- مجید نصرت
چند دهه پیش که اساسنامهی حزب جمعیت اسلامی افغانستان را مرور میکردم، بهیادم هست که در مورد اینکه «اگر روی موضوعی بین دین، ساینس و عقل اختلاف افتد» اعضای جمعیت جانب کدام گیرند، توصیه آن بود که «جانب دین». اگر چه آن بند اساسنامه واژه به واژه بهیادم نیست ولی مفهوم در کل همین بود.
حال میدانم که ذهنیت جمعیت آنروز و بیشتر گروههای اسلامی امروز ریشه در خردستیزیای دارند که میگویند عامل بزرگ آن امام غزالی میباشد. امام غزالی۹۵۰ سال پیش با بنیادگذاری و نهادینهسازی مدارس دینی (نظامیهها) ریشهی عقلانیت و پویایی در جهان اسلام، بهخصوص ایران زمین را از بنیاد درآورد
اگر چه عواملی دیگری، به شمول هجوم چنگیز، نیز درین قهقرای تاریخی نقش داشتهاند، ولی شماری زیادی غزالی را بزرگترین قاتل چند قرن «عصر طلایی اسلام» (۸۰۰ – ۱۲۰۰ میلادی) که محراق پویای آن خراسان بزرگ بود، میدانند.
ابو حامد غزالی در طوس (خراسان) به دنیا آمد و بیش از ۷۰ کتاب روی مسایل مختلف به زبانهای عربی و فارسی نوشت. کتاب کیمیای سعادت و مشکات الانوار (یا مشکات شریف) او که با فارسی نوشته شدهاند، در افغانستان خیلی معروفند
اگر چه غزالی آدم صاحب نبوغ و سخنور خیلی پرجاذبه و ماهری بود، ولی تاکید او بر برتری و ترویج علوم دینی بهجای علوم عقلی و طبیعی سبب شد تا بساط عقلگرایان از جمله فرقهی معتزله و هم مذهب اسماعیلیه که نگاه بازتری نسبت به دین و دنیا داشت، آهستهآهسته از جهان اسلام برچیده شده و برعکس دگماندیشی چنان نهادینه شود که با گذشت صدها سال هم کسی به آسانی جرأت نقد عقلانی نداشته باشد. پیش از غزالی که پیروی مکتب نصگرای اشعری بود، خردگرایی برای تقریبا دو قرن چنان جا افتاده بود که در زمان خلیفهی عباسی مامون، پسر هارون الرشید، عقلگرایی معتزله جزو دکتورین حکومت شده بود. مامون در زمان پدرش والی خراسان بود و خراسانیان در ایجاد و پیشبرد امور خلافت عباسی، دیوانسالاری آن و راهاندازی صنعت ترجمه و انقلاب روشنفکری نقش اساسی داشتند.
دلیل اینکه غزالی چگونه توانسته بود که نقش خردگرایان بزرگی چون ابن سینا، فارابی و خیام را در ذهن عوام کوبیده و ناصرخسرو را به کوههای بدخشان فرار دهد، این بود که او حمایت تمام دستگاه امپراتوری ترک-فارس سلجوقی را در این کوشش با خود داشت.
غزالی با استعداد در جوانی توسط علیحسن نظامالملک که صدر اعظم مشهور و قدرمند عصر سلجوقیان بود، گمارده شد تا با تاسیس مدارس دینی حکومتی که بالآخره بهخاطر نام او «نظامیه» نام گرفتند و با شکلدهی نصاب تعلیمی آنها، ابتکار امور تعلیم مملکت بهدست گیرد. نظامالملک اصلا از برمکیان بلخ بود، ولی در طوس، خراسان، بهدنیا آماده بود.
گویند روزی غزالی که نزد سلطان، نظامالملک و عوام خیلی محترم بود، با سخنرانیای در دربار «چنان همه مسحور کردی که سلطان دستور بداد تا آن بیانیه به تحریر در آوردند و به تمام علمای دینی جهت آگاهی توزیع بدارند.»
غزالی که خود فیلسوف، فقیه و پسانها صوفی شد، میگفت جامعه را از طریق تعلیم اولاد آن باید تغییر داد که اندیشهی خیلی بزرگی بود، ولی تاکید او بر تعلیم دینی بهجای سایر علوم مثل فلسفه، ریاضی، نجوم، منطق وغیره متاسفانه بالآخره امت اسلامی، بهخصوص ایران بزرگ را به قهقرا سوق داد.
از ایشان نقل است که میگفته، پاسخ هر مشکل اجتماعی در دین موجود است، پس نیاز مبرمی برای پژوهشهای علمی و استدلالهای عقلانی، به جز روی مسایل کماهمیتتری، وجود ندارد. او فلاسفه و ساینسدانان را مردمان خیالباف خوانده و کتابی بنام «تناقضگویی فلاسفه» در نقد نظریات فارابی و ابن سینا نوشت و در مواردی آنها را حتا به گمراهی و تکفیر هم متهم کرد.
