طور که رامسفلد در شب 11 سپتامبر گفت: «ما باید چیزی را بمباران کنیم تا ثابت کرده باشیم که ما بزرگ و قدرت‌مند هستیم و این نوع حملات [یازده سپتامبر] نمی‌تواند ما را به عقب براند.»

علاوه بر این، افغانستان جنگ «عادلانه‌» و واکنش تلافی‌جویانه در برابر طالبان به خاطر پناه‌دادن به رهبری القاعده بود. رامسفلد، پاول ولفویتز، معاون وزیر دفاع و داگلاس فیث، معین امور سیاسی وزارت دفاع منحصرکردن انتقام به افغانستان را به صورت خطرناکی «محدود»، «ناچیز» و «کوته‌فکرانه» توصیف کردند. آن‌ها ادعا کردند که حمله به افغانستان [بدون حمله به عراق] «ممکن است به عنوان نشانه‌ای از ضعف به حساب آید نه قدرت» و «به جای ترساندن رژیم‌های [مخالف ایالات متحده] دل و جرات آن‌ها را بیشتر کند.» آن‌ها می‌دانستند که فرستادن پیام در قامت یک هژمونی لجام‌گسیخته مستلزم یک واکنش نامتناسب [و سنگین] در برابر یازدهم سپتامبر است؛ واکنشی که باید فراتر از افغانستان باشد.

عراق واجد شرایط بود، زیرا هم کشور قدرت‌مندتری نسبت به افغانستان بود و هم از زمانی که جورج اچ دبلیو بوش در سال 1991 فشار بر بغداد را رد کرد، در کانون توجه و نگرانی نئومحافظه‌کاران قرار داشت. تا قبل از حملات یازدهم سپتامبر، شکست نظامی یک رژیم ـ نه سرنگونی آن ـ برای ایالات متحده کافی بود، اما پس از یازدهم سپتامبر وضعیت فرق می‌کرد.

این که [دولت بوش] به عراق برای تثبیت موقعیت [ایالات متحده] حمله کرد را چندین منبع به ویژه خود مدیران [این جنگ] به صورت خصوصی تایید کرده‌اند. یکی از مقامات ارشد دولت به یک خبرنگار به صورت محرمانه و خصوصی گفته بود که جنگ عراق «فقط در مورد عراق نیست» بلکه مسأله ایران، سوریه و کوریای شمالی نیز است.

رامسفلد در یادداشتی که در 30 سپتامبر 2001 صادر شده به بوش توصیه کرده است که «دولت ایالات متحده باید هدفی را در این راستا در سر داشته باشد: رژیم‌های جدید در افغانستان و یک [یا دو] دولت کلیدی دیگر که از تروریسم [برای تقویت تلاش‌های سیاسی و نظامی به هدف تغییر سیاست در جاهای دیگر] حمایت کند.»

در ماه اکتبر 2001 داگلاس فیث به رامسفلد نوشت که اقدام علیه عراق «مقابله» با لیبی و سوریه را «به لحاظ سیاسی، نظامی و غیره» آسان‌تر می‌کند. همین‌طور در مورد دک چنی، معاون رییس‌جمهوری در آن زمان، یکی از مشاوران ارشدش فاش کرده است که ذهنیت او در خصوص این جنگ این بود که نشان دهد: «ما توانایی و اراده‌ی حمله به هرکسی را داریم. این پیام بسیار قدرت‌مندی را حمل می‌کند.»

در ستونی که در سال 2002 منتشر شد، جونا گلدبرگ «دکترین لادین» را به معرفی گرفته است؛ دکترینی که نامش برگرفته از نام مورخ نئومحافظه‌کار، مایکل لادین است. این دکترین می‌گوید: «هر ده سال یا کمتر و بیشتر، ایالات متحده باید برخی کشورهای کوچک درمانده را بردارد و به دیوار بکوبد تا به جهان نشان داده شود که ما کی هستیم و چه می‌کنیم.»

شاید برای امریکایی‌ها ناراحت‌کننده باشد که بگوییم خون و پولی که در جنگ عراق ریخته شد، به دکترین لادین ربطی ندارد، اما آیا ایالات متحده واقعا برای اثبات یک نکته، جنگی را آغاز کرد که تریلیون‌های دالر هزینه برداشت، جان صدها هزار عراقی را گرفت، منطقه را بی‌ثبات کرد و به ظهور دولت اسلامی کمک کرد؟

ناراحت‌کننده‌تر از آن این است که دولت بوش از سلاح‌های کشتار جمعی ـ و به همان تناسب از ترس‌آفرینی و تقلب استراتژیک (دروغ) ـ به عنوان یک پوشش استفاده کرد تا تاثیر سیاسی مطلوب را به چنگ آورد. برخی از اقتصاددانان ایالات متحده این نظریه را که دولت بوش عمدا کشور و جهان را به جنگ در عراق سوق داد، «تئوری توطئه» می‌دانند. این حرف مثل این است که بگوییم باراک اوباما خارج از ایالات متحده به دنیا آمده و هولوکاست اصلا اتفاق نیافتاده است.

اما متاسفانه این که دولت بوش با نیرنگ ایالات متحده را به جنگ با عراق سوق داد، نظریه‌ی توطئه نیست. حتا مقامات بوش گاه‌گداری به آن اعتراف کرده‌اند. داگلاس فیث در سال 2006 اعتراف کرد که «منطق جنگ منوط بر جزئیات استخباراتی نبود.»

این‌که دولت بوش از ترس ناشی از سلاح‌های کشتار جمعی و تروریسم برای جنگ به منظور برقراری مجدد هژمونی [ایالات متحده] استفاده کرد، باید از سوی [دولت کنونی ایالات متحده] که مشتاق برگرداندن روی‌کرد جورج دبلیو بوش در دوران دونالد ترمپ است، به خصوص جان بولتون که به نظر می‌رسد مشتاق استفاده از روش‌های مشابه با نتایج مشابه در رابطه به ایران است، مورد تامل قرار گیرد.