میگویند که کار این نظامیهها یا مدارس دینی، از خراسان تا عراق، چنان رونق گرفت که در مدت کوتاهی تنها در نظامیهی بغداد که غزالی خود هم مدتی آنجا تدریس میکرد، تقریبا ۳۰۰۰ طالب مشغول آموزش بودند.
وقتی کار این مدارس در قلمرو اسلامی نهادینه شده و به تولید ملا آغاز کردند، پویایی، بالندگی و پژوهش مستقل آهستهآهسته از ایران زمین و بقیهی جهان اسلام رخت بست. چون برای فارغین این مدارس نه تنها که در پیشبرد امور مملکت و خلافت الویت داده میشد، بلکه نقش اینها از منبر تا قضا و بالآخره بیشتر امور جامعه چنان برجسته و منفعتبار شد که علوم عقلی و طبیعی دیگر نه علاقمندی داشتند، نه منفعتی و نه هم کدام پشتیبانی! و کار هم بالآخره بهجایی کشید که هر نقد، پژوهش و اندیشهایکه خارج از چوکات فکری نظامیهها و ملاها تصور میشد، ضدیت با دین تلقی شده و مورد پیگرد قرار میگرفتند تا اینکه خموشی و خودسانسوری خطرناکی بر جهان اسلام سایه افگند که تا همین اکنون ادامه دارد.
میگویند که شیخ محمد عبده، مفتی اعظم مصر، تقریبن ۱۲۰ سال پیش تلاش کرد تا جنبشی بسان معتزله و خردگرایی را احیا کند تا مسلمانان را از این بنبست و انجماد فکری نجات دهد ولی بهخاطر جاافتادگی کار ملاها و اسلام سنتی ناکام ماند، درحالیکه خود عالم دین بود! دگراندیشان دیگری چون مرشد عبدو، یعنی سید جمالالدین افغانی، اقبال لاهوری وغیره وغیره هم به امید اصلاح امت بزرگ نامید از دنیا رفتند.
غزالی پسانها خود دچار بحران فکری شد و بهجای امور تعلیم و نظامیهها به گوشهگیری و تصوف روی آورد و حتا خواهش سلطان سنجر را برای بازگشت به امور تعلیم رد کرده و با نوشتن کتابهایی بهخاطر ترویج تصوف و آمیزش آن با شریعت خواست دین را تا اندازهی تلطیف کرده و مدارای دینی را ترویج کند تا فرقههای مختلف اسلامی با حربهی تکفیر بهجان هم نیافتند.
احتمالا غزالی در اواخر عمر از به حاشیهراندن علوم عقلی، تضعیف خردگرایی و فرقههای معتزله و اسماعیلیه و غیره پشیمان شده باشد و شاید به همین سبب و با وجود اصرار سلطان، دیگر به نظامیهها برنگشت.
شماری، مثل پروفیسور فریدریک ستار امریکایی، کارشناس مسایل ایرانزمین، میگویند که تقصیر اصلی از غزالی نه بلکه از صدراعظم، یعنی نظامالملک بوده است که بهخاطر به چالشکشانیدن امپراتوری رقیب، یعنی فاطمیون مصر که شیعهی اسماعیلی بوده و نفوذ آن در بین دگراندیشان و چیزفهمان روزافزون بود، میخواسته که با ایجاد یک قلمرو و هویت سنی بنیادگرا برای امپراتوری سلجوقی سپر دفاعی دینی ایجاد کند. یعنی همان کاری که عدهای میگویند، امپراتوری روم برای دفع خطر یهودیت و هم کنترل اذهان رعیت دین مسیحیت را در قلمرو خویش ترویج کرد تا با یک تیر دو فاخته شکار کنند.
نظامالملک که یک استراتژیست و مدیر خیلی توانایی بوده است، در دهنشینسازی سلجوقیان بادیهنشین، رونق اقتصادی و تداوم امپراتوری ترک-فارس (که مرکز آن اصفهان بود) و بالآخره در استراتیژی به حاشیهکشانیدن دو خلافت بزرگ (عباسی که مرکز آن بغداد و فاطمیون که مرکز آن قاهره بود) نقش خیلی برازنده ایفا کرده است.
اینکه غزالی آگاهانه نقشی در این انحطاط و انجماد چندین قرنه در جهان اسلام بازی کرده باشد و اینکه او در آخر عمر از کردهاش پشیمان شده باشد، به پژوهش بیشتری نیاز دارد، ولی ارچقهای آن زخم عمیق و ناسوریکه او دانسته یا از روی مجبوریت سیاسی-دولتی بر روان پویا و بالندهی ایران زمین وارد کرد، هنوز هم از ذهن بیشترمان فرو نریختهاند و وضیعت چنان اسفبار است که میگویند تمام مسلمانان حتا یک درصد هم نقشی درتولید اندیشه و ساینس در جهان امروزی ندارند.